انقلابيون مشروطه در برلين – ۱۰
احتشامالسلطنه
احمد احقری، برلين
در قسمت اول شرح حال احتشامالسلطنه، به زندگی کودکی و جوانی و شخصيت مبارزهجو و اصلاحطلب او در نظام سلطنتی قاجار پرداخته شد. با توجه به اقدامات دلسوزانهای که قبل و بعد از انقلاب توسط اين رجل سياسی صورت گرفت، جای آن دارد که او را ادامهدهندهی خط ملیگرا و وطندوستانهی اميرکبير در سلطنت قاجاريه بدانيم. دراين شماره به زندگينامه، افکار و اقدامات سياسی او از سالهای آخر دههی هفتاد شمسی قرن گذشته میپردازيم.
کتابخانهی مجلس. احتشامالسلطنه هزاران جلد از کتابهای شخصی خود را به اين کنابخانه هديه کرد.
پايهگذاری نظام آموزشی
«علتالعلل بدبختی اين ملت جهل و بیسوادی عمومی مردم آن است [...] بزرگمرد و وطندوستی که مدرسه دارالفنون را بنيان گذارد در نظر داشت که اين مرکز [...] بهصورت يک جامع بزرگ و به پايه يکی از دانشگاههای اروپا درآيد[...] بدبختانه او باقی نماند [...] و [...] بهتدريج و بهلحاظ اينکه پادشاه وقت بیسوادی و جهل عمومی را قلعه مستحکم حفظ اساس سلطنت و رژيم خويش میدانست، بساط درس و بحث و تعليم و تعلم از اين مرکز رخت بربست [...] هرکس [...] عنوان فارغالتحصيل دارالفنون را تحصيل مینمود، در صف بزرگان و دانشمندان مملکت قرار میگرفت و تازه اين در به روی همه کس باز نبود و [...] به شاهزادگان و فرزندان رجال و اعيان تخصيص داشت».
احتشامالسلطنه با آگاهی به نقش آموزش عمومی، اقدام به تشکيل انجمن معارف برای تأسيس مدارس ملی، کتابخانه، روزنامه و کلاسهای سوادآموزی کرد. مدارس "رشديه"، "ابتدائيه"، "علميه"، "شرف"، "افتتاحيه" و "کوچه غريبان" از جمله اولين مدارسی هستند که به ابتکار او تأسيس شدند. مظفرالدين شاه از هيچ توطئه و نيرنگی برای سنگاندازی در کار انجمن معارف کوتاهی نکرد. شاه با رخنهی ايادی خود در انجمن و برکناری احتشامالسلطنه از رياست آن، توانست برنامههای ملی آن را تحت کنترل خود و دستگاه دولتی قراردهد. با فرمان او اختيارات تام به نيرالملک داده شد تا به اصلاحاتی در امور انجمن معارف بپردازد. «نيرالملک به شاه قول داده بود رفتهرفته انجمن معارف و مدارس و انجمنبازی و جريدهنگاری را که اساس فتنه و فساد مملکت شده است!! از ميان ببرد». احتشام در نشستی با رياست جديد بهتندی گفت: «شاه غلط کرده که تو را بر ما ریيس قرار داده. اين مؤسسات [...] خصوصی و ملی است و ریيس هم لازم ندارند، ریيس حقيقی کسی است که از جان و مال خود کوشش و گذشت بيشتر بکند و در پيشرفت اين هدف ملی مؤثر باشد. من توپچی و سرباز نيستم که شاه فرماندهی مرا بهدست تو يا ديگری بسپارد...»
محمدعلی ميرزا در دوران وليعهدی
پس از اين اتفاقات محمود خان از سِمت معاونت سه سالهی وزارت خارجه در اصل برکنار و در ظاهر استعفا میکند. شاه دستور قتل او را صادر میکند که توسط مجری آن به اجرا در نمیآيد. ادارهی پست نامهها و ارتباطات او را با کشورهای اروپايی کنترل میکند. دوستانش به او پيشنهاد رفتن از کشور را میدهند ولی او مصمم بود که بايستد و در تهران به مبارزه با استبداد شاهی ادامه دهد. دستگاه دولت وجود او را در تهران تحمل نمیکرد. به او مأموريت دادند حکومت کردستان را در دست بگيرد.
