رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفتوگو > کمی عاشق ایران شدهام | ||
کمی عاشق ایران شدهام
اگر فضای دنیای وبلاگ نویسان را در سه چهار سال گذشته به یاد داشته باشید، حتما به خاطر میآورید که تعداد زیادی از سایتها درباره زنی آمریکایی که در وبلاگش در مورد ایران مینویسد، مینوشتند. توری اگرمن (Tori Egherman) که آن زمان برای مدتی در تهران زندگی میکرد، با شروع به نوشتن دیدهها و تصورات قبلی خود از ایرانی که نمیشناخت و کشف و شهوداتش در مورد آدمها، تاکسیها، خیابانها، مراکز خرید و تفاوت زندگیشان با آمریکاییها هر روز وبلاگش (view from Iran) را به روز میکرد. توری که با همسر ایرانی خود برای دیدار با مادر همسرش به ایران آمده بود، به گفته خودش گرفتار میشود و بیش از حد انتظارش میماند و تصمیم میگیرد که بهصورت ناشناس بنویسد. کامران هم او را همراهی میکند و پس از مدتی این دو بلاگر، تبدیل به یکی ازمحبوبترین و معروفترین وبلاگنویسان در ایران و خارج از ایران میشوند. چند ماهیست این زوج هنرمند که در زمینه عکاسی و طراحی گرافیک فعال هستند، زندگی جدیدی را در آمستردام شروع کردهاند. با توری اگرمن و کامران اشتری درباره نوشتههایشان و برداشتشان از ایران در استودیوی زمانه صحبت کردم. در شرایطی که توری سعی میکند تمام مدت فارسی صحبت کند و کامران به او کمک میکند و جملاتش را تصحیح. او به عنوان یک آمریکایی که تصورات خاصی از ایران داشته میگوید: "اگر با کامران آشنا نبودم، مطمئنا به ایران نمیرفتم، چون از ایران میترسیدم. ما همیشه فکر میکنیم که ایرانیها اصلا یهودیها را دوست ندارند." وقتی از کامران، درباره تاثیر فیلم "بدون دخترم، هرگز" بر رابطهاش با توری و سفر اجباری که به ایران برای آنها پیش آمد، میپرسم، میگوید: "ما ١٧ سال است که با هم هستیم و توری اطلاعات زیادی از خانوادهام دارد. به این خاطر برای من هیچ ذهنیتی وجود نداشت و توری هم با این دیدگاه به موضوع نگاه نمیکرد. البته یک موضوع خیلی جالب در مورد توری این است که واقعا مردم را دوست دارد و میتواند خیلی با آنها آرام و دوستانه برخورد کند. با وجود این خصوصیات و علاقه زیادی که به مسائل کشورهای دیگر دارد، خیلی راحت برایش این امکان بهوجود میآید که بتواند با خانواده من و حتی آدمها در خیابانها به راحتی ارتباط داشته باشد. همین شرایط باعث شد که خیلی از ترسهایش در روزهای اول بریزد." توری، در مورد این ترسها میگوید: "بیشترین ترسم این بود که من یک آمریکایی هستم و البته یهودیام. ولی از مردم و دولت نمیترسیدم." آنها قصد داشتند سه ماه در ایران بمانند و در آن مدت امکانات و شرایط کاری را بررسی کنند: "ماه دوم بود که پروژهای را گرفتیم که اگر داخل آمریکا یا هلند بودیم باید در مدت سه ماه انجامش میدادیم ولی دو سال طول کشید. طراحی و ساخت دو پورتال برای ایران بود؛ یکی استانداری استان مرکزی و دیگری استانداری لرستان." این روزها مشکلات آمریکاییها با ایرانیها مشابه است اما با یک تفاوت عمده: "ما میدانیم چند ماه دیگر بوش میرود و کسی دیگر میآید اما شما هنوز نمیدانید اوضاع کشورتان چه میشود."-- توری
کامران میگوید: "فکر میکردیم کار را ٣-٥ ماهه انجام میدهیم ولی فقط سه ماه طول میکشید تا مسوولان تصمیم بگیرند. ٤ ماه طول میکشید تا قرار داد را امضا کنند. یعنی شش ماه است که کار را شروع کردید ولی قراردادی وجود ندارد." کامران که در این سفر ایران را از زاویه نگاه توری کشف میکرده، میگوید: "به قسمتهایی از ایران توجه میکردم که قبلا برایم اهمیت نداشت و عادی بود. به خصوص روشی که من با بودن در کنار توری یاد گرفتم، روش نگاه کردن او به مردم بود. بعد از این همه سال دوری خیلی با ایرانیها فاصله داشتم. اما توری خیلی راحت با ایرانیها تماس برقرار میکرد و راجع به همه چیز با آنها صحبت میکرد. این برای من تجربه خیلی جذابی بود." توری حالا به این نتیجه رسیده که بهترین کشور برای آمریکاییها یا حتی توریستهای آمریکای جنوبی ایران است: "هر جایی که میرفتم مثل کرمانشاه، کردستان، قشم و ... مردم بهشدت خوشحال میشدند که یک آمریکایی دیده اند. فکر میکنم دلشان برای خارجیها تنگ شده، مخصوصا برای آمریکاییها. آنهم در شرایطی که آمریکا با دولت ایران رابطه خوبی ندارد. ایرانیها میگفتند دولت آمریکا را دوست ندارند ولی خودتان را دوست داریم."
