رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفتوگو > برگمان ایرانی نداریم | ||
برگمان ایرانی نداریماینگمار برگمان، کارگردان سرشناس سوئدی که روز ۳۰ ژوییه در ۸۹ سالگی از دنیا رفت، از معدود فیلمسازانی بود که در ایران هواداران زیادی دارد. شاید رویای فیلمسازان جوان ایرانی باشد که مانند او کادربندی کنند یا نورپردازی برگمانی را در فیلم کوتاه خود به کار گیرند. برگمان یکی از چهرههای برجستهی دنیای سینما و یکی از استادهای واقعی سینمای روشنفکری محسوب میشد. او برای دو فیلم «فانی و الکساندر» و همینطور «چشمهی باکرگی» برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجیزبان شد. مسعود فراستی دو کتاب در مورد برگمان ترجمه کرده است؛ به نامهای «فانوس خیال» و «هزارتوی رویا و حقیقت». درحال حاضر هم سومین کتابش، که تکمیلشدهی کتاب «هزارتوی رویا و حقیقت» است، در تدارک چاپ است. مسعود فراستی یکی از کسانیست که عاشقانه از برگمان صحبت میکند و از فیلمهایش بهعنوان درس فیلمسازی روشنفکرانه یاد میکند. او میگوید:
برخلاف نظر شما، انتقادهایی شده بود به برگمان در چندسال آخر فیلمسازی و قبل از اینکه سراغ تئاتر و تلویزیون برود. منتقدین معتقد بودند رویهی قبلیاش عوض شده و فیلمهایش رو به سکون دارد. نمیدانم. منتقدین برگمان را میشناسم؛ ولی فکر میکنم که در یک چیزهایی اشتباه کردهاند. در چه چیزهایی؟ اولین نکته این است که برگمان کماکان برگمان میماند و این چیز کمی نیست. مثلا یک صحنه از «یک زندگی زناشویی» که محصول سیسال قبل است، دوباره ساخته میشود در سال ۲۰۰۴ توسط برگمان و همان سوژه با همان دو بازیگر. کار تازه، امروزی، مؤثر و جدی برگمان است و اثر بسیار درخشانی میشود هر چند به خوبی «فانی و الکساندر» نیست، ولی اثر بسیار خوبیست. قبول دارم که «بعد از تمرین» برگمان فیلم بدیست، «تخم مار» فیلم خوبی نیست، «سونات پاییزی» را من دوست ندارم، اما او جزو معدود فیلمسازانیست که آثار بسیار زیاد خوبی دارد. حتا فیلمهای بدش هم مُهر برگمانی دارد. این چیزیست که برگمان را جدا میکند از خیلیها. مثلا چهار فیلم آخر کوروساوا فیلمهای خیلی بدی هستند. حتا هیچکاک، که من بهشدت کارهایش را میپسندم، دو ـ سه فیلم آخرش فیلمهای ضعیفتریاند. ولی شما معتقدید که برگمان اصلا به این مرحله نیفتاد که فیلم بدی بسازد؟ برگمان به مرحلهای نیفتاد که نابود شود. مثلا کوروساوا نشان داد با چهار فیلم آخرش کاملا نابود است. اما برگمان تا آخرین لحظه، یعنی تا «ساراباند»، کار بسیار سینمایی و جدی انجام میدهد. معتقد هستم که فیلم بد هم دارد، ولی همچنان برگمان است. شاید هیچ فیلمسازی در تاریخ سینما به اندازهی برگمان لایههای مختلف انسان، بهخصوص زن، را کنکاش نکرده است. سینما برای برگمان رؤیاست و کابوس؛ و البته موسیقی. تا آخرین فیلمش هنوز در دوران کودکیاش کار میکند. هنوز میتواند در دورنمای کودکیاش گردش کند؛ دوباره بوها، آدمها، اتاقها، نورها، حرکتها، لحظهها و اشیا را تجربه کند. این کار عجیب و غریب و بزرگیست که برای سینما میکند. تنش، مجادله و واکنشهای روحی و عصبی بین زن و شوهرها در فیلمهای برگمان زیاد است و تقریبا گاهی عنصر ثابت فیلمهایش شده. فکر میکنید بهخاطر شرایط زندگی شخصی خودش بوده؟ - چون بههرحال گفته میشود پنج بار ازدواج کرده و جدا شده است. ـ یا اعتقاداتش دربارهی روابط زن و شوهر یا زن و مرد این است؟ خوشبختانه برگمان حرف کلی نمیزند و برعکس، حرفهایش مشخص و خاص است. آدمهای برگمان کسانی هستند که بهشدت با دوری، تنهایی و مرگ مسأله دارند؛ و البته دچار بیماریهای شدید جسمانی و روانی هستند. در اکثر شخصیتهای این فیلمها تجربهی عشق به تنفر میانجامد. همچنان که در مورد خودش بوده. به دوری و بیماری میانجامد. مثالش «فریادها و نجواها»ست که برگمان بین مرده و زنده حتا ارتباط برقرار میکند. این برگمان است. این تنش را بین زن و مرد در فیلمهایش ثابت نگه میدارد؟ تنش بهشدت هست. برای اینکه "فهمیدهشدن" کم است. برای اینکه فاصله زیاد است. برای اینکه احتیاج به محبت هست، احتیاج به درگیریهای آدمها که از آنها شاکیست. یعنی برگمان بیشتر شکایت میکند، تا اینکه بخواهد چیزی را حل کند؟ نمیخواهد چیزی را حل کند؛ میخواهد درددل کند. هنرمند قبل از اینکه چیزی را حل کند درددل میکند. برگمان در فیلمهایش خودش را از شر خشونت و تنشهایی که در زندگیاش وجود داشته رها میکند و مداوا میکند. این مداوا پایانپذیر نیست. در فیلمهایش هست. مداوایش در یک دیالوگ همیشگی خودش و مخاطبش هست. این چیزیست که برای برگمان هنر است. بعضی از منتقدین میگویند که برگمان جهان تجربیاش را با فیلمهایش تصویر کرده و به این انتقاد میکنند؛ من فکر میکنم کمی اشتباه میکنند. برگمان با تصویر جهان تجربیاش به هر فیلمش منش مستقلی میدهد. یعنی هر فیلمش قائم به ذات است و وابسته به وجود هنرمند نیست. فیلم مستقل از هنرمند زندگی میکند. این چیزیست که علیرغم تثبیت جهان تجربی، فیلم را سرپا نگه میدارد. آدمهای برگمان بهشدت منحصر به فردند و خاص. بهخصوص زنها. هیچ فیلمسازی چنین آدمهای منحصر به فردی ندارد و چنین زنها را شاخص و خاص نشان نداده است. چرا این رابطه را با زنها پیدا میکند؟ این هم تجربهی شخصی خودش بوده؟ حتما تجربهی شخصی خودش است. اولین تجربهی خودش با مادرش است. عاشق مادرش است، اما مادر به او بیاعتنایی میکند. بهخصوص بعد از اینکه یک بچه به دنیا میآید. برگمان سعی میکند در سه ـ چهار سالگی با کمک برادرش آن بچه را خفه کند. از آنجا عشق به مادر به نفرت میانجامد. و باز عشق میآید. تصویری که برگمان در «فانوس خیال» از مادر و لحظهی رفتنش میدهد تصویر ماندنی و عجیبیست. شما معروفید به اینکه «برگمن باز» هستید. برگمان و هیچکاک... فکر میکنید برگمان بین علاقهمندان سینما و کارگردانها در ایران، بین چه تیپهایی طرفدار داشته است؟ جواب این سوال خیلی مثبت و خوشایند نیست. از برگمان بیش از هر فیلمساز دیگری در ایران فیلم دیده شده است، بیش از هر فیلمساز دیگری دربارهاش کتاب منتشر شده و حدود دهتا از فیلمنامههایش ترجمه شده است. تصویرها، بسیاری از فیلمهایش درکلاسها تدریس میشود و دانشجوها و روشنفکرها به شدت طرفدارش هستند. اینها جنبههای مثبت قضیه است. البته این فیلمسازها نبودند که به سینمای ما صدمه زدند. تقلید از آنها را میگویم. به نظر من برگمان را باید دید. منتها همه جا، بهخصوص در ایران، باید کلیت سینمایی او را در نظر گرفت. در این صورت میتواند اثر مثبت بگذارد. ولی اگر از یک فیلمساز شروع کنیم و پسزمینهای نداشته باشیم، آسیبهایش بیشتر دامن ما را میگیرد. چون فقط از او تقلید میکنیم. باید بپذیریم که نمیشود کلوزآپ برگمانی درآوریم. این کلوزآپ مختص همان فرد است و مربوط به زندگی، فرم هنری و سبک کار هنری اوست. ولی باید برگمان را دوباره دید. انسانشناسی برگمان بهشدت کمککننده است. |