حکومت کردستان
مینويسد: «دولت نه برای اصلاح و برقراری امنيت و آرامش کردستان [...] بلکه [...] از سر باز کردن بنده با اين اميد که در شورش کردستان غرق و نابود و بیآبرو و يا احتمالا مقتول خواهم شد بود و بس». در دوران حکومتهای قبلی، کردستان به منطقهای فقير و ناامن تبديل شده بود. گرانی و فقر باعث نارضايتی مردم و پناهنده شدن ايشان به دولت عثمانی بود. احتشام موفق شد با تثبيت قيمت نان از طريق برقراری نوعی سوبسيد و اخذ ماليات از انبارداران بزرگ نارضايتی عمومی را کاهش دهد و در مذاکره با نمايندهی دولت عثمانی، که قصد داشت به کليه اتباع اين ولايت تابعيت عثمانی بدهد، تابعيت ايرانی کردها را بازپس بگيرد. او مدت دو سال والی کردستان بود. «در مراجعت از کردستان [...] مردم شهر و حومه [...] با وجود سرما و يخبندان شديد [...] چنان محبت پرشور و صميمانه ابراز کردند که خاطره حقشناسی آن مردم نجيب از پيش چشم و درون قلبم فراموش نشده است».
سفير کبير ايران در برلين
پس از مراجعت به تهران به او پيشنهاد وزير مختاری برلن شد. او به اين سِمت تمايل نشان داد ولی همسرش «راضی به اقامت در فرنگ نبود [...] اين مسأله يکی از دلايل من در اصرار [...] به عدم قبول منصب جديد[...] بود [...] امينالسلطان (اتابک اعظم) روزی گفت اگر از خدمت دولت هم استعفا کنی شاه نمیگذارد در تهران بمانی».
به اين ترتيب احتشام در روز ۴ ژوئن ۱۹۰۱ (خرداد ۱۲۸۰) وارد برلين شد. او محلی برای سفارت اجاره کرد که در خيابان کودام شمارهی ۱۳ قرار داشت. احتشام در اين زمان با دختری فرانسوی ازدواج کرد و از او فرزندی با نام محسن به دنيا آورد (نام محسن علامير بهعنوان اولين فارغالتحصيل ايرانی رشتهی مهندسی ماشينسازی در دانشگاه فنی برلين ثبت شده است). در زمان سفارت او مظفرالدين شاه دو بار به برلين سفر کرده که جزييات آنها در خاطرات احتشام آمده است. او از سفر اول شاه ياد میکند: «اعليحضرت قدرقدرت از سرعت راه آهن تغيير حالت میدادند و متوقع بودند راهآهن مثل کجاوههای خودمان لنگانلنگان حرکت کند. اين مطلب در دستورالعملها و مراسلات دولتی مکرر تأکيد شده بود [...] و به هيچ زبان نتوانستم امناء دولت علّيه را متوجه کنم که [...] اگر ساعت حرکت و موقع وصول به مقصد يکی از آنها يک دقيقه پس و پيش شود نظام کلی تمام خطوط آهن [...] به هم میخورد [...] در اين خصوص هم باز دچار اشکالات و اسباب خنده نزد مسئولين امور آلمان شديم و سرانجام با ايشان مواضعه کرديم، به عرض برسانيم قطار آهسته حرکت میکند اما سرعت سير مجاز خود را داشته باشد!»
اتابک اعظم، نخستوزير
در همين زمان که امينالسلطان، اتابک اعظم، از سمت رياست دولت معزول شد، به نزد احتشام در برلين آمد و اين دو با يکديگر رابطهای نزديک پيدا کردند. «به امينالسلطان توضيح دادم که [...] ديگر نمیتوان مثل زمان شاه شهيد حکومت کرد. بايستی با مردم مماشات و مدارای بيشتر نمود و آنها را در سرنوشت و اداره امور حکومت مداخله داد [...] سختگيری و شدت عمل برای غافل ساختن و دور نگهداشتن مردم از افکار و عقايد جديد و مقاومت در مقابل تعميم و توسعه معارف و شرکت دادن ملت در امور حکومت موجب عصيان و انقلاب عمومی خواهد شد [...] اتابک در کمال شعور [...] همه پيشنهاداتم را پذيرفت [...] به سویيس رفت [...] تقريبا در به روی خودی و بيگانه بست[...] مخصوصا از مراوده با ايرانيان پرهيز و امساک داشت».
