رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۵ مرداد ۱۳۸۹

دکتر سروش: اکنون نوبت شما خاموشان ناخرسند است

عبدالکریم سروش

دقٌ الباب
(فلاح خلق و صلاح علما)

واعظ ما بوی حق نشنید، بشنو کاین سخن
در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم

چون صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت می‌کنم


به مشایخ و مراجع کرام درود می‌گویم و از آنان اذن ورود می‌طلبم.

سالروز قیامت صغرای خلق و نهضت کبرای سبز نزدیکتر می‌شود و انتظار مردم از روحانیان راستین بیشتر. زندانیان این جنبش و شهیدان این شورش پیامی برای شهسواران عرصه دین و دانش دارند:

می‌دانیم که شما اقطاب و ارکان دین خود از مظلومان مظالم جمهوری اسلامی هستید و از این که معاصی و مفاسد این حکومت جائر نام نیک شما و دامان پاک شریعت را آلوده کرده ظاهری دژم و باطنی نژند دارید و سینه پر آتش خود را به آب صبوری ساکن می‌کنید و «زبان بریده به کنجی نشسته» زیر لب لاحول می‌گویید و ربٌ یسٌر می‌خوانید و از نگاه‌ها و پرسش‌های سرزنش‌آلود مریدان و محارم می‌گریزید که چرا وعده عسل دادید و اکنون سرکه می‌فروشید و چون به خلوت می‌روید با خدا شکوه می‌کنید که خدایا مرجعیت و قطبیت دادی. صد شکر. اما چرا در این عصر و در این احوال؟ که نه مجال انتقاد هست نه نشاط اجتهاد. حتی در نوشتن رساله عملیه هم آزادی نیست و فتوا و فرمان حکومت مقدم است. نه حرمت و اعتباری برای فقه مانده، نه قداست و استقلالی برای حوزه. حجت‌ها آیت و آیت‌ها آلت قدرت گشته‌اند.

و چرا خونین دل و خسته جگر نباشید که مغلوب و مرعوب، در گذرگاه تنگ عافیت و بر مسند خطیر مسئولیت نشسته‌اید و نظاره می‌کنید که استبداد دینی چوب حراج بر اخلاق و ایمان خلایق زده است و شریعت را به خدمت سیاست گرفته است و کمر عدالت را شکسته است. شکم اقتصاد فربه از حرام است و چهره دین عبوس و جویبار فرهنگ گل‌آلود و هوای سیاست مرگ زا و آسمان آزادی تیره و چشم هنر گریان و دل دانش بریان و جان و آبرو ارزان است و ریاکاری و رشوه خواری و دروغ زنی و مداحی و دهان دوزی و قلم سوزی و آبروریزی و عالم ستیزی و جاهل پروری و خرافه گستری و قانون شکنی و وحشت افکنی و تهمت پراکنی و تملق و تزویر و تقلب و تبعیض، سکه دارالضرب ولایت و قوت غالب حکومت است.

دیگر نه در قضا انصاف و عدالتی مانده است، نه در مجلس تدبیر و شجاعتی، نه در دولت توان و لیاقتی. و به تعبیر فصیح پیشوای پارسایان: «بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرٌم: جاهلان قدر می‌بینند و بر صدر می‌نشینند و عالمان لجام به دهن دارند» (نهج البلاغه).

