رادیو زمانه > خارج از سیاست > ایران > تصمیم گرفتم تصویر آقای خمینی را پخش کنم | ||
تصمیم گرفتم تصویر آقای خمینی را پخش کنممریم محمدی
اولین قانون اساسی ایران حاصل انقلاب مشروطه بود. در این قانون، مطبوعات رکن چهارم ارکان مشروطیت تلقی شده بود. مطبوعاتی که در آن زمان با محدودی روزنامه و نشریه تعریف میشد. پیدایش رادیو و تلویزیون و گسترش روزانه آن وسعت و مفهوم عمیقتری به این تعریف بخشید و نقش آن را در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران مرکزی کرد. مسعود بهنود یکی از نامهای مشخص این عرصه است. نقش او بهویژه بهعنوان روزنامهنگاری که در دو نظام متفاوت همیشه حرفی برای گفتن داشته است، بسیار بحث شده است. با مسعود بهنود گفتوگوی بلند و همه جانبهای کردهام دربارهی مسیری که جامعه مطبوعاتی ایران در این دو نظام متفاوت طی کرد. ماجراهایی که بر آن و کوشندگانش گذشت، نتایجی که میتواند تاریخی و عبرت آموز باشد. بخشهایی از این گفتوگو را که نقش جامعه مطبوعاتی و بهویژه تلویزیون ایران را در مسیر انقلاب بهمن توضیح میدهد، میخوانید. این گفتوگوی اختصاص دارد به یادمانهای مسعود بهنود، عمدتا حول دو واقعهی معین، 17 شهریور و 13 آبان و نقشی که تلویزیون در آن ایفا میکرد.
در مقطع 17 شهریور تلویزیون و کارکنانش در چه وضعیتی قرار داشتند. یعنی یک جریانی موافق انقلاب در تلویزیون آن زمان بهوجود آمده بود؟ در رادیو و تلویزیون ما یک گروهی بودیم که به هر حال با انقلاب بودیم. یک گروهی از بچههای تلویزیون که بعدا تبدیل شد به کمیته اعتصاب ؛ و موقعی که نظامیها آمدند، پیدا بود که اگر ما را نگیرند دست کم ما را دیگر راه نخواهند داد. یعنی وضعمان معلوم شده بود و ما از قبل جبههمان را گرفته بودیم. یک شبه اتفاق نیافتاد. این شیب انقلاب که الان از دور دیده میشود به عنوان پرش و پلکانی، برای ما اینطور نبود. به هر حال ما بین مردم بودیم و ظرف پنج شش ماه این به آرامی گذشت و من هر روز در خیابان سخنرانی می کردم و هر روز بالای دیوار بودم. بنابراین همینطور همراه مردم رفتیم توی عرصه. تنها تصوری که نمیکردم این بود که به فاصله کوتاهی بعد از اینکه ماموران حکومت نظامی به خانه من ریختند؛ شب معروفی که آمدند تعدادی روزنامهنگار را بگیرند. به فاصله کوتاهی بعد از آن مامورین کمیته آمدند. و آن شبی که عکس آقای خمینی از تلویزیون پخش شد؟ در شرایطی که هیچکس باور نمیکرد! یادم هست که مثل یک شوک بود! آخرین برنامهی من که از تلویزیون پخش شد و از آن موقع تاکنون که در کنار شما هستم دیگر از تلویزیون ایران دیده نشدم، روز 16 شهریور سال 57 است. یعنی شب 17 شهریور. من میدانستم فردا چه خبر میشود. شب قبلش با آقای مهندس بازرگان رفته بودم به خانهی آقای انتظام و خبر داشتم. به هر حال کنجکاویهای شخصی من و کار حرفهای که میکردم من را همهی این جاها حضور میداد. میدانستم که امشب شب آخر است. به همین جهت نشستم و خیلی فکر کردم که چه کار کنم؟ شب آخر است! آن وقت تصمیم عجیبی گرفتم. تصمیم گرفتم که تصویر آقای خمینی را پخش کنم. برای اطلاع عرض میکنم که مدتی بود آقای خمینی رفته بود پاریس. از آن موقع که به پاریس رفته بود هم نشسته بود وسط خبرهای جهانی و همهی میکروفنهای دنیا در اختیارش بود، ولی به ایران نمیرسید. فیلمهایی که از طریق ماهواره فرستاده میشد، آن موقع ترتیب اینگونه بود، که فقط خود سازمان رادیو و تلویزیون یک کانال ماهواره داشت که از طریق آن فیلمهای خبری را میخرید و ضبط میکرد و انتخابی از آن را پخش میکرد. از موقعی که آقای خمینی به پاریس رفت، در تمام فیلمهای خبری که در دو نوبت در روز میرسید، فیلم تصویر یا مصاحبهای از ایشان بود، ولی درتهران به دستور معاون سیاسی وقت سازمان رادیو و تلویزیون، یک نفر از ساواک میرفت پایین میایستاد توی نودال و وقتی که این فیلمها از روی ماهواره میآمد، انگشتش را روی «Clear» میگذاشت که این پاک شود. یعنی کاری میکرد که در آرشیو هم نماند و اینها کاملا پاک میشد. بنابراین من وقتی آن شب این جنون به سرم زد که کار عجیب و غریب بکنم، با این مواجه شدم که ماتریل ندارم، فیلم ندارم. از «عظیم جوانروح» که الان هم هست و فیلمبردار خوب تلویزیون است، خواهش کردم که به شهر برود و عکسهای ایشان را هر چه هست جمع کند. جمع کردیم و مقدار زیادی آوردیم. من آن موقع مجلهای منتشر میکردم در ارتباط با طرفداران محیط زیست به اسم «سبز»، شبیه نشنال جئوگرافیک که آنجا روزها مینشستم. «کاوه گلستان» آمد آنجا. او هم یک عکسهایی آورد از شهر و مردم با پوسترهای آقای خمینی. اینها را هم آوردیم و اضافه کردیم؛ چسباندیم روی دیوار ـ یک روش پریمیتیو (ابتدایی) مال دوره ادیسون ـ و از روی آنها فیلم گرفتیم که مثل اسلاید شد. یک موزیک هم پیدا کردیم و شب بیرون از تلویزیون فیلم را شستیم و جرات نکردیم که به تلویزیون ببریم و یک فیلم 4 دقیقهای درست کردیم و من آن را در جیبم گذاشتم. آنها که به کار فنی آشنا هستند، میدانند. من این حلقه فیلم را بردم و به قسمت سینمایی و نگاه کردم دیدم که بچههایی که هستند یکی دو نفرشان از بچههای تیم اعتصاباند و از بچههای خودمان هستند. آنها متوجه بودند که شکنندگی دارد شکل میگیرد. بنابراین قرار شد آنها هم کسی را که رئیس بود و تصور میرفت که ساواکی باشد و احتمالاً هم نبود، سر او را گرم کنند که کردند و مسئول موزیک برنامه هم «محمدرضا شاهید» بود، نماینده فعلی رادیو آمریکا در پاریس که الان هم مشغول است و خیلی هم خبرنگار خوبی است. او آمد و موسیقی را داد، ولی چون با این انقلاب بازیهای ما موافق نبود و اصولا این شلوغیها را نمیپسندید، گفت من این نوار را میگذارم، ولی در این توطئه نمیمانم. او رفت ولی من و عظیم و دیگران ماندیم و رفتیم و با این خدعه من برنامه را شروع کردم؛ گفتم سلام. شب جمعه است؛ شاید آخرین بار، کسی چه میداند! ولی به هر حال قبل از هر کاری و هر گردشی، برویم به سراغ آن کسی که عکسش در دل مردم ایران هست و فیلم پخش شد. برنامه زنده بود؟ بله برنامههای من همه زنده بود. بعد فیلم پخش شد و اصلا برای من باور کردنی نبود که چه اتفاقی افتاد. از قسمتهای مختلف سازمان، در شهرهای مختلف، در کمالآباد، مرکز تله فلان جا! که همه اینها همه از طریق مخابرات به وصل هستند به میز کارگردان پخش، از آنجا، همینطور فریاد میآمد، فریاد تشویق که به نظر من یکدفعه شهر به هوا رفت و در عمرم با یک همچین صحنه عجیبی روبهرو نشدم. صدای گریه میآمد. آدمهایی از شدت شوق گریه میکردند. برای شما که در پخش این قضیه بودید، اتفاقی نیافتاد؟ من زمانی که پایین آمدم همه معتقد بودند که من نباید از در ورودی بیرون بروم چون به احتمال زیاد من را میگیرند. در نتیجه ماشین من را به پارک شاهنشاهی آن موقع بردند و من را از پشت آن سرازیری بچهها کشاندند و رفتم و سوار شدم و بهصورت فرار رفتم. این خبر توسط خبرگزاری آسوشیتدپرس مخابره شد به دنیا به این عنوان که برای اولین بار تصویر آقای خمینی در ایران پخش شد. حتی بعضی از نشریات مثل «لوموند» تفسیر کردند به اینکه یک تغییری در سیاست داخلی ایران اتفاق افتاده است؛ چون شاه هنوز بود. بعد در همین فاصله یک آقایی تلفن کرد خیلی مودب و گفت من دکتر بهشتی هستم. همان آیتالله بهشتی؟ بله! من ایشان را به اسم میشناختم، گفتم خواهش میکنم. گفت به هر حال کاری که شما کردید... ما به نوفل لوشاتو گزارش دادیم و ایشان شما را دعا کرد. بعد آقای دکتر بهشتی به من گفتند که شما اگر میخواهید مخفی شوید، میتوان شرایط را فراهم کرد. من گفتم که ممنونم و امکانش را دارم. فیلمبرداری از حادثه 13 آبان و جریان دانشگاه و نشان دادن آن در تلویزیون هم حادثه عجیبی بود. آن چطور اتفاق افتاد؟ گروه ضد اعتصاب یعنی کسانی که داشتند کار میکردند و تعدادشان هم حدودا 200 نفر بود یعنی از شش هزار نفر کارکنان رادیو و تلویزیون 200 نفر کار میکردند. بیشتر کادر فنی بودند و البته چندنفری هم از بچههای بالاتر. یک عدهای هم از طرف حکومت نظامی آورده و گذاشته شده بودند که البته خیلی فعال نبودند؛ آن گوشه و کنار بودند. در حقیقت سازمان رادیو و تلویزیون کار نمیکرد یا حداقلی را کار میکرد برای اینکه کار انجام دهد؛ و کار این بچهها هم در آن محیط ـ حالا که شدیم بگوییم ـ که چقدر سنگین بود. یک مثال میزنم: اینها خیلی ساده دور یکدیگر نشستند و تصمیم گرفتند که خب، بالاخره حالا که مملکت اینگونه است و نمیشود که معیارهای سابق ادامه پیدا کند؛ معیارهای سابق در هیچ کجا درحال پیاده شدن نیست؛ چرا در رادیو و تلویزیون باشد! بنابراین، آنها هم که ظاهراً به تعبیری ضد انقلاب کردن بودند و با اعتصاب ما مخالف بودند آنها هم تصمیم گرفتند فضا را باز کنند. در نتیجه بچههای فیلمبردار که با اکراه کار میکردند و بیشتر قصد داشتند که به