فعاليت مشروطهخواهی و رهبری نهضت ملی
احتشام تا سال ۱۲۸۵ (۱۹۰۵) بهطور مستمردر برلين بود. در اين سال سفری به تهران داشت. حکومت تهران در آن زمان در دست برادرش علاءالدوله بود. دورهای بحرانی که در آن نهضت ملی بهتدريج شکل میگرفت. سياستهای سختگيرانهی علاءالدوله باعث شده بود که مردم تهران در اجتماعات خود خواهان تشکيل عدالتخانه شوند.
احتشام در تهران با ميرزا يحيی دولتآبادی، که از اولين معتمدان وی برای تشکيل انجمن معارف بود، ديدار و گفتوگوهای سازندهای داشت. ملکالمتکلمين هم به آنها پيوست و بهتدريج جمع گستردهتری از مردم و حتا رجال و صاحبان القاب و شاهزادگان به آنها پيوستند. خواست عمومی تشکيل عدالتخانه بود. احتشام در يکی از اين مجامع چنين سخن میگويد: «عدليه بدون داشتن مرجعی که حمايت از او بکند غيرممکن است و قدرتی که میتواند از عدليه حمايت نمايد و مانع مداخلات عمرو و زيد در صدور يا اجرای احکام کيفی [فرمايشی] بشود، مجلس شورای ملی است».
احتشام با افرادی که معتمد او بودند همقسم شد و تا مدت شش ماه مخفيانه اجتماع میکردند که اغلب شبها اين اجتماعات در منزل سيد محمد طباطبايی برگزار میشد. شاه که برآن بود کنترل اوضاع را در دست بگيرد، هيأتی برای رسيدگی بهخواست مردم تشکيل داد که احتشامالسلطنه هم عضوی از آن بود، شاه ولی در نهايت زير بار تشکيل عدليه نرفت و سرانجام کار هيأت بیثمر ماند. او در نشستی در باغشاه با حضور صدراعظم عينالدوله خطاب به اميربهادر، که از استبداد شاه دفاع میکرد، گفت: «چه مناسبتی دارد که شاه در احکام عدليه و مسائل حقوقی [...] مداخله بنمايد [...] چطور بايد شاه يا شما را مختار کرد که [...] برويد در فلان شهر و مردم را بکشيد؟ يا سياست نموده؟!! يا غارت کنيد!؟ تمام اين شکايات و هياهو برای اين است که اينگونه احکام کيفی و خودخواهانه ديگر صادر نشود. و الا اگر اينطور که جنابعالی میفرماييد اصلاح میشد، که حالا هم هست».
احتشام به ادامهی کار پافشاری کرد و خود را متعهد ساخت که از راههای مخفی و علنی در تحقق اين خواست ملی کوشا باشد. مظفرالدين شاه، که از اقدامات او احساس خطر میکرد، تصميم گرفت با يک تير دو نشان بزند. او را به بارگاه خويش فراخواند و در حضور صدراعظم به او مأموريتی بسيار مهم، که برای کشور و دولت امری حياتی بود، محول ساخت. به اينترتيب میتوانست هم امکانی برای حل يکی از مشکلات ديرينهی دولت ايران فراهم شود و هم احتشام را از تهران دور نگه دارد تا از قدرت و نفوذش در مردم برای مشروطهخواهی و طلب آزادی بکاهد.
مأموريت برای حل اختلافات مرزی با دولت عثمانی
احتشام مامور شد همراه با هيأتی برای مذاکره و حل اختلافات مرزی با عثمانیها راهی ساوجبلاغ مکری شود. با وجود آنکه علاقه داشت شاهد اوجگيری نهضت مشروطه در تهران باشد، از طرفی حل اختلافات مرزی ۲۰۰ سالهی ايران با عثمانی را يک وظيفهی ملی قلمداد میکرد. احتشام از دستور شاه مبنی بر همراهی يميننظام در اين هيأت سرپيچی کرد و او را نپذيرفت، زيرا «اين شخص دو سال قبل مأمور سرحدات و تحديد حدود سيستان [...] بود و بهطور علنی در مقابل هفتادهزار تومان رشوه که از انگليسها گرفت، سرزمينهای وسيعی از خاک سيستان را مثله کرد و داخل در خاک افغانستان نمود. سيستان آباد و آبگير و زرخيز را آنطرف مرز انداخت و بيابان خشک لميزرع را برای ايران باقی گذاشت».