جاهلان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم

می‌دانیم که شما هم بر این مردم نیک سیرت رحمت می‌آورید که همچنان در چنگال دیو استبداد اسیرند، نه لبخند بر لب دارند نه شادی در دل نه نان در سفره نه دانش در دفتر نه نشاط عیشی نه درمان دلی. به جز قلبی غمناک و چشمی نمناک برایشان چه مانده است؟ محتسبان لبخندشان را ربوده‌اند و واعظان شحنه‌شناس ایمانشان را. مفسدان نانشان را بریده‌اند و جاهلان دفتر معرفتشان را دریده‌اند. نه رنگ دادگری می بینند نه چهره عدالت. گران از تکالیف و تهی از حقوق. رهبرانشان شب و روز ارجوزه عدالت می خوانند و به دنیا درس مهر و مدیریت می دهند اما خود زندانها را از شقاوت و قساوت انباشته اند و جامعه را به عفونت دروغ و ریا آغشته اند. قاتلان بی باک حقیقت اند و سارقان چالاک حریت. هر بانگ نصیحتی را صدای دشمن و هر ندای مخالفتی را ندای اهریمن می شمارند. گویی خود طاووسان عالم غیبند و دیگران جاسوسان عالم غرب. منکر معروفند و معروف به منکر. شما روحانیان راستین با رفتار ستم ستیزانه خود می‌توانید چهره متبسم اسلام باشید و پیام روح نواز دیانت را به خلقی خسته از خشونت برسانید تا بدانند که همواره در کنار مردمید و بنام اسلام نه چاهی برای کسی می‌کنید نه جاهی برای خود طلب می‌کنید.

رطب خوردگان ولایت و ثناگویان قدرت نه منزلتی نزد خالق دارند نه محبوبیتی نزد خلق، اما شما حاملان امانت دین و وارثان سنت سید المرسلین بر سر پیمان خود با خلق و خالق بمانید که از شما همین انتظار می رود و بس. مطمئن باشد که نه اسلامیت این سرزمین نه استقلالش، هیچکدام در گروی بقاء مشتی طراران حاکم نیست و پشتیبانی از این «طالبان نامطلوب» نه خشنودی ملت را در پی دارد نه آبروی روحانیت را.

انسداد و استبداد کم بود، سپاهیان گستاخ و دراز دست، مرجع تراشی و مرجع کوبی هم می‌کنند. «هیچ ندانی» را که رسما خبط دماغ دارد، مسند مرجعیت داده‌اند تا در ثنای رهبر مدیحه بخواند وسینه بزند و او را «کوثر» بنامد واز آن طرف در فجر تصدٌی ولایت که مقام رهبری دماغ مرجعیت می‌پخت، فقیه نزیهی را که بر او دلیری و خرده گیری کرد و او را از «افتاء بغیر علم» بر حذر داشت به عذاب الیمی دچار کردند که همه سرها در گلیم کشیدید و بر حرمت ضایع شده فقاهت و مرجعیت خون خوردید و خاموش نشستید. نگذارید بیش ازین نام و ناموستان فدای هوسهای سیاه سپاهیان شود ونا خواسته در زمره حامیان استبداد دینی به قلم روید.

دلیران عرصه جهاد اکبر، تیغ زبان آختند وبر دولت غاصب تاختند. ارادتی بخلق نمودند و سعادتی بردند. اکنون نوبت شما خاموشان ناخرسند است. توقع محرومان و مظلومان از شما بسی بیش از آن است که افسرده دل وپریشان حال بنشینید و در عیان از ملامت جباران تن زنید و در نهان شکوه به درگاه قاصم الجبارین برید، یا مخفیانه «بر در ارباب بی‌مروت دنیا» پیامی بفرستید و جوابی نشنوید. کار از اعوذ و لاحول نمی رود و خواهش و سفارش از اثر افتاده است و سکوت در مقابل جباران صدای آنها را بلندتر کرده است. و حال که نه رای موافقت دارید نه یارای مخالفت، مصلحت در مهاجرت است. جهاد اصغر کنید. «خاطر بدست تفرقه دادن نه زیرکی ست.» اگر دهانها را بسته اند پای ها را که نشکسته اند. الفرار مما لایطاق من سنن المرسلین. «باید برون کشید ازین ورطه رخت خویش.»

