رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ بهمن ۱۳۸۸
نوشته‌ای به بهانه بازداشت امید مهرگان و اخراج اساتید

سرکوب روشن‌فکران یا اعتراف به شکست فرهنگی

امین بزرگیان - بابک مینا

امید مهرگان، مترجم آثار فلسفی و فرهنگی است. او از جمله روشنفکرانی است که به نظریه انتقادی چپ وابسته‌اند. وی چندی است که در بازداشت به سر می‌برد. این نوشته کوتاه به بهانه همین موضوع نگاشته شده است.

یک:


بیش‌تر انقلاب‌های قرن بیستم در واقع پاسخی بوده‌اند به فرهنگ نوین شهرنشینی و از بین رفتن فرهنگ‌های سنتی؛ به این دلیل که مساله این جنبش‌ها «فرهنگ» بوده است.

آنان اغلب خود را در قالب یک هویت فرهنگی عرضه کرده‌اند: فرهنگ کمونیستی لنین، فرهنگ دهقانی مائو و فرهنگ اسلامی انقلاب ۵۷ ایران نمونه‌هایی بسیار روشن از صورت‌بندی‌های فرهنگی‌ای هستند که در برابر ساختارهای فرهنگی پیشین، خلق شده و هویت جدیدی ساختند.

اساسا آن‌چه پیش از یک تغییر و تحول سیاسی در جامعه خودرا می‌نمایاند، تغییر و تحول فرهنگی است. این تغییر و تحول فرهنگی است که به‌مثابه یک ایدئولوژی یا گفتمان، سوژه‌های تغییر را بازتولید می‌کند. دلیل علاقه وافر نظام‌های ایدئولوژیک به «فرهنگ» نیز از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد.

در جریان انقلاب اسلامی ایدئولوژی‌های ضدیت با مدرنیزاسیون، و اسلام سیاسی به‌عنوان دو ایدئولوژی مهم، صورت‌بندی فرهنگی جدیدی برای جامعه ایران ساختند.

محصول سیاسی این دو جای‌گزین فرهنگی نظام شاهنشاهی، برساخته‌شدن «توده»ای از طبقات مختلف شهری در جامعه‌ای بود که هم سنت‌گرایان و هم مدرنیست‌هایش با نظام سیاسی موجود ستیز داشتند. توده قیام کرد و نظام سیاسی سرنگون شد.


سرکوب روشنفکران چپ به واقع سرکوب فرودستان نیز است. این سرکوب میانجی‌های نظری فرودستان را تضعیف می‌کند و از همه مهم‌تر «حساسیت نظری به رنج» را ازمیان برمی‌دارد

بعد از انقلاب، نظام مستقر جدید به‌خوبی می‌دانست که میان‌جی قیام توده، امر فرهنگی‌ای بوده که امکان این قیام را فراهم می‌ساخت.

پس در نتیجه؛ لازمه حفظ نظام، تقلیل همیشگی جامعه به توده با ابزار «فرهنگ» است. درواقع «فرهنگ» همه آن چیزهایی بود که یک جامعه را به گونه‌ای رضایت‌مندانه به ساختار سیاسی الحاق می‌کرد.

پروژه‌های متعدد و گسترده فرهنگ‌سازی در مدارس و دانشگاه‌ها و رسانه‌ها و... (یا همان دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت) تحت عنوان فرهنگ اسلامی دربرابرفرهنگ غربی - آمریکایی یا همان بومی‌سازی، تجلی تلاش نظامی بود که می‌خواست یک‌دستی پیشا‌انقلابی را بعد از انقلاب هم‌واره احیا کند.

مشکل و بحران سیاسی برای این‌گونه نظام‌ها از جایی آغاز می‌شود که بدنه جامعه از بازتولید تام فرهنگ حاکم سرباز زند.

این گسست سرآغاز تضعیف فرهنگ حاکم و اهمیت یافتن فرهنگ‌های رقیب در جامعه می‌شود.

اما سرکوب عینی و برهنه روشنفکران یا همان حاملان فرهنگ رقیب از وضعیت تازه‌ای خبر می‌دهد. به تعبیر صریح‌تر هنگامی‌که حاکمیت سیاسی، روشن‌فکران را بازداشت و روانه زندان؛ یا آن‌ها را از دانشگاه اخراج می‌کند (چیزی مازاد بر توقیف کتاب‌هایشان و ...)، بدین معناست که پذیرفته توانایی جنگ فرهنگی را با آن‌ها از دست داده است.