احتشام در بين راه با محمد علی ميرزای وليعهد ملاقات کرد و ماجرای مشاجره با اميربهادر و نظرات خود را در مورد عدالتخانه و مشروطه اعلام کرد. او درارتباط با عقايد افکار عمومی در بارهی وليعهد به او گفت: «شما را طرفدار روس میدانند [...] در حالیکه [...] دولتين روس و انگليس هريک قسمتهايی وسيع و آباد از خاک اين مملکت را ربودهاند و مانند دو گرگ مکار بر سر جنازه مثله شده کشور ما نشستهاند». در همين سفر بود که احتشام برای اولين بار با تقیزاده و محمدعلیخان تربيت آشنا شد.
نمايی از خيابان کودام در برلين (اوايل قرن بيستم). سفارت ايران در دو دوره در اين خيابان قرار داشت.
مذاکرات هيأت ايرانی با عثمانیها در ماههای اول بدون نتيجه ماند. احتشام پس از خاتمهی زمستان، هيأت عثمانی را به سلدوز دعوت کرد و موفق شد مذاکرات نهايی را به مرحلهی مطلوبی برساند. «قرار شد که خطوط استاتوکو حدود قطعی شناخته شوند و عثمانیها بهکنار سرحدات قديمی عقبنشينی نمايند، بهشرطی که سه قريه مرزی [...] به عثمانیها واگذار شود».
اين موفقيت او در شرايطی صورت گرفت که دستگاه دولت مرکزی ايران از هم پاشيده، در ايران انقلاب صورت گرفته و فرمان مشروطيت صادر شده بود. تماسهای او با دولت و گزارشهايی که از پيشرفت کار و درخواست اعتبار مالی برای ادامهی مأموريت میفرستاد، واکنشی نداشت و با بیاعتنايی مواجه میشد. «کار بیپولی بهسختی رسيد. از اجزا، که قسمتی از مواجب خود را ذخيره کرده بودند، استقراض کردم». با تلگراف به نقاط مختلف سعی میکرد برای ادامهی کار پولی تهيه کند.
احتشام و رياست مجلس اول
در دورهی اقامت احتشام در سلدوز و موصل، که رابطهای با تهران نداشت، به وکالت مجلس اول انتخاب شد. او تا دو ماه پس از اين انتخابات هنوز از وکيل شدن خود خبر نداشت. در اين ميان مظفرالدين شاه فوت کرده و محمد علی ميرزا به پادشاهی رسيده بود. امينالسلطان، اتابک اعظم، که سالها در غربت گوشهنشين شده بود، برای صدارت به ايران بازگشت. احتشام پس از اطلاع از قبول پست صدارت به او نوشت: «اوقات بسيار خطرناکی است [...] اگر ناگزير از عزيمت هستيد [...] بايد در ورود به ايران و رسيدن به مسند صدارت گذشته را بهکلی فراموش و ترتيبات جديد را وجهه همت قرار داده و در خط آزادیخواهی قدم برداريد».
اتابک به تهران رفت و پس از صدارت با تلگرافی فوری از احتشام خواست که «اگرچه شاه جديت دارد شما به تهران نياييد ولی [...] سريعا حرکت نماييد». اتابک برای او پست وزارت خارجه را درنظر گرفته بود که احتشام آن را رد کرد.
او در غروب ۳۱ اوت ۱۹۰۷ (۱۲۸۶) به تهران رسيد. تب شديدی داشت و ملاقات با اتابک اعظم را به روز بعد موکول کرد. اين ملاقات هرگز صورت نگرفت؛ چرا که اتابک را همان روز در حال خروج از مجلس به قتل رساندند. «چنان حال تأثری پيدا کردم که قدرت وصف آن را ندارم. با اينکه در تب میسوختم [...] پيش رفتم و گوشه جنازه را بهدوش گرفتم [...] وقتی خواستيم نعش را داخل درشکه بگذاريم درشکهچی بنای فحاشی و بیحيايی گذارد و مرتبا فرياد میکرد من نعشکش نيستم و اين فلانفلان شده را من چرا بايد ببرم [...] به درشکهچی گفتم: من وکيل مجلس هستم [...] اگر بيش ازاين فضولی کنی دستور تنبيه تو را میدهم».