گرچه راهیست پر از بیم زما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

بلی کاری پرهزینه و راهی پر مخاطره است اما شما یسر پس از عسر را ببینید و به فرج بعد از حرج بیندیشید وفلاح وصلاح خلق را که نگاهش به رفتار شماست پاس دارید وعتاب فرشتگان با ستم پذیران مستضعف را دوباره در قرآن بخوانید که: «چون فرشتگان جان ظالمانی را می ستانند که بر خود ستم کرده اند، ازآنان می پرسند درچه حال بودید؟ می‌گویند مستضعف ودرمانده بودیم و در دیار خود رخصت انجام وظیفه نداشتیم. فرشتگان درپاسخ می‌گویند: زمین خدا که فراخ بودومهاجرت که ممکن بود.» (ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم....نساء ۹۷ )

و مباد که حضرت ربٌ الارباب در روز جزا با فقیهان مستضعف خطاب قهر کند و راه عذر را بر آنان ببندد و به سوء عاقبت محکوم شوند.

راهی به سوی عاقبت خیر می رود
راهی به سوء عاقبت، اکنون مخیری

مهاجرت چون یک رهنمود دینی و قرآنی و یک شیوه اعتراض مدنی و انسانی و به منزله جستن راهی برای رستن از زندان و رسوا کردن زندانبانان، در سیره عالمان دین ثبت افتاده است و مهاجرت عالمان از ایران به عراق و از عراق به ایران در دوران مشروطه و معاصر سنت نیکو و آزادیخواهانه ای بوده ست. «سرهنگان شاه» که بر سر شما نشسته اند سکوت مظلومانه تان را به مسالمت و حمایت تفسیر می‌کنند. بانگ بلند مهاجرت قفل این سکوت شبهه ناک را خواهد شکست و توهٌم تسلیم ننگین را خواهد زدود.

حوزه فقهی شیعی نجف پس از رکود و توقف کوتاه، اینک به سابقه هزار ساله خود رجوع می‌کند و در اندیشه بالندگی دوباره است. نجف اکنون می‌تواند قم را آزاد کند و نفس فروبردگان و ترس خوردگان قم و مشهد را به فراخنای حوزه فقاهت خود راه دهد تا رسالت دینی و تاریخی شان را با شجاعت بگزارند و به بانگ چنگ بگویند آن حکایت‌ها که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش

و بی واهمه از جنود حرامیان و آدمی خواران و تبه کاران و ظلمه و قتله و عمله استبداد دینی و «سربازان بد نام امام زمان»، داستان یوسفان افتاده در چنگال گرگان را باز گویند. هم از قبح استبداد بگویند هم از حسن آزادی؛ و دین ورزی را در هوایی آزاد و پر رقیب تجربه کنند و اجتهادات نوین خود را با تشنگان معنویت در میان بگذارند. والبته «عراق ونجف» نام هرجاست که آزادگان در آن امن و آزاد وگشاده دست و گشاده زبان باشند که «این وطن مصروعراق و شام نیست.»

لیمیز الله الخبیث من الطیٌب و یجعل الخبیث بعضه علی بعض ... (انفال 37): "اینگونه خداوند پاک را از ناپاک جدا می‌کند و ناپاکی ها را بر هم می نهد و یکجا به آتش جهنم می سپارد."

آنگاه رطب خوردگان ولایت می مانند و وعٌاظ السلاطین و خدٌام الشیاطین و «مشایخ بی نشان از عشق» و سفلگانی که هرصبح و شام بر در سرای سلطنت سجده می برند و پشت بر قبله نماز می‌کنند و با غاصبان می‌نشینند و دست در خون مغصوبان می برند و عهد خالق را می‌شکنند که «بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم آرام ننشینند.» (نهج البلاغه خطبه شقشقیه: و ما اخذ الله علی العلماء الا یقارٌوا علی کظٌة ظالم و لا سغب مظلوم)

مردم هم، غربال بصیرت بدست، می مانند تا خادمان را از خائنان باز شناسند و نگین سلیمان را از دست اهریمنان بیرون کنند و دیوان را از مسند خدیوان فرو کشند.