از او در مورد شنیدن شعار مرگ بر آمریکا در ایران میپرسم: "مشخص هست که اصلا دوست ندارم این جمله را بشنوم. اما به من ثابت شد مردم این را از ته دل نمیگویند. یک بار در روز جمعه به اصفهان رفتیم. هیچ دوربین یا خبرنگاری در راهپیمایی که آن روز شکل گرفته بود، وجود نداشت. همان موقع یک آخوند فریاد زد: مرگ بر آمریکا. بعد شنیدم در حد پنج شش نفر از آن صدها آدمی که آنجا بودند، شعار را بعد تکرار کردند؛ آن هم با صدایی پایین. شاید اگر دوربین باشد بیشتر و بلندتر این جمله گفته میشد." او به یکی از بزرگترین مشکلات بین آمریکا و ایران، اشاره میکند: "ما آمریکاییها هنوز نفهمیدهایم که در ایران "بازی" میشود و مسائل و مشکلات بین دو دولت مثل تاتر اجرا میشود." او اشاره میکند که شاید دولت متوجه این موضوع شده است، اما برایشان مهم است که مردم آمریکا همچنان تصور کنند این بازیها واقعیت دارد. کامران هم از تاثیر شعار "مرگ بر آمریکا" بر خودش به عنوان یک ایرانی میگوید: "من به هیچ وجه در آمریکا تجربه بدی نسبت به برخی ایرانیها نداشتم. حتی به خاطر گروگانگیری آمریکاییها در ایران هم برخورد بدی با خودم نشد. ولی خیلیها را میشناسم که در آن دوران، تجربههای بسیار بدتری داشتند. از طرف دیگر خود من هم از آندسته افرادی بودم که روزهای اول انقلاب به خیابان میرفتم و مرگ بر آمریکا میگفتم." کامران با تایید اینکه توری هم این موضوع را میداند، میگوید: "داخل ایران به مردم جهان نشان میدهند که اکثریت مردم ایران علیه آمریکا هستند و در کنارش میگویند که ما مردم آمریکا را دوست داریم و فقط علیه نظام دولتیشان هستیم. در آمریکا هم این بخش را که ایرانیان واقعا آمریکاییها را دوست دارند، به مردم نشان داده نمیشود. به این خاطر که در واقع حس"دشمنی" حفظ شود.