جمع ما بیایند و به اعتصابیون بپیوندند، به آنها گفتند که بروید فیلم بگیرید و هر کاری که میخواهید بکنید، از این ماجرا آتش 13 آبان افروخته شد. «پرویز نبوی»، فیلمبردار خوب تلویزیون در روز 13 آبان در دانشگاه تهران در حال فیلمبرداری بود، کوماندوها و دانشجویان با همدیگر درگیر شدند و او از این صحنه فیلم گرفت، آقای دکتر شیبانی، رئیس دانشگاه آمد مقابل دانشگاه به ارتشیها فریاد زد که به خانه من آمدید چه کار کنید؟! او از آنها فیلم گرفت. این صحنههایی بود که هر روز در خیابان اتفاق میافتاد. ولی اثر وحشتناک رسانه است که وقتی شب این فیلم را ما پخش نکردیم و گروه به اصطلاح ضد اعتصاب پخش کرد، گروه طرفدار رژیم پخش کرد. آنقدر که این حسن نیت و ضجه زدن مرحوم دکتر شیبانی را نشان داد، و این کوماندوهایی که هیبت ظاهریشان خب، خیلی مهیب بود دیگر! و صدای تیر و فرار کردن بچهها و بهم ریختن و خون در خیابان، اصلا فاجعهای شد. 13 آبان شد و روز تاریخی بهم خوردن نظم شهر. در حقیقت ستون فقرات فرماندار نظامی آن شب شکست یعنی آن شبی که فیلم دانشگاه تهران پخش شد و آن روز را کرد روز تاریخی 13 آبان! ادامه دارد... |
نظرهای خوانندگان
فکر میکنم آقای خمینی در آبان (یا اواخر مهر) ۵۷ به پاریس رفته و بنابراین فکر نمیکنم در ۱۷ شهریور ۵۷ در پاریس بودهباشند آنچنان که آقای بهنود گفته.
-- ش ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMسلام
-- mimi ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMاقای بهنود من کتابهای شما رو خوندم اما فکر نمی کردم که شما این طور و این کارهای چریکی رو انجام داده باشین
به هر حال در هر برهه ای از زمان افراد کارهایی را با توجه به نیاز انجام می دهند که شما هم همین کار را انجام دادین.
افرین و خسته نباشین
خب آقای بهنود، آقای خمینی هم خوب حق تان را کف دست تان گذاشت. چرا برنمی گردید در ایران خمینی که عکس هایش در قلب مردم است زندگی کنید؟
-- Kamyar ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMفكر ميكنم يكبار فيلم دادگاه آقاي بهنود بصورت كوتاه در اخبار تلويزيون پخش شده باشد و عدم پخش تصوير تاكنون دقيق نيست
-- ali ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMتا آنجا که به یاد دارم در ان ایام آقای بهنود بیشتر در رادیو تهران -- و نه در رادیو ایران -- فعال بودند و به نظر نمی رسد که در تلوزیون آنچنان موقعیتی داشتند که : تصمیم گرفتم تصویر آقای خمینی را پخش کنم !! بنده دو گزارش مربوط به مصاحبه ایشان را بدلیل اشکال فنی الان که بعد از نیمه شب جمعه است با هم خواندم واز دروغگویی ها ولاف در غربت زدن های ایشان هم هیچ تعجب نکردم .اما آنچه که ممکن است مایه تعجب مسؤل سایت رادیو زمانه شود اینست که از چاپ این پرت و پلا های مفصل واین ادعا های واهی در آن درآن سایت محترم هم تعجب نکردم! سی سال گذشته است ، کی مرده؟ کی زنده؟!