«آنروز ستم گران انگشت ندامت به دندان می گزند که چرا با رسول همراهمی نکردند و چرا فلان کس را به دوستی بر گرفتند.» (و یوم یعضٌ الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا ... فرقان: 27 و 28 ).

می‌دانیم که مشاطگان قدرت و فراشان ولایت و پندارپروران بنگاه بانگ و رنگ و عمله استبداد دینی، گوشها را پر و دلها را خالی کرده اند که اگر خیمه خواجگی خودکامکان فرود آید معاصی و مفاسد از یک سو و اعادی و اجانب از سوی دیگر خاک ایران را فتح خواهند کرد و تنها دولت شیعی جهان را بر خواهند افکند. اما این فریبی فرسوده و دروغی کهنه بیش نیست. نظام شقاوت بنیاد استبداد خود بدترین مفسدت و معصیت است و شجره خبیثه ای است که بر آن اصناف حشرات رذائل جمع می آیند و فقط بهار فرخنده مردم سالاریست که بر خزان خشک خشونت و رذیلت مهر خاتمت خواهد زد.

بلی مزاج دهر تبه شده است و راهزنان و حرامیان در کمینند اما علمای اسلام دل قوی دارند و آسوده خاطر باشند که عرق ملی و غیرت دینی و همت مصلحانه و تعهد وطن دوستانه زنان و مردان و دانایان و روشنفکران این دیار هرگز این عزیز نگین را به دست اهریمنان نخواهند سپرد وایران را برای ایرانیان نگاه خواهد داشت.

حدیث حکومت شیعی و خطر زوال آن هم بهانه ای و افسانه ای بیش نیست. این حکومت چه شباهتی به سیره و سنت و شیوه و شریعت سردار عدالت ،علی(ع) دارد تا لاف از شیعی و علوی بودن زند؟ علی کجا و اکرام جاهلان و الجام عالمان کجا؟ علی خود از پیامبر اکرم می‌آورد که بارها فرمود «جامعه ای که در آن ضعیفان نتوانند حق خود را بی لکنت زبان از قدرتمندان بگیرند جامعه ای ناپاک است» (نهج البلاغه، نامه به مالک اشتر) و حقا که نظام ولایت مطلقه جز این جامعه ناپاک دست پختی نداشته است که در آن قوه قضائیه پاک هیچ کاره است و قصابان همه کاره. امروز جانی تاوان انتقادی است. نقادان غدر می بینند و مداحان قدر. و

سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر او رنگی

و باری مگر مشروعیت حکومت وابسته به عنوان شیعی و سنی است؟ مشروعیت یک قائمه بیشتر ندارد و آن عدالت است و بقیه هر چه هست فرع آن است. جمهوری اسلامی ایران به گفته آن فقیه فقید(آیت الله منتظری رضوان الله علیه) اینک نه جمهوری است نه اسلامی. دینی و شیعی انگاشتنش عین قلب حقیقت و جفا بر طریقت است.

و اگر چه نظام ولایت مطلقه واسلام عبوسش، قاطبه دینداران را شرمنده از مسلمانی کرده است، چهره متبسم و انسان نواز و حق مدار و خرافه گریز و خرد پذیر روشنفکری دیندار وعالمان پارسا چندان دلرباست که کسی از آن نگریزد و کفر را بر ایمان نگزیند. و «برغم مدعیانی که منع عشق کنند» اینجا هم سخن آن فقیه فقید حجت موجه ماست که در غیبت استبداد دینی، ایران از آن همه ایرانیان و شهروندان متساوی الحقوق خواهد بود و هر کس و هر قوم به اندازه قدر خود بر صدر می نشیند و اقبال می بیند.