زمانی‌که حاکمیت سیاسی با بهره‌گیری از دست‌گاه‌های ایدئولوژیک خود، هژمونی می‌سازد، در واقع فرهنگ‌های رقیب را به مبارزه طلبیده است.

این هژمونی، در سال‌های نخستین انقلاب برنده‌ی نسبی این مبارزه بود. با گذشت یک دهه و پایان جنگ، حاکمیت سیاسی کم‌کم متوجه شد که حاکمیت فرهنگی را دیگر به‌طور کامل در دست ندارد و دیواره‌ی هژمونی نظام ترک‌هایی برداشته است.

این‌دوره دقیقا منطبق با زمانی است که بحث جنگ نرم فرهنگی، شبیخون فرهنگی و غیره، در گفتار رسمی انعکاس پیدا کرد.

در واقع ورود این واژگان به دستگاه سیاست در ایران ناشی از آگاهی این دستگاه به نفوذ فرهنگ‌های رقیب و درنتیجه ترس از نتایج سیاسی این نفوذ در لایه‌های اجتماعی بود.

اختصاص بودجه‌های کلان و برنامه‌های گوناگون و متنوع در احیای هژمونی فرهنگی ترک برداشته، دراین دوره بسیار متداول شد.

اما در این مرحله، بازداشت و دستگیری روشنفکران گویای این اعتراف از جانب حاکمیت سیاسی است که ما در جنگ فرهنگی نتوانسته‌ایم با ابزار فرهنگی گسترده‌مان هژمونی فرهنگی راحتی نسبتا مستقر سازیم، و برای همین دست به دامان ابزارهای حاکمیت سیاسی هم‌چون زندان و دستگیری شده‌ایم.

دو:

رابطه حکومت ایران با روشنفکران در این سی سال عجیب بوده است. از یک سو سخت از آنان بیزار است، و از سوی دیگر هم‌واره می‌خواهد روشنفکران را به کارگران فرهنگی خود تبدیل کند.

در واقع حکومت در پی ساختن چیزی‌ست به نام «روشن‌فکر دولتی»، که هم در رشته خود در عالی‌ترین رتبه قرار داشته باشد، و هم ادامه‌دهنده منویات فرهنگی دولت باشد.

روشن‌فکر آرمانی حکومت ظاهرا فیلسوفی است که درهمه عرصه‌های جهانی گوی سبقت را از حریفان ربوده است (چیزی شبیه حسین رضازاده!)؛ اما به همان میزان مطیع و سربه‌زیر است. و از همه مهم‌تر این‌که کار او چیزی نیست جز رنگ و لعاب فلسفی و نظری زدن به حکومت.

این آرزو تناقضی بیش نیست. دیگر بعد از سی سال باید فهمیده باشیم روشن‌فکری که می‌خواهد در حوزه تخصصی خود ممتاز شود، باید استقلال آن حوزه را از دولت به رسمیت بشناسد.

دخالت حکومت در هر حوزه‌ای از علم و فرهنگ چیزی نیست جز تخریب آن حوزه و تنزل مقام آن.

سه:

دولت به‌شدت مدعی مبارزه با سرمایه‌داری است. در این میان دستگیری روشنفکران چپ پدیده جالب‌توجهی است؛ چرا که اینان شاید آخرین کسانی هستند که فضای انتقادی علیه سرمایه‌داری را زنده نگه داشته‌اند.

این دستگیری‌ها و محدودیت‌ها برای روشنفکران و حتی خود علوم انسانی نشان می‌دهدکه نقد نظم حاکم بر دنیای جدید توسط حکومت، ژستی بیش نیست.

نقد سرمایه‌داری تنها درفضایی دموکراتیک و با کوششی فکری و نظری میسر است. حکومت باید فضای فرهنگ را بگشاید تا همه گرایش‌ها با نیروی فکری خود وارد میدان شوند. این دخالت‌ها کل میدان فرهنگ را تضعیف کرده و از اثر می‌اندازد.

روشنفکران مهم‌ترین کسانی هستندکه در عصر ما می‌توانند ارزش‌هایی جدید بیافرینند و فرهنگی نو خلق کنند.

آنان می‌توانند چشم‌اندازی تازه از زندگی و تفکر را پیش پای ما بگشایند. نکته مهم این است که ایجاد انواع محدودیت‌ها برای خلاقیت فرهنگی، نتیجه‌ای جز نهیلیسم نخواهد داشت: فرهنگ از خلق ارزش‌های تازه باز می‌ماند و چنین فرهنگی سرانجامی جز انحطاط نخواهد یافت.

