رادیو زمانه > خارج از سیاست > ایران > فلسفه، سیاستمدار و چند پرسش | ||
فلسفه، سیاستمدار و چند پرسشمینا مرادیدر تعریف فلسفه، آن را مطالعهی مسائل کلی و اساسی پیرامون موضوعاتی چون وجود، آگاهی، ارزشها، خرد، ذهن و زبان دانستهاند. آنچه سیاست البته در امور کشوری گفته میشود، عبارت است از تدبیر امور کشور بهگونهای که امور زندگی ملت بهصلاح آید، هدف معلوم شود و بر اساس آن برنامه و دستورالعمل داده شود و باتوجه به اولویتها، پروژههای مختلف اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بهصورت کوتاهمدت و درازمدت ارائه شود. سیاست خارجی نیز در واقع روابط میان یک دولت با دولتهای دیگر در عرصهی جهانی است که آنهم با رعایت حفظ منافع ملت در نظر گرفته میشود. بنابراین آنچه بهطور وضوح این دو را از هم جدا میکند، آن است که فلسفه، یک موضوع نظری است و سیاست یک موضوع عملی؛ همراه با داشتن برنامه و زمان مشخص. پس میبینیم آنچه بهصورت فلسفه بیان میشود، گرچه میتواند الهامبخش تعیین اهداف در یک عرصهی سیاست باشد ولی در عین حال چون عاری از برنامه و زمان است، گفتوگوی صرف از آن، آنهم از زبان یک سیاستمدار بهجای دادن برنامه و زمان اجرای آن، و فقط صحبت از بایدها و نبایدهای موجود در فلسفه شایسته نیست و کار آن نیست. کار یک سیاستمدار ارائهی راهکاریست که بتواند کارهای اجرایی را در راه صلاح ملتی چه به صورت خارجی، چه بهصورت داخلی انجام دهد. آنچه ما امروز از آن بسیار عمیق و جدی رنج میبریم، این است که مرز میان فلسفه و سیاست را از بین بردهایم و سیاستمداران ما بخصوص در چند دههی گذشته از فیلسوفانند و همگی به لحاظ نظری بسیار اندیشمندند و سخنان درست بیان میکنند ولی به لحاظ عملی ضعیفند و برنامهی مشخصی ندارند. اگر هم احیاناً در این بین کسانی پیدا شدهاند که نسبتاً به مسائل عملی هم اندیشیدهاند، ولی آنجا که میبایستی برای حفظ منافع ملت که کار اساسی آنها بوده است کاری انجام دهند، بیشتر در پی اثبات نظرات فلسفی خویش بودهاند. البته برایشان هم بسیار موجه بوده. چون طبق آنچه خود از نظر فلسفی درست میدانستهاند، فکر میکردهاند که در درازمدت به نفع ملت و صلاح آن قدم برمیدارند. در هر قدم که به پیش گذاشتهاند، با آن که بهطور واضح منافع ملت و صلاح ملت به خطر افتاده است، ولی از آنجا که نظرات فلسفی خود را مهمتر و اساسیتر میدانستند و آن را در نهایت- و البته بدون یک برنامهی مشخص و بدون زمان روشن- به صلاح ملت میدانستهاند، بنابراین بهراحتی حقوق ملت را برای یک آرمان بسیار بالاتر و اساسیتر زیر پا گذاشتهاند. البته ناگفته نماند که در جامعهی ما در بسیاری از مواقع این آرمانهای فلسفی رنگ و بوی مذهب و تقدس هم به خود گرفتهاند. بدینترتیب بسیار واضح و مبرهن بوده است که باید چنین میکردهاند. این موضوع، آنچنان عمیق در بین اقشار مختلف نفوذ کرده که به صورت یک امر بدیهی در آمده است. حتی روزنامهنگاران ما نیز از این بلا دور نماندهاند و بهصورت خیلی مسلم امور نظری و بایدها و نبایدهای فلسفی را با امور سیاسی و صلاح فعلی یک ملت یکی میکنند. این حالت فقط محصور در کشور باقی نمانده بلکه با حالت بسیار موجهتری به کشورهای دیگرنیز تسری کرده است. درواقع با همان زبان فلسفی و با همان خواست فلسفی با دنیا صحبت میکنند و این حالت نه تنها در حکام فعلی دیده میشود بلکه در مخالفین آنها نیز به وضوح دیده میشود. اینجا دو نظر پیش میآید: ممکن است عدهای موافق این نظر باشند که اگر ما بهطور ریشهای و