رادیو زمانه > خارج از سیاست > ایران > فروپاشی اجتماعی؛ ابعاد و احتمالات | ||
فروپاشی اجتماعی؛ ابعاد و احتمالات
مقدمه: چندی قبل برای شركت در مباحثهای پیرامون وضعیت آسیبشناسی جامعه ایران، از من خواسته شد كه نظرم را درباره فروپاشی اجتماعی مشابه مجموعه یادداشتهایی كه در اوایل سال ۱۳۸۱ در این زمینه نوشتم بیان كنم و متن حاضر محورهای اساسی و مبانی نظری موضوعی است كه ارایه شد. ابتدا لازم میدانم كه عقیده خود را به طور خلاصه بیان كنم. به نظر من جامعه ایران به لحاظ معیارهای جامعهشناختی در معرض فروپاشی است، یا حداقل روند رو به ضعف بنیانهای انسجام و وحدت اجتماعی آن طی سالهای متمادی محسوس بوده است، و چون بیماری كه به مرور وضع وخیمتری مییابد، میتوان منطقاً نتیجه گرفت كه دیر یا زود چنین اتفاقی رخ خواهد داد مگر تحت شرایطی كه در ادامه خواهم گفت. آنچه كه جامعه ایران را به ظاهر سرپا نگهداشته است، عناصر و مولفههای درونی جامعه نیست، بلكه چسب قدرت و زور است كه اجزای جامعه را به یكدیگر پیوند داده است، آن هم پیوندی مكانیكی، چون آجرهای یك دیوار نه چندان راست و نه چون سلولهای یك بدن زنده و پویا. و اگر شرایطی پیش آید كه خاصیت چسبندگی این چسب از میان برود یا تضعیف شود، آجرهای این دیوار به شكل غیرقابل انتظاری از یكدیگر جدا خواهند شد، و جامعه ذرهای و غیراخلاقی چون دملی چركین سرباز خواهد كرد. قدرت چسبندگی این چسب نیز كمابیش وابستگی مستقیم به درآمدهای وصولی از لولههای نفت دارد و تا وقتی كه درآمدهای كلان فعلی وجود دارد، طبعاً چسبندگی آن نیز مشهود است، اما به علت برونزا بودن متغیر مذكور و نیز احتمال بروز متغیرهای برونزای دیگر از جمله افزایش تنش با جهان خارج، تصور میرود كه چسبندگی این چسب همواره در خطربی خاصیت شدن قرار دارد، و تنها راه جلوگیری از فروپاشی اجتماعی اصلاحات اجتماعی به نحوی است كه این چسب اگر چه در كوتاهمدت قدرت مكانیكی چسبندگی خود را حفظ می كند، اما همزمان شرایط را به نحوی باید فراهم كرد كه نهادها و هنجارهای اجتماعی مناسب در تمامی وجوه جامعه (اعم از سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع) شكل بگیرد و روابط میان اجزای جامعه از حالت مكانیكی و نیازمندی به چسب قدرت درآید و به وحدت وانسجامی ارگانیك برسد كه قدرت و سیاست نیز یكی از وجوه جامعه و در عرض دیگر وجوه آن قرار گیرد نه آن كه در رأس جامعه و غیرمرتبط با آن باشد، و به نظر من راهبرد سیاسی موثر و صحیح هم از دل چنین تحلیلی در میآید. ماهیت فروپاشی فروپاشی اجتماعی چیست؟احتمالا بتوان در این زمینه تعاریف علمی و تئوریك ارایه داد، اما شاید بهتر باشد كه به مرور نمودهای عینی رخ داده بسنده كنیم. اتحاد جماهیر شوروی. عراق كنونی و ایران ۱۳۵۷، نمونههای مناسبی هستند. در اواسط دهه هشتاد میلادی هیچ كس تصور نمیكرد كه در عرض چند سال امپراطوری شوروی چنان مضمحل شود كه برای سالهای سال با بحرانهای داخلی و عظیمی مواجه گردد. عراق كنونی هم گرچه گفته میشود كه درگیر نوعی جنگ داخلی است، اما جنایاتی كه طرفین علیه هم انجام میدهند، در واقع پژواك نظام بسته صدامی است كه با زور و سركوب از مردم عراق جامعهای به ظاهر منسجم ساخته بود، اما در واقع چسب صدام