میراث چپ در جامعه ما تاثیری دوسویه داشته است. از یک سو به شمشیری بدل شده است در دست کسانی که به دنبال نفی کینه‌توزانه «غرب» بوده‌اند، و از طرف دیگر شاید مهم‌ترین جریانی بوده‌اند که ارزش‌های روشنگری را در فرهنگ معاصر پرورانده‌اند.

درباره نقش منفی روشنفکران چپ بسیار گفته و نوشته شده است. این‌جا می‌خواهیم به نقش مثبت آنان اشاره‌ای کنیم. در نظر ما آنان تنها کسانی هستند که به شیوه‌ای نظریه‌مند «فرودستان» جامعه را به یاد ما می‌آورند و «نامی» به آنان می‌دهند.

این نامیدن فرودستان و صدا دادن به کسانی‌که صدایی ندارند، مهم‌ترین نقش روشن‌فکران چپ بوده و هست. البته این پروژه در جامعه ما هنوز کارهای زیادی برای انجام دارد.

اما آن‌چه امیدبخش است افق فکری و سیاسی آنان است که ایشان را از دیگر جریانات فکری متمایز می‌کند.

«حساسیت نظری به رنج» شاید به‌ترین تعبیر برای توصیف روشنفکری چپ است. چپ آن‌گاه که در شکل کنش و تفکری اصیل ظاهر می‌شود به ما این امکان را می‌دهد که تاریخ را از نگاه فرودستان ببینیم، افق آنان را بشناسیم و برای بهبود وضعیت آنان اقدامی ‌کنیم.

بنابراین سرکوب روشنفکران چپ به واقع سرکوب فرودستان نیز است. این سرکوب میانجی‌های نظری فرودستان را تضعیف می‌کند و از همه مهم‌تر «حساسیت نظری به رنج» را ازمیان برمی‌دارد. و این، تحقق عدالت را ناممکن می‌کند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جناب مینا و بزرگیان من دقیقا همین امروز داشتم فکر می کردم یک نفر باید در مورد امید مهرگان بنویسد. دستتان درد نککند

-- بهداد بردبار ، Feb 10, 2010 در ساعت 05:30 PM

مقاله جالبی بود.جالبتراینست که این دونفریعنی نویسندگان محترم هنوزباهمند دراین زمانه ای که دوستیهادیری نمی پاید

-- تارا ، Feb 11, 2010 در ساعت 05:30 PM

با تشكر فراوان بسيار به موقع و به جا بود و به همين دليل فكرزا

-- علي ، Feb 11, 2010 در ساعت 05:30 PM

سلام امید مهرگان یکی از متفکران با ارزشهای فکری مستقل است انتشار این مقاله امیدوارم سببی شود برای آزادی وی با تشکر از شما.

-- هوشنگ رحیمی ، Feb 12, 2010 در ساعت 05:30 PM

درس ضروری که از بخش اخر این مطلب باید گرفت این است که اگر روشنفکر چپ به تعلقات مذهبی فرودستان بی توجهی کرد و بجای رساندن صدای مظلومانه وی تلاش به جمع اوری سیاهی لشکر نمود،انگاه ارزش روشنفکری خود را از دست داده و خود سد راه دیگر روشنفکران طبقه محروم جامعه میگردد.مخصوصا در جوامع مذهبی متعصب.
بارها از خودم به عنوان یک معترض اجتماعی سووال کرده ام ،چه چیز برایت مهمتر است،حمایت از محرومان جامعه بشری و یا گرفتن مذهب یا مذهبی کردن انان؟؟؟؟؟
جوابم همیشه، کمک به فرودستان بوده است و هر کس از من میپرسد بینش و اعتقاداتت چیست،می گویم همه چیز و حتی با تو هم هم عقیده ام.
امیدوارم این هم وطن خوبمان هم هرچه زودتر ازاد شود و در رساندن صدای فرودستان جامعه که اکثرا مسلمان هستند،به گوش مسوولین کوشا باشد.

-- mansour piry khanghah ، Feb 12, 2010 در ساعت 05:30 PM

مطلب جالب و به موقعي بود. در روزهاي آتي تلاش خواهم كرد اين متن را ترجمه نمايم.

-- ياران ، Feb 13, 2010 در ساعت 05:30 PM