رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفتوگو > تئاتریهایی که پیتزا میرسانند | ||
تئاتریهایی که پیتزا میرسانندوقتی نام فامیلیاش را شنیدیم، بلافاصله پرسیدم: «شما با مرحوم هوشنگ حسامی نسبتی دارید؟» و جواب را در نگاه کسی دیدم که صدا و حرکاتش برایم آشنا بود: «یک نسبت خیلی کوچک، برادرمه». حالا برادرش، رضا حسامی، سالهاست در اروپا کارگردانی و بازیگری نمایشنامههای مختلف، از جمله ترجمههای برادر، را به عهده دارد. او از روزهایی میگوید که با هوشنگ سپری کرده است. رضا حسامی در سال 1351 با اولین تئاتر حرفهایاش، «کی برای آخرین بار مادرم را دیدی؟» به کارگردانی برادرش، روی صحنه رفت. رضا در دانشکدهی هنرهای دراماتیک درس خوانده و حدود 35 سال است که بعد از آن تجربه، تئاتر را رها نکرده است. او سالهاست در کلن زندگی میکند. بعد از مهاجرت به آلمان، با نمایش «علامت سؤال»، نوشتهی محمود کیانوش، دوباره تئاتر را از سرگرفت و در نمایشهای زیادی، مانند «بازپرسی»، «رامبو در آخرت» و «شهر قصهی امروز» را بازی کرده است.
تئاتری که سالهاست در اروپا اجرا میکنید، با تئاتری که تا قبل از سال ۱۳۶۵ در ایران اجرا میکردید چه فرقی میکند؟ امکاناتی را که در تئاتر ایران داشتیم اینجا نداریم. حتا در غرب هم تئاتر باید از سوی دولت حمایت شود؛ چون تئاتر فقیر است. نوع دیدگاهها هم زمانی که در ایران بودم با امروز متفاوت شده است. من به عنوان یک بازیگر یا به عنوان یک کارگردان پختهتر میشوم. دیدگاهم نسبت به وضعیت تئاتر هم عوض میشود. در ایران تئاترهایی که اجرا میشد، به جز تعداد انگشتشماری از کارگردانهای «قدر قدرت تئاتری»، کار آنچنانی نمیدیدی که بخواهی تأمل و تفکر کنی. البته بزرگان امروز تئاتر ایران در واقع جادهصافکن نسل من بودند و ایران را با تئاتر آشنا کردند. با همهی اینها، وقتی به اینجا آمدیم طبیعتا مشکلات از دست دیگری شد. چه دست مشکلاتی؟ ندانستن زبان کشوری که به عنوان میهمان در آن زندگی میکنی مانع بزرگیست. تا بخواهی زبان را یاد بگیری، زمان زیادی لازم است و بعد از آن باید بروی دنبال مسایل جنبی یک کار نمایشی. بچههای اینجا شغلشان بازیگری نیست، در واقع سرگرمیشان است. نمیتوانی برایشان زمان تعیین کنی که از ساعت ۱۰ صبح، همانطوری که در ایران کار میکردیم، تا پنج عصر سر تمرین باشند؛ یکی راننده تاکسی است، یکی پیتزا میبرد در خانهها و یکی کیوسک یا مغازهای دارد. البته در ایران هم همین طوراست. تئاتر یا شغل دوم محسوب میشود یا دانشجوها در کنار درس و کار، سر تمرین تئاتر میآیند. بله... این کار را میشود کرد. در دورهی ما اینطور نبود. بچهها یا کارمند ادارهی تئاتر بودند یا در تلویزیون کار میکردند. مشتقات تلویزیون هم تئاتر شهر، کارگاه نمایش یا خانهی نمایش بود. اما مشکلاتی که از این دست میآید جور دیگریست. طبیعتا یک سری در خارج از ایران هنرپیشه شدهاند؛ به خاطر علاقهشان به تئاتر. یا به خاطر کمبود هنرپیشه. دقیقا... کم هم نیستند. ببینید! خیلی از بزرگان تئاتر ما، مثل محمد مطیع، نشستهاند در خانه و کار تئاتر نمیکنند. پس مجبوری از بازیگرانی که به کار تئاتر علاقه دارند استفاده کنی. در واقع به همین دلیل باید بازیگر بسازید؟ دقیقا... از این مرحله که ابتدا باید یاد او بدهید چطور روی صحنه بایستد. با این حساب اگر خیلی خوشبینانه به قضیه نگاه کنیم شاید ۶۰ تا ۷۰ درصد نمایشی را که میخواهی روی صحنه ببری دربیاید؛ که دلیلش هم تجربه نداشتن بازیگرهاست. همینطور مشکلات جنبی که گفتم. نداشتن بودجه اولین معضل تئاتر بچههای خارج از کشور است و نداشتن محل تمرین هم معضلی اساسیست ؛ یا باید بروی خانهی یکی تمرین بکنی، یا بروی در زیرزمین یک مغازه تمرین کنی. ابتدای صحبتتان گفتید که در دورهی شما کار خوب و خاص در ایران کم بود و تعدادی از استادهای تئاتر بودند که کار خوب میکردند و جادهصافکن هم بودند. اما اینجا چطور؟ اینجا کار خوب و خاص زیاد اجرا میشود؟ نه! بچههای تئاتری آن دوره که از ایران خارج شدهاند تا بخواهند خودشان را دریابند که در کجا ایستادهاند و چه باید بکنند زمان میگذرد. فقط چندتا کار خوب و درخشان دیدهام از بچههای خارج از کشور؛ ولی تعدادش انگشتشمار است. از نسل خودتان یا نسل جدید؟ از نسل جدید یکی ـ دوتا کار خوب دیدهام. از نسل خودم هم، خب، هیچ بقالی نمیگوید ماست من ترش است. چند تا ازکارهای خودم و چند تن دیگر؛ مثلا «شهر قصهی امروز» بر اساس همان نمایشنامهی «شهر قصه»ی بیژن مفید بود ولی با سبک و سیاق مدرن بعد از دگرگونی و انقلاب در ایران؛ که بسیار از این اجرا استقبال شد و کار موفقی هم بود. کارهای موفق این طرف واقعا کم هستند؛آن هم بیشتر به دلیل کمبود امکانات. این کمبودی که شما تاکید میکنید، در ایران هم هست. اگر با گروههای تئاتری در ایران صحبت کنید، میگویند که کمبود بودجه دارند، از طرف دولت حمایت نمیشوند و محلی برای تمرین ندارند. دقیقا همین است...گفتم که تئاتر از بدو شروعش در ایران، و حتا در غرب، فقیر بوده و هست؛ از لحاظ تعداد تماشاچی فقیر است و از جهات دیگر. یک سالن تئاتر، حتا در خارج از کشور، باید متکی باشد به حمایت دولت یا حمایت کسانی که بودجهاش را تأمین کنند. البته در مورد تئاترهای خارجی که این اتفاق میافتد. این بودجه شامل تئاترهایی که ما میخواهیم به عنوان مهاجر در یک کشور دیگر اجرا کنیم نمیشود. دقیقا. متأسفانه کسانی هم که قدرت مالی بیشتری دارند معمولا تئاتر را حمایت نمیکنند. بهخصوص در اروپا؛ چون من هم در کانادا و هم در اروپا اجرا داشتهام، میدانم در کانادا امکان کمک مالی مردم بیشتر است. ولی متأسفانه در اروپا این درصد به شدت پایین میآید؛ شاید نیم درصد. در ایران هم اگر تئاتری را روی صحنه میبرید، از لحاظ تماشاچی همانطور که گفتم فقیر است. خیلی خوشبینانه برخورد کنیم، سالن تئاتر شهر اگر دارای هزار صندلی باشد و یک نمایشنامه ۹۰ شب روی صحنه برود و هر ۹۰ شب با سالن پر اجرا شود، ۹۰ هزار نفر این کار را میبینند. در مقابل یک جمعیت ۱۴ میلیونی در تهران، ۹۰ هزار نفر چیزی نیست. پس بخشی از این فقر تئاتر بیشتر فرهنگیست؟ فرهنگ است. دقیقا. باید تماشاگر را آشنا کنی و عادتش دهی به نوع تئاتر. اما تماشاگران ایرانی مقیم خارج چه نوع تئاتری را میپسندند؟ بزن ـ بکوب وکمدی و طنز. البته اگر کمدی و طنز قشنگی وجود داشته باشد. متأسفانه نیست، خیلی کم است. بخشی هم تئاترهایی را میپسندند که با آنها نوستالژی دارند؛ مثل «شهر قصهی امروز». بنابر این کلاسیک میپسندند یا مدرن؟ نمیداند خودش. تماشاچی ایرانی متأسفانه خودش نمیداند چه دوست دارد و چه میپسندد. شما که کارگردان هستید میدانید؟ من سعی کردهام همیشه کاری را روی صحنه ببرم که چیزی را به تماشاگر و مخاطبم نشان دهم. مثلا «مرگ در میزند»، نوشتهی وودی آلن که کاری مدرن و روشنفکرانه است، چند وقت پیش اجرا کردید. استقبال از آن چطور بود؟ در هر شهری که ما رفتیم سالن پر شد. این را هم بگویم، اگر شما به عنوان یک آدم تازهنفس پایت را بگذاری در میدان، مطمئن باش اجراهای اول و دوم کسی نمیآید. من اجرا داشتهام که با دو تماشاچی روی صحنه رفته است. واقعا کارکردن مشکل است. برای همین همدورههای تئاتری من یک مقدار عقبنشینی کردند. چون باید خودت هزینه و بودجهی کارت را تأمین کنی. یعنی از فروش بلیت باید بتوانی ادامه دهی؟ تازه اگر فروش داشته باشید. این کار کاملا ریسک است و فقط عشق به تئاتر و فرهنگ است که آدم را نگه میدارد. اگر من کاری را اجرا میکنم، به پشتوانهی اسمم است، به پشتوانهی سابقهای که از سال ۹۲ در آلمان با تئاترهای مختلف به دست آوردهام. برای همین تماشاگر مرا میشناسد و میداند وقتی کاری را میبرم روی صحنه، حرفی برای گفتن دارم و خستهاش نمیکنم. همدورههای تئاتری شما که مهاجرت کردهاند و خیلی کمرنگ در عرصهی تئاتر فعالیت میکنند، فکر میکنند اگر ایران بودند وضعیت بهتری داشتند؟ راستش بچههایی که همدورهی من بودند، مثلا آنهایی که در تورنتو هستند، وارد کارهای تجاری و شغلهای دیگری شدهاند. تئاتر را گذاشتهاند کنار؟ تئاتر را بوسیدند و گذاشتند کنار. فقط گاه ـ گداری درموردش صحبت میکنیم. بارها به طعنه به من گفتهاند که بابا تو بیکاری، پول کجاست؟ واقعا بیکارید؟ نه بیکار نیستیم. اگر بیکار بودم خب کار تئاتر نمیکردم. اگر بیکار بودم تلاش میکردم بروم دنبال پول. از تئاتر هم میخواهید پول دربیاورید دیگر؟ نه. از تئاتر نمیخواهم پول دربیاورم. چون میدانم که تئاتر پولی برای من ندارد. برای من به عنوان کارگردان یا بازیگر پولی درمیان نیست. پس چطور گذران زندگی میکنید؟ کارهای جنبی انجام میدهم. تئاتر دیگر یک سرگرمی میشود. من کلاسی دارم در تورنتو. این امکان در کشور آلمان نیست؛ شما از لحاظ قانونی اجازه ندارید چنین کاری کنید و درآمدی داشته باشید. پس مجبوری دست به کارهای دیگری بزنی. خیلی از بچهها را میشناسم که کار خودشان را دارند و به تئاتر نمیرسند. کسی که از پیشکسوتان تئاتر و تلویزیون ایران است پس از سالها، در آلمان در پیتزایی کار میکند. چرا باید این کار را بکند؟ خسته هم شده است از کار؟ نه، خسته نیست. دلش میخواهد کار کند، منتها حساب این را میکند که اگر من دو روز سر کار نروم چقدر از پولم کم میشود، پس زندگیام سختتر میشود. با این حال میآیند بچهها سر تمرین و اجرا. خودتان خسته شدهاید از کار؟ نه! من یکی از پوست کلفتترین افرادی هستم که هنوز باقی ماندهام و دستاندرکارم. کار میکنم. منتها آن شتابی را که از سال ۹۲ تا ۲۰۰۰ و ۲۰۰۳ داشتم، یعنی در طول ده سال اولیه برای کار، دیگر ندارم. الان سعی میکنم نمایشنامهای را پیدا کنم با تعداد کمی بازیگر. در تدارک دو کار هستم که هر دو البته ترجمهی زندهیاد برادرم هست: نمایشنامهی «مکانی با خوکها» که کاری از فوگارت هست. اما به هر حال، تئاتر در خارج از کشور دچار یک رکود وحشتناک شده است. این را تئاتریهای داخل کشور هم میگویند! خب البته فاکتورهای مختلفی وجود دارد که چرا تئاتر به اینجا میرسد. فکر میکنم مهمترین عاملش بودجه باشد. همیشه وقتی دولتها دچار کمبود بودجه میشوند، از لحاظ مالی دچار مضیقه میشوند، اولین گلوگاهی که میگیرند گلوگاه تئاتر است. هنوز خیلیها از شما میپرسند با هوشنگ حسامی نسبتی دارید؟ یک نسبت کوچک داریم باهم. و شما همیشه این جواب را میدهید؟ همیشه. هوشنگ علاوه بر اینکه برادر بزرگ من بود، استاد من هم بود. کسی بود که من را هُل داد، یاری داد، به من یاد داد که تئاتر چیست و در برخورد با هنر من چه دیدگاهی باید داشته باشم برای شروع کار. هفتسال است که دیگر در تئاتر شهر هوشنگ حسامی نیست. هفت سال است که اسمش دیگر نیست، ولی ترجمههایش هست. سال ۹۹، بعد از چهارده پانزده سال که من آمده بودم اروپا، او همراه با دو دخترش پیش من آمدند. او میگفت: «من خوشحالم که چیزی از من باقی مانده، اگر هم بروم، چیزی از من باقی مانده، اثری با اسم من باقی مانده است». چندتا را اجرا کردهاید از آن ۸۰ تا؟ من از آن ۸۰ تا، سه نمایشنامهی «ضیافت چای ژنرالها»، نمایشنامهی «ظلمت در نیمروز» و «مرگ در میزند» را کار کردهام. «پوف» را هم که میخواهید کار کنید. «پوف» و «مکانی با خوکها» در دست کار است. بعد هم می رویم سراغ نمایشنامههای دیگرش: «بانویی با سگ کوچک ملوسش»، «بانو آئویی» و «زندگی در حلبیآباد». پس شما هوشنگ حسامی را این طرف زنده نگه میدارید. هوشنگ همیشه زنده است! وسواسی که برای اجرا و کار دارم از او به من به ارث رسیده است. طبیعتا چون وسواسهایش را هم میشناختم، میدانستم در کجا کار میکند، در کجا باید به وسواس هایش توجه و رسیدگی شود .همیشه سعی من بر این است، تا آنجا که در توانم هست، خواستههایش را به همان شکلی که هست عملی کنم. |
نظرهای خوانندگان
گفتگوي جالبي بود. عشق و دلبستگي افرادي نظير رضا حسامي به تئاتر عليرغم تمام مشکلات زندگي در غربت قابل تقدير است. ياد هوشنگ حسامي منتقد خوب سينما وتئاتر نيز گرامي باد.
-- پرويز جاهد ، Jul 16, 2007 در ساعت 08:32 PMبا سپاس از رادیو زمانه
-- hamed ، Jul 17, 2007 در ساعت 08:32 PMدر این گفتار یادی هم از بازیگر بزرگ ایران محمد مطیع شد . میخواستم ببینم ایا رادیو زمانه امکان انرا رادارد که خبری مصاحبه ای عکسی و مطلبی از این هنرمند بزرگ تهیه کند دلمون برای محمد مطیع به شدت تنگ شده است.!!
با سپاس از رادیو زمانه
-- hamed ، Jul 17, 2007 در ساعت 08:32 PMدر این گفتار یادی هم از بازیگر بزرگ ایران محمد مطیع شد . میخواستم ببینم ایا رادیو زمانه امکان انرا رادارد که خبری مصاحبه ای عکسی و مطلبی از این هنرمند بزرگ تهیه کند دلمون برای محمد مطیع به شدت تنگ شده است.!!
سلام. لطفا اگر از آقای رضا حسامی نشانی ایمیل یا شماره تلفن دارید، برای من ایمیل بفرمایید. با تشکر - ارادتمند - محمود کیانوش نویسندۀ نمایشنامۀ «علامت سؤال»
-- محمود کیانوش ، Dec 19, 2009 در ساعت 08:32 PM