پس از قتل اتابک اوضاع کشور رو به هرج ومرج گذارد. صنيعالدوله، ریيس وقت مجلس، از سمت خود استعفا کرد. با اصرار اکثريت نمايندگان، احتشام رياست مجلس را پذيرفت و هفت ماه در اين سمت خدمت کرد. خط اصلی او در مجلس، در کنار مبارزه با هرج ومرج و بیقانونی حاکم در ماههای اوليه انقلاب، ايجاد نظم لازم برای پيشبرد طرح و تصويب قانون اساسی تازه بود. به اعتقاد او «مردمی که با صدور فرمان مشروطيت خود را از بند رسته و ناجی تصور میکردند، حتی رؤسا و پيشوايان و سرکردگانشان از مفهوم آزادی و مشروطه و حکومت پارلمان و حدود آزادی افراد و اجتماعات و آزادی لسان و قلم کمتر اطلاعی نداشتند تا چه رسد به توده ملت و مردم عوام». او از يکسو با تندروی گروهها و انجمنهای مختلفی که عملا در صدد بودند وظايف مجلس را بهعهده بگيرند مقابله میکرد و از سوی ديگر با دسيسههای محمدعلی شاه. از هردو سو در فشار بود. دولتهای روس و انگليس هم طبيعتا با سياستهای ملی ناسازگاری داشتند و تا میتوانستند به مخالفت با او میپرداختند. تلاشهای او برای ايجاد صلح و سازش ميان شاه، اقشار مختلف مردم و عدم دخالت روحانيون تندرو در سياست به بنبست رسيد. او محمدعلی شاه را پس از تصويب قانون اساسی به مجلس آورد و شاه به قرآن سوگند خورد که به مشروطه وفادار بماند. روند آتی حوادث اما، آرامشی را که او هدف قرارداده بود به دنبال نداشت. شاه با حمايت روسها روزبهروز گستاختر میشد و تحريکات تندروانه، مانند طرح ترور و سوء قصد به جان شاه، نيز خوراک لازم برای اين گستاخیها را تأمين میکرد.
احتشام پس از نااميدی از آرام کردن اوضاع، از سمت رياست مجلس استعفا کرد. تعدادی از انجمنها و اتحاديهی طلاب، بدون خبر از اين استعفا، برخورد او با يکی از تماشاچيان مجلس را بهانه قرار داده و برای استعفای او امضا جمع میکردند.
عزيمت دوباره به برلين
احتشام که هنوز درسمت وزيرمختار آلمان باقی بود، پس از استعفا تصميم گرفت بیخبراز ميهن خارج و به برلين عزيمت کند. قبلا دولت نام او را با حفظ سمت بهعنوان وزير مختار انگليس به دولت آن کشور اعلام کرده بود. او در تاريخ ۱۵ آوريل ۱۹۰۸ (۱۲۸۷) وارد برلين شد، و قرار بود احضارنامهای تنظيم و به امپراتور آلمان جهت معرفی جانشين خود داده و برای عزيمت به لندن اقدام کند. دو ماه بعد مجلس را به توپ بستند. احتشام در برلين نمايندگان جرايد آلمان را به محل اقامت خود دعوت و رسما اعلام کرد: «محمد علی شاه [...] فردی ياغی و جنايتکار است و ديگر پادشاه قانونی ايران نيست، بلکه عامل اجرای نقشههای بيگانه در ايران است [...] من به نام مردم ستمديده و آزار کشيده ايران [...] تقاضا میکنم توجه مردم آزاد و بشردوست اروپا و دنيا را به اوضاع و احوال ايران جلب نمايند و از دولتهای متبوعه خود بخواهند [...] از شناسايی رژيم استبدادی فعلی و پادشاه ياغی ايران خودداری نمايند». پس از اين مصاحبه با در خواست دولتهای روس و انگليس و ارسال دستخط شاه او را رسما از پست سفارت آلمان و سفيرآتی انگليس عزل کردند.
دوران استبداد صغير را بلاتکليف و در تنگدستی گذراند. قطعه فرشهای خود را فروخت تا قرضش را به طلبکارهای خود که او را هرروز تحت فشار میگذاشتند، پس بدهد. در روز ۲۵ سپتامبر ۱۹۰۸ (۱۲۸۷) بهخاطر گرانی آلمان را ترک و همراه همسر و فرزندش به زوريخ رفت. در آنجا هم نتوانست هزينههای زندگی خانوادهاش را تأمين کند. از اين رو آنها را به پاريس نزد خانوادهی همسرش روانه ساخت. او خود به برلين و سپس به بروکسل رفت و حدود پنج ماه در پانسيونی اقامت گزيد.