از "هجمه کفر" هم باک ندارید. دینداران برهانهای قاطع دارند. فطرت و تاریخ با آنهاست. دلیل و علت در خدمت آنان است. چهار قرن است که در مغرب زمین گزنده ترین و کوبنده ترین حمله ها را به دین کرده و می‌کنند اما چراغ کلیسا هنوز روشن است و «رونق این کارخانه کم نشده است» و دینداری معرفت اندیش در بالندگی است و کتابهای محققانه در تاریخ و فلسفه و تفسیر دین بسی بهتر و بیشتر از کشورما به بازار می آیند. بلی روحانیان دیگر سروری نمی‌کنند و سقف حکومت را بر ستون شریعت نمی زنند. دین در جای خود نشسته است. نه در راس امور است نه در ذیل امور. و مردم به قدری که علم و هنر و فلسفه و نقد جدید رخصت می دهد پای اعتقاد را در گلیم دیانت دراز می‌کنند. کافران کفر می ورزند و مومنان ایمان. «مومنان ز اقرار مست و منکران ز انکار مست» و نهایتا ماندنی ها می مانند و رفتنی ها چون کفی بر آب می روند.

دشمنان با انبیا بر می تنند
پس ملائک ربٌ سلٌم می زنند

کاین چراغی را که هست او نور دار
از دم و پف های دزدان دوردار

بهار مردم سالاری و خزان خودکامگی حوالت تاریخی ماست و فردا که قیامت صغرای خلق قائم شود و فرٌ دولت فرادینی فرا رسد و آفتاب مردم سالاری طلوع کند وافسر فرومایگان فروافتد و جشن زوال استبداد دینی برپا شود و داغ دیدگان انسداد و استبداد، زنجیر بر پای زنجیربافان نهند و تبانی نهانی خرقه پوشان و ولایت فروشان و مثلث تیغ و طلا و تسبیح را آشکار کنند، روز شرمساری خودکامگان و دریوزگان آنها خواهد بود.

سخنی هم با عابدان و صالحان:

غاصبان حاکم، خود آب و خاک میهن را از عفونت استبداد (که اکبر گناهان کبیره است) انباشته‌اند و سلسله جور بر دست و پای خلایق نهاده‌اند، آنگاه خطیبان خناس، وسوسه و غلغله در افکنده اند که زلزله در پیش است و "پیراهن چاک ماهرویان" دامن زمین را چاک خواهد کرد. خرقه پوشان هم دام تزویر نهاده اند و سر حقه باز کرده اند و خواب و خرافه می پراکنند و دعا و تعویذ تعلیم می‌کنند و بر رونق بازار شیادی می افزایند. زلزله ای را که در ارکان ولایت افتاده می بینند و می پوشند و در عوض برای زلزله طبیعت و گناهان موهوم مردم می جوشند و می‌خروشند.

تاریخ اما نشان نمی دهد که پیامبر علیه السلام مردم را از زلزله ترسانده باشد یا دعای ویژه زمین لرزه به آنان آموزانده باشد! در عوض به گواهی روایات و ماثورات، آنچه پیامبر از آن می هراسید و پیروان خود را از آن می هراساند "چیرگی حاکمان بی رحم" بود و کمتر می شد که از مجلسی برخیزد و این دعا را نخواند: اللهم اقسم لنا من خشیتک ما یحول بیننا و بین معصیتک ... ولا تسلط علینا من لا یرحمنا :«خدایا از خشیتت چندان نصیب ما کن که گناه نکنیم ... و کسانی را که به ما رحم نمی‌کنند بر ما چیره مکن»( جامع الاحادیث، جلا ل الدین سیوطی).یعنی از نگاه باطن بین آن آموزگار بزرگ تقوا و توحید، سلطه ظالمین صد بار از لرزیدن زمین هراس آورتر بود. و به حقیقت اگر به دعا از خدا چیزی را باید خواست همانا برافتادن حاکمان بی رحم است، حاکمانی که از قتل و غصب و نهب و تجاوز و تطاول و چپاول و تقلب و تزویر و افترا و شکنجه و اعدام، مغولان و طالبان را شرمنده كرده‌اند.