-- شاهنده ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMواقعا این گفتگو با مسعود بهنود انجام شده؟؟ آقای خمینی 13 مهرماه به فرانسه رفتند و آقای بهشتی هم شهریور ماه ایران نبودند. من تقریبا تمامی آثار مسعود بهنود را خوندم حتی مربوط به زمان انقلابش رو و اکثر مصاحبه های پخش شدش رو شنیدم، اولین بار می بینم این جوری حرف می زنه ؟!!از بهنود هم این اشتباه بعیده ، مسله ی به این واضحی رو بهنود اشتباه نمی گیره
-- فرید ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMآقای خمینی تا آبان ماه سال ۱۳۵۷ در عراق بودند. آقای بهنود دوبار در این مصاحبه ادعا می کنند که در شهریور ۱۳۵۷ آقای خمینی در پاریس بوده اند. ( یک بار در توصیف شرایط و یکبار در توصیف مکالمه با آقای بهشتی.) ایشان لااقل یکبار پیش از این در وبلاگشان نیز این اشتباه را کرده بودند و پس از تذکرات فراوان خوانندگانشان، بدون توضیح اشتباهشان را تصحیح کردند. ایشان روایتی را که شاید جالبتر باشد مدام تکرار می کند، بدون توجه به آنچه در واقع اتفاق افتاد. این رفتار، اصالت باقی روایت ایشان از ماجراهای سال ۵۷ را نیز به شدت خدشه دار می کند!
-- ب ن ن ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMpeople like Mr. Behnood are responsible for waht they did to this country. 's
-- ali ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMاين بخشى از رمان تازه آقاى بهنود است؟
-- كيوان ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMدر گذشته كار مشتركى در همين زمينه با دكتر نورى زاده نكرده بودند؟
شما اقای بهنود مارا خیلی بچه ونادان فرض کرده اید . تاریخ های گزافه گوییتان از ایام انقلاب با واقعیتها نمیخواند وادعاهای باطلتان مایه ابروریزیست.این خاطرات گرانبهایتان را به جمهوری اسلامی بفرستید هنوز هستند کسانیکه برایتان چاپش کنند
-- بی نام ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMچه افتخاری بالا تر از اينکه عکس خمینی را ایشان نشان دادند؟ چه لطف بزرگی درحق ملت ایران کردند؟ عکس شهید مظلوم اصغر بروجردی را کی به تماشا بنشینیم؟
-- بدون نام ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMآقای بهنود
-- بدون نام ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMویل دورانت می گوید:
knowledge is power, but only wisdom is liberty
پس عجب نیست که انسانی چون شما با این سطح آگاهی از اوضاع و احوال جهان مرید یک آخوندشود. آیا نظریه ولایت فقیه که خمینی خود از دیگران بدون ذکر نام به سرقت برده بود("مشروطه ایرانی" را بخوانید) را قبول داشته اید؟ اگر هم قبول داشته اید ظاهرا نه به اندازه کافی. هم خودتان آواره دیار شدید و ده ها هزار دیگر را به دیار غربت فرستادید و هم میلیونها ایرانی را نا خواسته به بلایای لا تحصی گرفتار نمودید.
درود بر آقای بهنود! من هم مانند آن آقا جناب بهنود را از کتاب ها و بهتر است بگویم از مقاله هایش می شناسم. بهنود واقعا روزنامه نگار است با همه ویژگی هایی که سزاوار است؛ آزادگی از مهم ترین ویژگی هاست که بهنود دارد.دوست و دشمن بهنود این مطلب را می دانند. در عجبم از آنان که مدعی اند بهنود را می شناسند، ولی شنیدن این حرف ها را از او غریب می دانند.
-- سجادی نژاد ، Feb 22, 2008 در ساعت 01:13 PMداستانهای تاریخی دیگه ای هم که آقای بهنود می گه یه خورده بودار به نظر می رسه. یادمه چند سال پیش قضیه تریاکی بودن مرتضی آوینی رو از ایشون خوندم. کلا ادعاها خیلی بزرگه و همه اتفاقها رو هم آقای بهنود از نزدیک شاهد بوده. همین جا اگه نگاه کنید، ادعا می کنه که جرقه 13 آبان و همین طور 22 بهمن رو ما زدیم. قبول دارم که رسانه نقش فوق العاده ای داره، ولی ایشون اصلا احتمال نمی ده که شاید رخدادهای دیگه ای هم بطور موازی جرقه های همزمان زده باشن. همه جرقه ها رو دربست مال خودشون می دونه!