بود كه آنان را در زیر چتر عراق واحدو ملت واحد نگهداری میكرد، و اكنون كه آن چسب از میان رفت، ماهیت فروپاشیده این جامعه به ظهور رسیده زیرا نیروهای ائتلاف هم فاقد ماهیت سیاسی قدرت صدام حسین در چسبندگی اجتماعی هستند. برخیها معتقدند كه حضور این نیروها موجب این بحرانها شده است. اما دیر یا زود و هنگامی كه قدرت صدام فرو میپاشید، این فجایع و شاید بدتر از آن نیز بروز میكرد، مگر آن كه فرآیندی اصلاحی میتوانست ماهیت ساختار قدرت در عراق را در مسیری متناسب با ساخت اجتماعی آن قرار میداد. ایران در اواسط دهه پنجاه نیز واقعیتی مشابه داشت، و هیچ كس تصور نمیكرد كه رژیم شاه با آن وضعیت در اندك مدتی دچار اضمحلال به معنای واقعی كلمه شود. اما اگر فروپاشی به شكل دو مورد قبلی رخ نداده، به علت بروز انقلاب بود كه در واقع ارایهكننده نظم بدیل است و به سرعت یا همزمان جانشین نظم فروپاشیده میشود، اما در هر حال عوارض خود را دارد. بحرانهای متعدد در كردستان، آذربایجان، گنبد، بلوچستان، جنوب و خوزستان و... نمودهای این بحران اجتماعی بودند كه در برابر نظم بدیل شكست خوردند، در واقع هنگامی كه شاه میگفت من اگر بروم ایران، ایرانستان میشود، به یك تعبیر درست میگفت و اقرار عظیمی علیه خودش بود، چرا كه نظم اجتماعی را وابسته به قدرت و زور خود نموده بود و نظمی درونزا و خودجوش نبود. همچنان كه این نظم در عراق نیز به صدام و در شوروی به حزب كمونیست وابسته بود. اما به تعبیری اظهارات شاه غلط بود، چرا كه در كنار فروپاشی رژیم وی، نظام بدیل توانست مانع آن مسایل گردد، نه تنها چنین شد، بلكه انسجام و وحدت اجتماعی در انقلاب حتی در كوتاهمدت رشد كرده و ارتقا مییابد و به نوعی نظم اجتماعی ماهیتی خودجوش و ارگانیك و پویا مییابد. آنچه كه گفته شد بدین معنا نیست كه جامعه پس از فروپاشی از میان میرود. ممكن است در مواردی به چند جامعه تجزیه شوند تا هر كدام برحسب شرایط خود نظم خودجوش و ارگانیكی را تجربه كرده و سامان دهند، ممكن است چنین تجزیهای هم صورت نگیرد، (مثل رومانی). اما در هر حال سالهای متمادی و با صرف هزینههای مادی و معنوی فراوان میتوان جامعه را بازسازی كرد و نظمی خودجوش و پایدار و ارگانیك در آن ایجاد كرد. بنابراین فروپاشی با این مصادیق در واقعیت خارجی مشاهده شده است، و تبعات و عوارض روانی و مادی آن نیز فراوان است و چه بسا جامعه را برای سالهایی طولانی عقب بیاندازد، اما علیرغم این نكات ماهیت جامعه در حال فروپاشی به گونهای است كه صاحبان قدرت و تصمیمگیران را از خطرات در كمین غافل میكند، و بسیاری از آنان تصور نمیكنند چنین واقعهای رخ دهد، به عبارت دیگر فروپاشی به موضوعی غیرقابل پیشبینی در عرف سیاسی و اجتماعی تبدیل میشود، به خصوص این كه برای جلوگیری از فروپاشی، ملات زور و قدرت در استحكام بنای جامعه به میزان بیشتری بكار گرفته میشود و همین امر موجب كاهش انسجام ارگانیك و همبستگی میان اجزا و بیگانه شدن آنان با یكدیگر میشود. و هنگامی كه ملات زور برای حفظ این ساختمان بیشتر شود، بازسازی همبستگی و انسجام ارگانیك نیز برای ساخت قدرت سختتر و پرهزینه تر میشود و در مسیر بازگشتناپذیر قرار میگیرد، مسیری كه بیش از پیش نیازمند ملات زور برای حفظ انسجام