نیکوست که همه نمازگزاران و خداخوانان از هر کرانه تیر دعا روان کنند و به پیروی افتخار آمیز از رسول اکرم این کلمات را بر لوح جان و صفحه زبان نقش کنند و در عیان و نهان، در شب و روز، در خانه و خیابان، در صلوات و مناجات و در سجده و قنوت، به هر لهجه و هر زبان، از صمیم جان بخوانند و از خدای رحیم رحمان بخواهند تا سایه سلطه سفلگان بی رحم را از سر امت مرحومه کم کند و چشم نمناک و دل غمناکشان را روشن و خرم کند.

شاعران و هنرمندان و خوش نویسان نیز وام هنرمندی را بگزارند و این کلمات پر برکات را بر الواح و صحائف، بر دیوان و ایوان و بر رسانه ها و رایانه ها رقم زنند و به شهد عبارت و سحر بلاغت بیامیزند و دل مظلومان را مسرور و چشم ظالمان را کور کنند.

چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش

چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

در تایید حرف دکتر سروش باید گفت که دولت صفوی نیز خود را شیعه می دانست ولی به دلیل جور و جفای حاکمان و سفلگی پادشاه آخری، تومار آن درهم پیچیده شد...و اکنون این حکومت داعیه دارد که تا ظهور مهدی حیات آن ادامه دارد. عنقریب این ظهور نزدیک است (بر پایه اظهارات وابستگان دولت سراپا خرافات احمدی نژاد)

-- امیر ، May 23, 2010 در ساعت 11:58 PM

جناب سروش:
انشاء نویسی و دراز گویی های ادیبانه کافیست. با این جملات فریبا سعی در فریب مردم نکنید:

"چهره متبسم و انسان نواز و حق مدار و خرافه گریز و خرد پذیر روشنفکری دیندار وعالمان پارسا چندان دلرباست که کسی از آن نگریزد... دینداران برهانهای قاطع دارند. فطرت و تاریخ با آنهاست."

ما نه دینتان را میخواهیم نه روشنفکر دیندارتان را. برهان قاطعتان را هم برای خودتان نگه دارید. عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود. انتخاب ما حکومت سکولار است "نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر".

-- بخت النصر خراسانی ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

مرحبا به چنین سخن بلیغ و حجت تمام و زیبایی کلام. زبان خدا حرف آخر و فخر دین شاید آن را نامید.

سفر های تو را در کوچه هاشان خواب می بینند
تو در قریه های دور مرغانی بهم تبریک میگویند
چرا مردم نمیدانند
لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان می جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟

-- بوالفضول ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

زبان زیبایی داشت و متفاوت با نثر اطراف...
صمیمی هم بود.
دغا و آرزوی تان مستجاب باد

-- ونداد ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

یکی از بزرگترین مسایل اجتمایی ما تغییر کامل گفتار و کردار افراد است وقتی که صاحب قدرت اجتمایی و اجرایی میشوند و زمانی که کنار میروند. بهمین خاطر گفتار روشنفکران و اندیشمندان بی اعتبار شده و این بزرگترین ضربه به رشد فرهنگی ماست.

-- سیاوش ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

آقای سروش امروز اکثریت جامعه ما را افراد کم یا بیسواد تشکیل میدهند. رای آنها به اندازه رای یک پروفسور نقش دارد. با زبانی حرف بزنید که همه بفهمند اگر قصد شما ارشاد است نه نمایش توانایی های ادبی و قلمی خود. با احترام