-- رضا ، Feb 23, 2008 در ساعت 01:13 PMعكس خميني را اولين بار آقاي بهنود پخش كرد يا كس ديگري مطلبيست كه با يد حاضرين در آن شب تله ويريون گواهي دهند اما:
-- مسعود ، Feb 23, 2008 در ساعت 01:13 PMاينكه ميفرمايندبه نظر من یکدفعه شهر به هوا رفت كاملا درست است برخي از دوستان ظاهرا فراموش كردند انقلاب و همه انقلابيون رهبري خميني را پذيرفته بودند و مردم يك دل و يك صدا زير بيرق ايشان سينه ميزدند
انقلاب را با همه تلخيها و شيرينيهايش (اگر داشت) باور كنيد
تاريخ گذشته را از دريچه واقعييت ببينيد نه اوهام و مليتان
آقاي بهنود
-- بدون نام ، Feb 23, 2008 در ساعت 01:13 PMآيا مزة انقلابي بودنتام را در تبعيد ميچشيد؟
جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز
-- مهرپور ايراني ، Feb 23, 2008 در ساعت 01:13 PMباطل در اين خيال كه اكسير مي كنند
آقا، خدعه اي كه از آن نام مي بريد آن گونه كه پيش رفت و بر ملا گشت، به گواه تاريخ، بلاهت و ناداني اي بيش نبود، كه هنوز كه هنوز است پس از قريب گذشت سي سال شما، خود كردگان، و نسل هاي پس از شما تاوانش را داريد پس مي دهيد. من به جاي امثال شما باشم هر از گاهي رو به آينه كرده مي گويم: خودم كردم كه لعنت بر خودم باد!
القصه وطن را به دو چشم نگران
رفتيد و سپرديد به هنگامه گران
خاطراتتان از روزهاي ديوانگي جمعي جماعت ايراني، گذشته از ايرادات بديهي ترتيب تاريخي وقايع آن دوران كه ديگران گوش زد كردند، مرا به ياد غم و اندوه خاموش خيام بزرگ مي اندازد، آنجا كه مي گويد
افسوس كه بي فايده فرسوده شديم ...
و الي آخر. به نظر مي رسد تا سال 57 هنوز دست كم 200 صفحه از تاريخ مشروطه ايران نوشته ي زنده ياد كسروي را نخوانده بوديد.
باري به قول حضرت حافظ
شرممان باد ز پشمينه ي آلوده ي خويش
گر بدين فضل و هنر نام كرامات بريم
قدر وقت ار نشناسد دل و كاري نكند
بس خجالت كه ازين حاصل اوقات بريم...
ديگر اينكه
زي تير نگه كرد و پر خويش بر آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست
ناصر خسرو
این آقای بهنود ارنستو چه گوارا بوده است و ما نمی دانستیم. با آقای بازرگان بوده است انقلاب از ایشان شروع شده است. آقای بهشتی از ایشان تشکر کرده است !! آقای خمینی ایشان را دعا کرده است! دروغ این بابا به کنار خانم گزارشگر چه کاره است پس اون جا که اجازه میدهد این آقا هرچه می خواهد می گوید تاسف آور است برای رادیو زمانه خوب نیست این نوع تاریخ سازی
-- بدون نام ، Feb 25, 2008 در ساعت 01:13 PMدرود بر همکاران راديو زمانه
-- jean khakzad ، Feb 26, 2008 در ساعت 01:13 PMبا کمال تاسف ، کفته هاي مسعود بهنود را خواندم.