و نظم است. دلایل فروپاشی پرداختن به دلایل فروپاشی نیازمند مباحث مفصل و همه جانبهای است، اما اجمالاً میتوان گفت كه وقتی روابط میان اجزای جامعه دچار اختلال و غیركاركردی شد، فضای لازم برای اجتماعی شدن فرد نیز از میان میرود، و افراد كمابیش در موقعیت طبیعی جامعه رشد نمیكنند و تحت فشار قدرت سیاسی حاكم نسبت به یكدیگر تعاملی ظاهری را تجربه میكنند. ساختار سیاسی انسدادی با بستن فضای جامعه ،اختلال ارتباطی واختلال در امر اجتماعی شدن را موجب می شود، هر چقدر انسداد ایجاد شده از سوی حكومت دارای عمق و گستره بیشتری باشد، اختلال عمیقتر و خطرناكتر است. منظور از عمق انسداد، میزان استبداد و منعهای رفتاری و مشاركتجویانه برای مردم است، و منظور از گستره انسداد، وجوه اجتماعی است كه انسداد شامل آن میشود، مثلاً برخی از حكومتها، انسداد را فقط در ساختار سیاسی اعمال میكنند و به ساختارهای دیگر از جمله اقتصاد و اجتماع و تا حدی فرهنگ كاری ندارند، یا در دو وجه از چهار وجه انسداد ایجاد میكنند، چنین نظامهایی كمتر با فروپاشی كامل مواجه میشوند، زیرا تعامل اجتماعی در وجوه آزاد از انسداد كمابیش و به صورت طبیعی رخ میدهد و نهادهای اجتماعی و مدنی لازم خود را نیز ایجاد میكند و در نتیجه دیر یا زود توسعه جامعه فشار لازم به وجه انسدادی برای باز شدن فضارا وارد میكند و حتی ممكن است انقلاب یا جنبشهایی هم صورت گیرد اما در هر حال به فروپاشی منجر نخواهد شد. بنابراین فروپاشی عموماً گریبان نظامهای ایدئولوژیك كه در همه وجوه جامعه دخالت میكنند را میگیرد و هنگامی كه عمق انسداد در چنین نظامهایی زیاد شد، حتی اصلاح ساختار سیاسی هم امكانپذیر نخواهد شد. در چنین شرایطی دو عنصر مهم اجتماعی یعنی سرمایه رابطهای و سرمایه نهادی كاملاً تضعیف میشوند. مهمترین ویژگی سرمایه رابطهای، اعتماد (به خود، به حكومت، به دیگران و...) و ارزشهای اجتماعی و رفتاری است. و سرمایه نهادی نیز شامل نهادها و سازمانهای مدنی مستقل از حكومت و نیز شیوههای متنوع مشاركت مدنی مردم است. مطالعات موجود معرف آن است كه سرمایه رابطهای طی سالهای اخیر به مقادیر بسیار نازلی سقوط كرده است. مطالعات جامع پیمایشی ارزشها، نگرشهای ایرانیان (سالهای ۱۳۷۹ و ۱۳۸۲) به خوبی این واقعیت را نشان میدهد كه برای اطلاع از جزئیات باید به آنها مراجعه كرد. در این زمینه میتوان بدبینی شدید مردم را نسبت به وجود ارزشهای اجتماعی یا میزان واقعیتهای ناخوشایند همچنین احساس بسیار بد نسبت به وجود عدالت، پارتیبازی، برابری در برابر قانون، بیعدالتی قومی و نیز نسبت به آینده و فقدان بصیرت اجتماعی و... به عنوان معیارهای مناسب برای فقدان این سرمایه رابطهای مثال آورد. تقویت سرمایه نهادی نیز كه یكی از اهداف جنبش اصلاحی بود، با شكست این جنبش و عقبگرد كامل به مرزهای خطرناكی رسیده است. یكی از نهادهای مهمی كه پیش از انقلاب هم استقلال خود را حفظ كرد و مثمرثمر واقع شد، نهاد دین و روحانیت بود، اما این نهاد نیز طی سالهای اخیر چون نهادهای دیگر به ساختار سیاسی وابستگی یافته است، به طوری كه نمیتوان برای آن استقلالی تأثیرگذار قایل شد. بخش اول مقاله از وبلاگ عباس عبدی نقل شده است. بخش دوم آن را می توانید اینجا بخوانید. |