-- داریوش ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

به به! واقعا زیبا بود... اینهمه بلاغت و فصاحت را دریغم آمد که نخوانم...اگرچه که بس طولانی بود. جدا یک کار هنری خاص بود. هدیده ای در آستانه حوادث خرداد...!
اما نباید سهم کلاه گذاری ادبیات عاطفه نواز مغزسوز را در قوام حکومت جور و حیله جمهوری اسلامی فراموش کنیم!
به زبان مردمی نوشته جناب سروش به این شکل ساده می شود:
مراجع تقلید غیر محترم شیعه: شما که در بی ناموسی شهره خاص و عام شده اید. شما که با مشاهده و همراهی نیمه آشکاراز اینهمه جنایات و ظلم حاکمان همچنان مهر سکوت بر لب دارید. چگونه عمری روضه خوانی برای امام حسین و امام علی و سایر ائمه و لعنت بر اهل کوفه بر شما تاثیر عملی نداشت ولی اینهمه جوان که شجاعانه به صحنه آمدند و اصلا دل خوشی از دین هم نداشتند حسین وار برعلیه ظلم حاکم شوریدند...!!؟ (تنها و نه در شبکه ای از حامیان کمتر خودی!!).

پس دین ورزی 50 ساله تان کشک است....همچنانکه دگراندیشی دینی جناب سروش هم سالها قبل او را مجبور به فرار از کشور نمود و هیچ مرجعی هم از او حمایت نکرد....!!!

-- Mehrdad ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

سروش را حاکمان مدّت هاست از گفت و گوهای دولت و دانشِ خود رانده اند و این مواضع را نیز خواهند گفت که از کینه های قدیمیِ اوست!
علما نیز نه گمانم چندان منتظر هدایت گریِ او باشند؛ خودشان اوتادِ عالَمِ ارجاع و تصمیم و مصلحت اند!
پس این همه را سروش گویی برای ما می گوید، و در انجامِ مسئولیّتِ تاریخیِ اهلِ نظر و امر به معروف، و لابد ثبت در تاریخ، که در آن روزگار، از آن همه، یکی بود که هرجا ناراستی دیده بود به قدر وسع فریاد کشید.

امّا افسوس که در سرزمینِ بلاخیزِ ایران، حاکمان که می روند، آنان که بر ظلمِ آن حاکمان خروشیده اند نیز از یادِ آیندگان خواهند رفت. عارفان و کتاب نویسانِ خلوت گزیده را آیندگان بیش تر یاد و دوست خواهند داشت تا آنان که توان شان را در جهادِ با جهل و جور صرف کرده بودند.
در تاریخِ عرفان و تصوّفِ ایرانی- این را هم از سروش آموخته ایم- بزرگانِ ادب و عرفان همه زیر سایه ی سلطان گوشه گرفته بودند و در ملکوتِ شخصی شان سیر می کردند؛ و چه پرخروش مردانِ مردی که شاید ستارگانِ عالمِ علم و ادب می شدند اگر جان شان را در جهاد با قدرتِ زمانه فدا نمی کردند؛ و ما امروز حتّی نام شان را نیز نمی دانیم.
آیا ما مردمی هستیم که- در سیرِ طولانیِ تاریخ منظورم است- فداکاریِ شهدامان را فراموش می کنیم و بیشتر دوست داریم در خلسه ی ادب و عرفانِ بزرگان آرام بگیریم؟
آیا سیاست چنان در نظرِ ما مردم، مکروه است که هرکه با آن می جنگد نیز آلوده می شود و سپس با همان سیاستِ رفته از یادِ آیندگان می رود؟

-- خلیل ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

جناب سروش
اين آقايان علما از شما زرنگتر و زيركترند و خيال كرديد ايشان با خواندن يك نامه يله دادن و لميدن در زير درختان باغات بهشت ايران و خوردن حق امام مفت را رها ميكنند و به بيابانهاي جهنم عراق ميروند و سماق ميمكند. اين آقايان خوب ميدانند كه در دنياي آينده بايستي به همان كسوت سابق بازگردند. شايد آنرا هم بدست نياورند. چرا كه اين مردم هم آدمهاي سابق نيستند.

-- علي ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

سلام.
بدرود بر استاد سروش.
نجف منتظر است، کجایند آخوند خراسانی ها !؟

-- عرفان ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

آقای سروش،
به خاطر اجرای نقش با ارزش تاریخی اتان با این ظرافت و هوشیاری، و کمک به جلوگیری از انحطاط همه سویه ی ایران، متشکرم.
امیدوارم روحانیان شایسته ی این مرز و بوم، مثل آیت الله منتظری نوید بخش آزادی و آرامش شوند و همجنین مرحمی بر این زخم عمیق که بر تن جامعه و مردم ماست.

