رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفتوگو > آذر فخر: رادی روشنفکر بی نظیری بود | ||
آذر فخر: رادی روشنفکر بی نظیری بوداگر جزو کسانی باشید که تا سیسال پیش از علاقمندان یا فعالان تئاتر درایران بودید، یا مجلههای مختلف سینمایی یا حتی جوانان و زنروز را در آنزمان دیده باشید، با چهره «آذر فخر» هم آشنا هستید. بازیگر تئاتر که در سن سیوسه سالگی در اوج شهرت بازیگری و درخشیدن روی صحنه تئاتر، ایران را همزمان با انقلاب ترک کرد و سالهاست در آمریکا زندگی میکند. خانم آذر فخر با همه رؤیاها و آرزوهایی که در زمینه تئاتر داشت، در آمریکا هرگز روی صحنه نرفت و به جای آن به دانشگاه رفت و در یک رشته فنی تحصیل کرد و به عنوان مدیر یک شرکت کامپیوتری در منطقه سیلیکونولی مشغول بهکار شد. به بهانه هفتمین روز درگذشت زندهیاد اکبر رادی نمایشنامهنویس، با آذر فخر که دستکم در شش نمایشنامه او بازی کرده، تماس گرفتم. آذر فخر دل پری از جامعه ایرانی مقیم آمریکا داشت و دلزدگیاش از جو حاکم بر فضای سیاسی، اجتماعی و هنری مهاجران ایرانی، بحثمان را به جاهای دیگری کشاند. او برخلاف اعتقاد بسیاری که رادی را چخوف ایران میدانستند، او را بیش از چخوف میداند:" چرا باید همیشه یک خارجی داشته باشیم که خودمان را به او نسبت دهیم یا با او مقایسه کنیم؟" آذر فخر که دستکم در شش نمایشنامه نوشته رادی بازی کرده، میگوید:" به نظر من رادی یکی از ماهرترن نمایشنامهنویسها بود. یک روشنفکر بینظیر. شما نمایشنامهای از او نمیبینید که گروههای مختلف جامعه را درست تجزیه و تحلیل نکرده باشد و حتا آینده را تا حدودی نشان ندهد." «آذر فخر» از جمله در نمایشنامههای «ارثیه ایرانی»، «لبخند باشکوه آقای گیل»، «روزنه آبی» و «افول» نوشته اکبر رادی بازی کرده است. خانم فخر شاید یکی از معدود کسانی باشد که در سنی بیش از شصت سال به شکل همیشه آنلاین فضای اینترنت را زیرورو میکند و یکی از وبلاگخوانان حرفهای محسوب میشود. خودش میگوید، از شدت دلزدگی از فضای برنامههای ایرانی تلوزیونهای لسآنجلسی رو به وبلاگخوانی آورده است
در آن روزها کم کم به این نتیجه رسیدم که ما از لحاظ روانی، مریض بودیم؛ درواقع مریضمان کردند؛ با اختناق، با دیکتاتوری، با خفقان همیشگی و فضای نامساعد کاری. در نتیجه این "بیمار" فرصت طولانی میخواهد برای رهایی از بیماریاش. در این سالها تماشاگر نمایشهایی شدم که اینجا برگزار میشد. بیشتر به طرف روانشناسی رفتم و خواندم. نگاهی کردم به زندگی و به این آدمهایی که میآیند و میروند. و به این تفاوتها که حتی ممکن است برای خیلیها مشکلزا باشد! بله! به همه اینها فکر کردم، همه اینها را مثل یک اندوخته برای خودم جمع کردم. برای اینکه اگر این رابطه و نگاه را با جامعه قطع میکردم، آنوقت دیگر به درد تئاتر نمیخوردم. همه اینها را در خودم انبار و ذخیره میکردم که اگر روزی بتوانم به ایران برگردم، دوباره بروم روی صحنه. پس در این مدت با تئاتر چه کردید؟ با این عشق چطور از صحنه دور ماندید؟ فقط به آن فکر کردم. ببین مشکل من نبود نویسنده است. متن خوبی که ارزش کار کردن داشته باشد، نبود. اگر یک نمایشنامهنویس خوب در آمریکا بود که میتوانست مسایل اجتماعی ایران را مطرح کند، میتوانستیم موفق شویم و تماشاگر را به این عادت دهیم که دنبال کارهایی بروند تا به فکر وادارشان کند نه اینکه فقط قلقلکشان دهد"-- آذر فخر