نمای امروزين خيابان کودام در برلين
فتح تهران و نمايندگی دور دوم مجلس
پس از فتح تهران به دست مجاهدين و فرار محمد علی شاه، انتخابات دور دوم مجلس صورت گرفت. برخلاف ضديتهای شديدی که انجمنها در دورهی رياست او بر مجلس اول داشتند، در اين دوره هم با رأی بسيار زيادی به نمايندگی مجلس دوم رسيد. انتخابات در اين دوره طبقاتی نبود و تعداد شرکتکنندگان بسيار بيش از انتخابشوندگان بود. اما او به تهران نرفت و بار ديگر بهعنوان سفير آلمان در ۱۳ فوريه ۱۹۱۰ (۱۲۸۸) وارد برلين شد. اقامتگاه او در اين زمان هتل ام تسو بود. پس از آن در خيابان کودام ۶۴ کنسولگری ايران را برپا ساخت. در دوران سفارت تلاشهای ديپلماتيک زيادی برای جلب حمايت آلمانها جهت بيرون راندن روسها از ايران صورت داد، که متأسفانه نتيجهی مطلوبی بهبار نياورد.
سفير کبير عثمانی
احتشام در سپتامبر ۱۹۱۰ (۱۲۸۹) به سفير کبيری استامبول منصوب و در اوت ۱۹۱۱ (۱۲۹۰) برلين را ترک کرد. سفارت او در استامبول ۸ سال بهطول انجاميد. او در اين دوره شاهد جنگ اول بود و دو بار بهعنوان واسطهی ديپلماتيک از سوی دولت عثمانی با آلمانها مذاکره کرد. از اقدامات مهم او در اين دوره عقد قرارداد مرزی با دولت عثمانی و حل احتلافات ديرينهی ايران و عثمانی بود؛ بهطوری که کار علامتگذاری مرزها تا قبل از شروع جنگ اول خاتمه يافت. در سال ۱۹۱۹ وثوقالدوله دستورعزل او را از سفارت استامبول صادر کرد. دستوری که صدور آن را از مدتی قبل انتظار میکشيد. «معلوم شد اولين هدف انگليسها و شرکاء فرانسوی ايشان بعد از تحميل قرارداد ۱۹۱۹ (۱۲۹۸) و دريافت سند قيمومت و سرپرستی ايران عزل و برکناری من که به نظر آنها دوست آلمان بودم بوده است». اين دستور در ضمن سفر احمدشاه به استامبول و از آنجا به اروپا صورت گرفت که نمايی از بیثباتی سياست دولتی آن دوره بود. پس از بازگشت به برلين تمام موجودی نقدی او در حسابهای آلمان که معادل چهل هزار تومان بود، در اثر شکست آلمان در جنگ و تورم بیسابقه در اين کشور، به ۱۰ مارک تبديل شد! با اين حال به ايران بازنگشت و سالهای ديگری را در اين شهر، به دور از سياست گذراند و با مشکلات زيادی دست و پنجه نرم کرد.
احتشام که پس از روی کار آمدن رضا شاه نام «مسعود دولو» را برای خود برگزيد، تنها در سال ۱۳۰۴ مدت کوتاهی در کابينهی مستوفیالممالک وزير کشور بود. او در سال ۱۳۱۴ در ۷۷ سالگی در تهران درگذشت.
منابع:
ـ خاطرات احتشامالسلطنه؛ سيد محمد مهدی موسوی؛ انتشارات زوار ـ مؤسسهی مطالعات تاريخ ايران ـ كاوشى در مشروطه بر اساس كتاب خاطرات احتشام السلطنه؛ شمسالله مريخی
مطالب پیشین:
روشنفکران مشروطه در برلين ۱: مقدمه روشنفکران مشروطه در برلين ۳: سیدحسن تقیزاده روشنفکران مشروطه در برلين ۴: حسین کاظمزاده ایرانشهر روشنفکران مشروطه در برلين ۵: محمدعلی جمالزاده روشنفکران مشروطه در برلين ۶: محمدعلی تربیت روشنفکران مشروطه در برلين ۷: محمد قزوینی روشنفکران مشروطه در برلين ۸: ابراهیم پورداود روشنفکران مشروطه در برلين ۹: ميرزا محمود احتشامالسلطنه (قسمت اول)
|
نظرهای خوانندگان
در اين که ادامه دهنده راه اميرکبير بوده شايد نتوان به اين صراحت گفت. ولی کاملن موافقم به دور از تندروی های انقلابی از هر طرف به تحقيق در افکار و مواضع مليون در تاريخ بيطرفانه نگاه کرد. سلامت و پايدار باشيد.
-- حسن ، Jun 28, 2007 در ساعت 01:46 PM