کامران که بعد از سالهای زیادی به ایران برگشته بود، به خاطر شرایط سیاسی و البته اوضاع زندگی در ایران، ترس داشت:" در اینجا زندگی آرامی داریم، مستقل هستیم، میتوانیم برنامه روزانهمان را خودمان تعیین کنیم. برای برگشت به ایران، باید تمام اینها را کنار میگذاشتیم و به جامعهای میرفتیم که باید همه چیز را دوباره یاد بگیریم. از طرف دیگر این ترس را داشتم که با توری چه برخوردی میشود. اگر با او برخورد سیاسی می شد، دیگر فقط مسئله خانوادگی نبود. مسائل سیاسی و مسئله روابط بین دو کشور مطرح میشد." اما ورود این زوج به ایران با اتفاقهای هیجانانگیزی برای توری همراه بوده و همه ترسها را از بین برد. توری با خنده درحالیکه به گذشته برگشته، میگوید: "از دقیقهای که وارد ایران شدیم، به خصوص روز اول که به بازدید مسابقات کشتی رفتیم، همه چیز بامزه بود." همین راضی بودن و راحتی توری، خیال کامران را راحت کرده: "نحوه ارتباط توری را دیدم که برایش مهم نبود در مترو و در قسمت آقایان بنشیند و با چند نفری که ندیده است تعارف کند، او با همه اتفاقها راحت برخورد میکرد." توری معتقد است آنها زمان خوبی به ایران رفته بودند؛ در دوره ریاست جمهوری خاتمی که روابط با آمریکا بهتر بود. او میگوید: "مردم را بیشتر در خیابانها میدیدم و در پارکها و چایخانهها خیلی راحتتر بودند. زمانی که احمدی نژاد آمد فکر کنم تا یک سال اتفاق جدی نیفتاد. اما کمی بعد اول برای جمعآوری ماهوارهها آمدند. بعد مساله حجاب پیش آمد و کم کم سختگیریها شدت گرفت." بیش از هفت ماه است که این زوج از ایران بیرون آمدهاند. اما هنوز هم میتوانید در وبلاگ آنها تحلیلهایی در مورد مسائل مربوط به ایران و گفتوگو با کسانی را ببینید که به ایران سفر داشتهاند. توری میگوید: "راستش من یک کم عاشق ایران شدهام. به این دلیل است که نمیتوانم فکر و زندگیام را از ایران جدا کنم." توری در حال نوشتن کتابیاست به نام «یک یهودی آمریکایی در تهران». او در حال نگارش این کتاب میگوید: الان که آنجا نیستیم می ترسم که نظرم در مورد ایران عوض شود. حالا دیگر ما خارج از ایران هستیم و نمیتوانیم بگوییم که داخل ایران چه میگذرد. فقط خبرها را میشنویم. اخباری که عجیب است. من فکر میکنم که وبلاگم هم کمی خسته شده است. تصمیم گرفتم که دیگر در مورد اخبار ننویسم و از حسهایم درباره ایران بنویسم."
از کامران میپرسم فکر میکنی روزی به ایران برگردی؟ از او میپرسم فکر میکنی در رسانههای آمریکایی اینگونه نیست؟ توری میگوید: "مثل ایرانیان که به دولت اعتماد ندارند و البته نمیدانند چگونه اوضاع را عوض کنند. هر آمریکایی را که دیدم، از جنگ با ایران ترس داشت. آنها جنگ با ایران را نمیخواهند ولی نمیدانند که چگونه مقابل این وضعیت بایستند." او میگوید این روزها مشکلات آمریکاییها با ایرانیها مشابه است اما با یک تفاوت عمده: "ما میدانیم که چند ماه دیگر بوش میرود و کسی دیگر میآید اما شما نمیدانید که اوضاع کشورتان چه میشود."
در همین زمینه در زمانه : |
نظرهای خوانندگان
اگر این خانم همان مدیر مالی پروژه میدل ایست یوث باشد که کار خیلی خراب میشود.
-- ناشناس ، Jan 5, 2008 در ساعت 05:42 PMآمريکائيها باملت ما بسيار بد عمل کردند.
-- MAHDI ، Jan 11, 2008 در ساعت 05:42 PMمردم آمريکا نبايد از مردم ما انتظار لبخند داشته باشند . اتفاقا شعار مرگ بر آمريکا از عمق کينه و نفرت ما نسبت به دولتمردان آمريکائيست
و اميدوارم اين شعار تا اصلاح روحيه فاشيستی
و قلدر مآبانه آنها نسل اندر نسل در مردم ما احيا باقی بماند.
.
من كه يكي از همين ملت هستم نه تنها عنادي با ملت امريكا ندارم كه سپاسگذارشان هم هستم چرا كه اين ملت نزديك به سي سال است گروه بزرگي از هموطنان مرا كه همين آقايان نشسته بر تخت از مملكت بيرونشان راندهاند، پذيرفته و هر چه براي خود خواسته براي آنان هم فراهم آورده است. من به ياد ندارم تا كنون هيچ دولتمرد امريكايي خليج هميشه فارس را مانند آن سردار سپاه عربزده خليج عرب خوانده باشد!!!
-- همايون ، Feb 19, 2008 در ساعت 05:42 PMديگر اين كه لطف كنيد و معناي كلمهي فاشيست را نگاه كنيد تا مصداقهاي زندهي آن را در مملكتمان ببينيد.