گويا ايشان هنوز از بيماري فراموشي که از قبل دچار آن بود ، همچنان رنج ميبرد
فراموش کرده است که در آن زمان بنده حقير مديرخبر صداي ايران در راديو تلويزيون ملي ايران بودم و همکاران بسيار ديگري نيز هنوز در قيد حيات هستند که ماجرا هاي آن زمان را به ياد دارند ، چه دوستان وهمکاراني که به (اعتصاب) پيوستند و چه همکاراني که از جمله بنده که به اعتصاب نپيوستيم !
مرحوم مهدي صابر (اعتصابي) که فيلم دانشگاه را تهيه کرد و درست در شبي که به دستور مير عامل تازه راديو تلويزيون ملي ايران (شاه حسيني) مديران (غير اعتصابي) از کار برکنار شدند ، پخش شد
واتهام بي پايه و اساس مسعود بهنود در مورد منصور قائم مقامي مدير فني پخش آن زمان راديو تلويزيون ملي ايران مبني بر (ساواکي) بودن و (ساواکي) بودن برخي ديگر از مديران آن زمان راديو تلويزيون ملي ايران ، بايد به ياد مسعود بهنود فراموش کار آورد اگر مرحوم محمود جعفرياني در سازمان راديو تلويزين ملي ايران وجود نداشت ، تصور نمي کنم که نامي از مسعود بهنودي امروز در کار باشد
با احترام: ژان خاکزاد
مدیر بودن چه ارتباطی با گفته های آقای بهنود دارد؟! همه کارمندان آن زمان تلویزیون می دانند که فیلمبردار پرویز نبوی بود. و آقای بهنود در کجا گفته که قائم مقامی ساواکی بوده است؟ ضمناً اگر صرف حضور آقای جعفریانی بهنود می آفرید که باید روزنامه نگارانی در حد و اندازه بهنود فراوان می داشتیم از همکاران آقای جعفریانی!
-- آشنا ، Feb 27, 2008 در ساعت 01:13 PMاینکه شما در اعتصاب شرکت نداشتیده افتخاری برای شما نیست و اینکه مدیر بخش خبر صدای ایران دررادیو تلویزیون ملی بودید هم که چیزی را عوض نمی کند . چرا آقای بهنود را این میان به خاطر اینکه به این مسائل اهمیت نداده و در خاطراتش نگفته دعوا می کنید .
-- حمید ، Feb 27, 2008 در ساعت 01:13 PMچه افتخاری دارد عکس و فیلم خمینی را پخش کردن چه افتخاری دارد نادانی و زیر علم آخوند سینه زدن؟ چه افتخاری دارد تاریخ نشناختن و شرکت در نمایشی که در نهایت فریب مردم بود چه افتخاری دارد که همراه فریب دهندگان مردم راه افتادن و مسابقه دادن . این افتحار بر شما ارزانی باد و آن خانم خبرنگار
-- رعنا ، Mar 1, 2008 در ساعت 01:13 PMریشه این حسادتها کجاست؟ چرا خیلی ها دوست دارند فقط دیگران را تخریب کنند ؟ ای کاش فقط ما پنجاه تا از این بهنودها در عرصه قلم داشتیم. ایشان جزو نادر افرادی هستند که در همه شرایط ایستادگی کرده اند تا گامی برای روشنگری بردارند. کمترین تعصب و تعبد را میتوان در کارهایشان مشاهده کرد، مردی که هم اهل کلام بوده و هم اهل عمل. یک نمونه و یک سمبل در کار روزنامه نگاری و گزارشگری . تازه خیلی هم خوش صدا هستند. اینان ستارگان پر فروغ آسمان ظلمت زده ایران ما هستند. ستارگانی که ظلمت پوشان شمشیر بدست از ما دورشان کرده اند.
-- سید رضا علوی ، Mar 29, 2008 در ساعت 01:13 PMبی دلیل نبود که احمد شاملو این بوقلمون دروغ پرداز را ( عالیجناب بهنود پهلوی ) خطاب می کرد.
-- سیروس شاملو ، Sep 8, 2009 در ساعت 01:13 PM