-- ناشناس از آلمان ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

سروش که سالها از فقیهان به بدی سخن گفته، چگونه است که امروز دست به دامن همین فقیهان شده ؟ بهترین فرصت برای شناخت این نواندیش دینی همین موقع هاست.
دورویی، دوگانه گویی و احمق پنداشتن مردم تنها چیزی است که من از سروش میفهمم

-- بدون نام ، May 24, 2010 در ساعت 11:58 PM

جناب سروش
چرا سياسي کاري مي کنيد .
از آن نامه سراسر بدوبيراه به ولی فقیه واقعا چه عايد شد ؟
از زير فشار اپوزسيون خارجتان کرد ؟
چرا کار فکري عميق و مستمر و ماندگار که تا به حال اينهمه سودمندي و برکت به همراه داشت را با جنجال و هياهوي زودگذر طاق ميزنيد .
تنهايي ولی فقیه را نمي بينيد ؟ خودتان در باب تنهايي و وضعيت غم انگيز "فرعونها " سخن گفتيد ؟ چه خوب بود پله پله مسير ذهني و فکري که منجر به آن خبط وخطا شد را برايش ميشکافتيد شايد تغيير رويه اي حاصل ميشد .
وضعيت مردم را اديبانه توصيف کرديد .توده مردم تحت اين شرايط سخت معيشتي است که مفاهيم آزادي و مردمسالاري را جذب ميکنند
وگرنه که همه در حسرت استبداد آريامهري هستند که گوشت ارزان بود وزندگي راحت .
حالا که آگاهي دارد عمق ميگيرد شما به عوض اينکه خوراک فکري و معرفتي براي طبقه متوسط برسانيد ، راديکال شده ايد .افسوس
سايت شما فيلتر شد .دانلود کردن سخنرانيها با فيلترشکن بسيار سخت است .
کتابهايتان هم از بازار جمع خواهد شد .
انقلاب بدون تئوري . حکومت فرا ديني بدون آگاهي آخر چگونه ؟

-- kave ، May 25, 2010 در ساعت 11:58 PM

آنچه که علی نوشته لب مطلب است در یورش مغول به ایران هیچ آوایی از این نامردان شنیده نشد که هیچ .پایداری مردم را نیز بیهوده دانسته وکشتار مردم را خشم خداوندی میگفته وآنرا سرنوشت مردم گناهکار میدانستند .ایشان میخواهندخشونت ونابردباری نهادینه شده در قران واسلام را با رنگ آمیزی ادبی از چشم مردمی که شب وروز آنرا با همه ی جان و تن احساس میکنند دور نگاه دارند ..آیا شما جایی را سراغ دارید که بدون کشتار مردم آن سرزمین حکومت کرده باشد ??????

-- behnam ، May 25, 2010 در ساعت 11:58 PM

جناب سروش
مگر درحال حاضر در نجف علمان دینی وجود ندارند که در این یک سال گذشته از دادن یک بیانیه دو خطی هم دریغ کرده اند
شما یا مردم را نشناخته ای یا این علمان دینی را

-- علی ، May 25, 2010 در ساعت 11:58 PM

جالب بود واقعا''تکان دهنده بود از جهتی امیدوار شدم واز جهتی ترس مرا فرا گرفت وبه خدا پناه میبرم که دراین ورطه بیم وشک مرا یقینی حاصل شود تا بتوانیم راه را از بیراه تشخیص دهیم وفقط زبان ان کمی دشوار بود برای مردم نوشتن زبان مردم داشتن است

-- سیاوش ، May 27, 2010 در ساعت 11:58 PM

كلمة حق يراد بها الباطل

-- ابراهيم ، Aug 16, 2010 در ساعت 11:58 PM