با این وجود تعداد زیادی از نمایشنامهنویسها از این شاکی هستند که برای کدام تماشاچی و مخاطبی بنویسیم. درحالیکه اصلا مخاطب ایرانی قابل پیشبینی نیست؛ اینکه اگر کمدی بنویسیم، با چه استقبالی روبهرو میشود و اینکه اگر تلخ بنویسیم یا بخواهیم با دیدگاه اجتماعی و روانشناسانه به موضوع نگاه کنیم، ممکن است شکست بخوریم و استقبالی از اجرا نشود. بازهم این برمیگردد به دردی که جامعه ایرانی دارد، بخصوص جامعه مهاجر ایرانی. نه، اتفاقا این درد از آنجا میآید که ما بدعادت شان کردیم. یعنی تئاتریها مخاطب را بد عادت کردهاند و گرنه مخاطب کنار میآمد؟ بله، دقیقا! من این اعتقاد را دارم. برای اینکه، در ایران یک طبقه تماشاچی خاص داشتیم. ولی وقتی اینجا آمدیم، دیگر جمعیت از شش میلیون رسید به دو میلیون نفر. ولی حتی در آن زمان هم در ایران تماشاچی خاص از یک طبقه نداشتید، چند طبقه تماشاچی وجود داشت؛ تماشاچی لالهزار و تماشاچی سنگلج و رودکی و همه اینها طبقهبندی شده بود. یعنی هر کسی میدانست با کدام قشر قرار است طرف باشد. درست است، آنها تماشاگر تئاترهای خودشان را داشتند و تغذیهشان میکردند. اما وقتی اینجا آمدند، آن طبقهای که میخواستند به فرهنگ و به مردم بپردازند، چیزهایی نوشتند که مردم خوششان بیاید. در حالیکه من روی صحنه، باید چیزهایی بگویم تا این طبقه را به فکر بیندازم و نه اینکه دنبال خنداندن و قلقلکاش باشم با یک کمدی پوچ. این نویسندهها دنبال تماشاچی هستند. من هم خوب میدانم که تئاتر خرج دارد. بازیگر و دکور هزینهساز است. بههرحال میشود از اله مان استفاده کرد. یا نباید تن به این کار هنری داد یا باید کار درست و درخور انجام داد. درواقع شما فکر میکنید اگر از همان ابتدا کسی کاری از شکسپیر اجرا میکرد، جواب میگرفت و تماشاگر بدعادت نمیشد؟ نه درحد شکسپیر، اما اگر یک نویسنده خوب تئاتری داشتیم که میتوانست مثلا مسایل اجتماعی را مطرح کند، درآن صورت ما میتوانستیم موفق شویم. میتوانستیم تماشاگر را به این عادت دهیم که دنبال کارهایی بروند تا به فکر وادارشان کند نه اینکه فقط قلقلکشان دهد. در مورد نسل جدید ایرانی که در آمریکا بزرگ شدهاند بهعنوان مخاطب تئاتر چه فکر میکنید؟ آنها که هنوز به چیزی عادت نکردهاند؟ درست است. اما این نسل زبانشان فرق کرده و دیگر برای دیدن تئاتری با اجرای زبان فارسی نمیروند. ولی میتوانید ببینید کسانی که حتی از این نسل با این طرز فکر، حتی با زبان دیگر کاری روی صحنه بردند، موفق شدند در جامعه ایرانیانی که اینجا بزرگ شدهاند، نمایشنامههای مناسبی را اجرا کنند که حتی برای مردم هم تازگی داشته باشد؛ مثل تاتر چادر برگرفته از کتاب خانوم مسعود بهنود. این نشان میدهد اگر خوراک خوبی به این افراد میدادید، مواردی که بیننده را به اندیشه وادارد، هم به آنها کمک کرده بودید، هم به خودتان.