البته بر اساس ارزشها و اخلاقیات و نظرات فلسفی صحیح مسائلمان را حل نکنیم هرگز مشکلمان از بین نخواهد رفت. حالا زمانش مهم نیست. ممکن است خیلی طول بکشد، ولی در عوض بهطور اساسی درست میشود. البته این در صورتی است که تصور شود برنامهی مدونی وجود دارد و زمانی برای آن منظور شده است. ناگفته پیداست که این حالت محدود به نگرانی در مورد اخلاق و رفتار و اندیشهی ملت نخواهد بود و در سیاست خارجی هم جلوهگر شده است. برای این که بخواهیم با جهان ارتباط درستی داشته باشیم، جهان باید از بایدها و نبایدهای فلسفی پیروی کند تا ما بتوانیم با جهان داد و ستدی برقرار کنیم. بنابراین مرتباً کار ما باید این باشد که به جهان در مورد رفتارش هشدار بدهیم و رفتارهای نادرست آنها را بهطور مرتب گوشزد کنیم و آن را تغییر دهیم. چراکه در غیر این صورت کارها ریشهای درست نمیشود و فایدهای ندارد. در برابر، عدهای ممکن است اینگونه نیندیشند و بگویند درست است که مسائل فلسفی و بایدها و نبایدهای آن باید الهامبخش یک سیاستمدار باشد ولی چون وظیفهی یک سیاستمدار، صلاح امور ملت است و به امور روزمره و زندگی روزمرهی انسانها باید بیاندیشد، بنابراین به برنامههای کوتاهمدت و ملموستری نیاز دارد. علاوه بر این که در داخل، اولویتها تغییر میکنند و در ارتباط با خارج نیز وظیفهی او نیست که مثلاً چرا فلان کشور از نظر رفتار چنین یا چنان است. فعلاً کار این است که در این جهان پر از ظلم و فساد و فقر و جهل، باتوجه به امکانات موجود، زندگی قابل قبولی برای ملت خویش ایجاد کند. البته اگر سیاستمدار درستی باشد میتواند فلسفه و اخلاق را نیز الهامبخش خود کند. چه بسا در صورتی که نیازهای ضروری ملتی برآورده شد به موضوعات ریشهایتری بپردازد و خود را درگیر برنامههای بلندمدت کند. طبیعتاً این دو نظر مختلف دو راهکار گوناگون ودو برنامهی جدا طلب میکند و مسلماً زمان رسیدن به هدف که همانا سعادت ملت است، نیز متفاوت خواهد بود. حالا آنچه من بهعنوان یک ایرانی خیلی ساده میخواهم بدانم این است که راهبران ما چه راهبران سیاسی و چه فکری، چه رسمی و چه غیر رسمی (چون نویسندگان، اندیشمندان و روزنامهنگاران) نظرشان چیست و چه چیزی را صلاح میدانند؟ فکر میکنند که ملت با کدام راه بیشتر موافق است؟ یا اصولاً در این حالت نظر اکثریت را ملاک میدانند یا خیر؟ فکر میکنم دانستن پاسخ این پرسشها بسیار مهم است؛ چرا که قاعدتاً باید بدانیم کدام راه را پیش رو داریم. چراکه اولی برنامهی بسیار طولانیمدتتر و کوششهای خیلی بیشتری را طلب میکند، و بسیار وسیعتر و جهانشمولتر باید اندیشید. در آن صورت بایستی خود را آماده کنیم و کفش و کلاه و لباس آهنین برای خود تهیه کنیم که راه بس دشواری است. |
نظرهای خوانندگان
به نکته ای بسیار اساسی برخورد کردید. من نه خود سیاستمدارم و نه از مکتب فلسفی بخصوصی پیروی میکنم. ولی بعنوان یک فرد عادی انتظارم از سیاستمداراین است که به وظیفه خود و بدون دخالت دیدگاه فلسفیاش بپردازد. رفع نابسامانیهایی که حیات هزاران انسان را تهدید میکند نیازی به مکتب فلسفی و یا ایدئولوژی خاصی ندارد.
در واقع این تفکیک یک مرزبندی اخلاقی است.
یک مخاطب رادیو زمانه
-- بدون نام ، Jun 26, 2010 در ساعت 08:10 PMدستت ذغال، هر شهروندی حق داره عقیده خودش رو در هر پست و مقامی به اجرا بگذاره. اگر غیر از این باشه فاشیسزم هستش. 1400 سال این آزادی از ما دزدیده شد. وای اگر دستم به شما برسه.
-- بدون نام ، Jun 27, 2010 در ساعت 08:10 PMن آ. ک