رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

عکس يادگاری با مانا نيستانی

هادی حيدری

دور روز از مرخصی مانا نیستانی گذشته بود که به او زنگ زدم. منزل نبود. پیغام گذاشتم و ساعاتی بعد مانا به من زنگ زد. بعد از قریب به 100 روز صدایش را می شنیدم. همان لحن مهربان همیشگی بود اما این بار گویی صمیمانه تر.

خوشحالیم را از آزادی موقتش ابراز کردم و گفتم که دوست داریم به دیدنش بیاییم. مانا پذیرفت و قرار را برای روز شنبه 4 شهریور گذاشتیم.

با بچه های "پرشین کارتون" تماس می گیرم. موضوع دیدار با مانا را می گویم. وقتی می شنوند، استقبال می کنند. ساعت پنج و نیم بعدازظهر است که علی (برادرم) می آید. بعد حسن و بعد از او کیوان است که سر قرار می رسند.

افراد دیگری هم می خواستند بیایند اما نتوانستند. یحیی و بزرگمهر و هومن شهبندی.

mana-persiancartoon315.jpg

ساعت حوالی بیست دقیقه مانده به هفت شب به خانه مانا می رسیم. صدای اوست که از پشت اف-اف در را برایمان باز می کند.
از پله ها که بالا می رویم مانا و همسرش به استقبالمان می آیند.

مانا نحیف و لاغر شده است. از آخرین باری که دیدمش نیز لاغرتر.!

شنبه شب حدود دو ساعت را با مانا گذراندیم. بعد از حدود 90 روز بازداشت، فرصت مغتنمی بود که او را دوباره ببینیم و دوستی و همراهیمان را به او برسانیم.

مانا برایمان صحبت کرد و ما بیشتر می شنیدیم.

مانا وضعیت برخورد مسوولان زندان را منطقی و مناسب توصیف می کرد و از وضعیت خود در آن جا برایمان صحبت کرد.
از طرفی ابراز تاسف می کرد بابت حوادثی که در اثر سوء برداشت از کاریکاتورش برای هموطنان ترک زبان اتفاق افتاد و به نظر می رسید فشار روحی از این ماجرا بیشتر او را تحلیل داده است.

خلاصه جای تمام دوست داران مانا خالی بود. صحبت ها که تمام شد، به یادگار عکسی گرفتیم و برایش آرزوی آزادی همیشگی کردیم.

به نقل از: پرشين کارتون
عکس از علی حيدری

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

امکان گوش دادن به رادیو از طریق اینترنت محدود است و قطع و وصل می شود

-- کامیار ، Aug 28, 2006 در ساعت 05:31 PM

كاش ميشد كه بگويم سخن از آزادي و نداي حق را در گلو از سر بيداد زمان به سرير يك پادشه بد كاره به تماشاي چنين سنگساري ننشينم هرگز
كاش درد مرا ميفهيد
كاش كسي در فرياد سخن نازك من ميدانست
كاش يك شب به ستاره چيدن جمله شهر مهيا ميشد ومرا مهر كسي ميدادند كه در اين آوازه پدرم را كشته
اهل نفرين نشدم هرگز من
كينه در اين دل من جاي نداشت
من محبت بودم كز سر بيداد زمان نفرتم ميخوانند
من نگاه هوسي هيچ نبودم مردم
من تفاوت به كسي كي دادم
من همه با نگه انساني به دلم ميخواندم
ومرا نامردي به چنين جاي رساند
كه به سر تيغ برادر كشيم در دست است

-- پيمان ، Oct 22, 2006 در ساعت 05:31 PM

ey kash an mardake ahmagh mimord vali rooozi khahad resid ke be daste melete azerbayjan khahad mord

-- yashar ، May 4, 2007 در ساعت 05:31 PM