این جریان در تلویزیونهای ایرانی با بهتر است بگوییم لسآنجلسی هم هست و به نوعی مخاطب خوراک مشخصی را میگیرد. دقیقا. هر تلویزیونی یک فرد یا مجری دارد که خودش را معلم کل جامعه میداند و به مردم توهین میکند که نباید این کار را بکنید و بیایید فلان کار را انجام دهیم؛ یکی کارش به «هخا» میکشد، آن یکی میآید به مذهب فحش میدهد. آقا چه کار دارید؟ دموکراسی یعنی آدمها از هر گروهی میتوانند و حق دارند عقاید خودشان را داشته باشند، ولی همه باید همزیستی مسالمتآمیزی با هم داشته باشند. آن کسی که افکار درست و پخته و بالاتری دارد، میتواند حکومت را بهدست بگیرد. اما با این روشها معلوم است که ما خودمان خیلی دیکتاتوریم. البته این روش دیکتاتوری و بیسلیقگی فقط در مسایل سیاسی نیست و در موارد مربوط به فرهنگ و هنر هم هست،. بههرحال چیزی که از زیبایی به خورد تماشاگر میدهند، گاهی آزاردهنده است. درواقع بسیار مبتذل هستند. مدتیست که شروع کردم به وبلاگخواندن. متوجه شدم بیخودی نباید وقتم را صرف تلویزیونهای ایرانی بکنم. برای همین نه ماهواره دارم و نه چیزی که به این برنامهها مربوط شود. با این حساب سر تئاتر ایرانی خارج از کشور چه بلایی میآید؟ بلای خیلی بزرگ. به نظر من ایرانیهایی که داخل کشور کار میکنند، اینطور که من از نوشتههای چند منتقد میخوانم و با وجود اینکه آنها هم الان تحت فشار شدید سانسور هستند، اما میبینم گاهی کارهای درخشانی روی صحنه میرود. بههرحال آنجا بهرام بیضایی کارش را اجرا میکند. بله، حداقل او میتواند کار بکند و کار زیبایی هم ارائه میدهد. بچههای جوان دیگر هم همینطور. بعضیها با وجود این فشار شدید کارهای خوبی میکنند. شما فکر میکنید اگر در ایران مانده بودید، الان در صحنه تئاتر کجا ایستاده بودید؟ دوست نداشتم کاری بکنم... شاید بازی نمیکردم. یعنی دقیقا شرایطی که همین الان در آمریکا دارید. دقیقا. برای اینکه هرگز دوست نداشتم دهانم را ببندم و یواشکی دروغ بگویم به مردم. یا اینکه با ترس زندگی و کار کنم. این شهامت را هم نداشتم که بروم اوین و شکنجه و بازداشت را تحمل کنم. شهامت که چه عرض کنم. نمیدانم چه باید به آن گفت. نمیتوانم، نمیتوانستم تحمل کنم توهین به انسانیت را، برای همین ترجیح میدادم توی خانه باشم. به خانهنشینی که اشاره کردید باید این را بگویم، بعضی از هنرمندان همدوره شما که از ایران رفتهاند، معتقدند فیلمسازها یا هنرمندهای داخل ایران نباید کار کنند، نباید فیلم بسازند و باید برای اعتراض به سانسور و خفقان فضای هنری و صحنه تاتر و سینما را بایکوت کنند. البته این انتقاد به افرادی که این تفکر را دارند وارد است که این نوع فیلمسازی و این نوع کارکردن روی صحنهی تئاتر در ایران، این خودش یک هنر است و یکجور غرزدن به وضعیت موجود و با خانهنشینی و تولید نکردن چیزی حل نمیشود. من در این زمینه نظرم این است که بعضیها دارند کار خودشان را درست انجام میدهند. مثلا کسی که فیلم «جزیره آهنی» را میسازد در آن کشتی ایران واقعی را نشان میدهد. معلم، با آن عینک، در آن کلاس تاریک بیکتاب دقیقا فضای ایران را نشان میدهد. درست است که این فیلم اجازه اکران نگرفت ولی خوشبختانه با امکاناتی که الان وجود دارد، سریع یک دی وی دی از آن میان مردم پخش میشود. من کار این نوع هنرمندها را تقدیر میکنم. کار بهرام بیضایی را تقدیر میکنم. کارش را روی صحنه میبرد، اما با همان روش قدیمی که چه کار کنیم هم سانسور باعث نشود کارمان بخوابد و هم حرفی را که داریم با ایماء و اشاره بزنیم. من این نوع کار کردن را مسلما به سکوت ترجیح میدهم، ولی آن کسی که فیلم «مارمولک» را میسازد، نمیتوانم ببخشم. چرا؟ به نظرتان آن فیلم انتقاد اجتماعی نیست؟ نه! میدانید چرا؟ چون آخر فیلم نتیجهگیری میشود آدمی که این کار را کرده یک شیاد بوده و در حقیقت یک مرد روحانی و مذهبی نبوده است. عبا و عمامه هم به پسربچهای بخشیده میشود که نشان آینده و مظلومیت است و هرازگاهی میبینیمش. یعنی همه چیز را میسپارد به دست آینده. میگوید، تو ادامه بده، با همین پاکی و نیکی. این هم راهیست برای اینکه فیلم بتواند مجوز بگیرد. آنهم فیلمی که بههرحال ساخت و اکرانش جسارت میخواهد. خب اگرموضوع جسارت است " زندان زنان" هم ساخته شده. از فضای داخل زندان که فیلمسازش از این باجها نمیدهد، قبول دارید؟ بله، ولی چندبار فیلم بررسی و سانسور میشود و مشکلاتی برای اکرانش به وجود میآید. برود برای سانسور. ولی حرفش را میزند. پس شما اگر میماندید در ایران، ترجیح میدادید که حرف نزنید تا اینکه تن به سانسور بدهید؟ یا توی خانه سکوت میکردم، یا اگرمیخواستم کاری بکنم، کاری میکردم با کسی مثل فرض کنید رسول اف که «جزیرهی آهنی» را ساخته است. بگذارید به شما بگویم. یک نکتههای خیلی کوچولویی هست که اگر آنها را آدم مراعات بکند، میتواند حتی از خلال سانسور حرفش را بزند. وقتی با وجود سیستم فیلم دیدن با دی.وی.دی هست یا ویدئو میتوانی حرفت را بزنی، پس میتوانی کارت را بکنی و اعتراضت را هم نشان دهی. دیگر آن زمان نیست که ما به این جور چیزها دسترسی نداشتیم و اگر فیلممان را سانسور میکردند یا اجازه اکران نمیدادند، همه بیاطلاع بمانند. حالا خیلی چیزها نسبت به زمان ما تغییر کرده است. |
نظرهای خوانندگان
من به سهم خود ازدست اندکاران رادیوزمانه بخاطر انتشارمصاحبه خانم "آزاده اسدی " با سرکار خانم "آذر فخر" همراه با پخش صدای دلنشین وتصویر این بانوی بازیگر ارزنده تاترایران تشکر میکنم.
خواندن این مصاحبه خاطره ی بازی های یاد ماندنی و چهره زیبای خانم فخر را که میرفت تا ازیاد جامعه تاتر ایران و دوستدارنشان محو شود دوباره در ذهن دوستداران ایشان زنده کرد .
من متن مصاحبه با ایشان را بدقت خواندم . به صدای آرام ایشان هم گوش دادم.بنطرم دغدغه های ایشان دغدغه های شخصی نبود.بلکه در ورای سخن ایشان شرح غم انگیزی از مسیرجاده ی پرپیج خم و گرفتاری های هنر تاتر ایران بعد از انقلاب پنهان شده بود .که از فحوای زبانشان به آسانی شنیده میشد
-- ح. نرافی ، Jan 16, 2008 در ساعت 03:10 PMآزاده جان
-- ح.ش ، Jan 16, 2008 در ساعت 03:10 PM«جزو» غلط است... خيليها آنرا بهكار ميبرند،اما غلط است.
...
اما گفتوگويات،عالي بود.
ممنون
lotf mikonid esme khanande va taraneh payani barname ra elaam konid.
-- Reza ، Jan 17, 2008 در ساعت 03:10 PMBa sepas
///
زمانه: آهنگ "نسل من" از گروه آبجیز در سوئد