رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ آبان ۱۳۸۹
به بهانه‌ی سالگرد انقلاب اکتبر

اضطراب لنین

آرمین مالکی

قیام برای این که پیروز شود باید یکم، نه متکی بر یک توطئه یا یک حزب بلکه متکی بر طبقه‌ی پیشرو باشد. دوم، قیام باید متکی بر خیزش انقلابی مردم باشد. سوم، قیام باید متکی بر بزنگاه کلیدی در تاریخ انقلاب رو به رشد باشد، یعنی زمانی که فعالیت صفوف پیشرو مردم و تردید و نوسان در صفوف دشمنان و دوستان ضعیف، دودل و نا مصمم انقلاب بیشینه باشد.

لنین - نامه‌ای به کمیته‌ی مرکزی

در اکتبر ۱۹۱۷، برای لنین همه‌ی این‌ها به این معنی بود که قیام باید همین الان باشد. سال‌های زیادی از خیزش نا موفق ۱۹۰۵ گذشته بود. سالهای تاریک استبداد تزاری که برای مردم نا امیدی و سر آن‌جام جنگ و برای اکثر سران حزب بولشویک در به دری و تبعید فراهم آورده بود. با این حال آن‌ها در همه‌ی این سال‌ها بیکار ننشسته بودند. تشکیلاتی را که پس از شکست ۱۹۰۵ فروپاشیده بود بازسازی کرده بودند، و بدون بهره بردن از اینترنت، از مسیر‌های پیچاپیچی که از اروپا می‌آمد و از تبریز می‌گذشت، نوشته هایشان را به سن پترزبورگ و دیگر نقاط روسیه رسانده بودند. به عبارتی، رنج بسیار برده بودند تا ارتباط شان را با بدنه‌ی فعال داخل کشور حفظ کنند و موفق هم شده بودند.

پس از سال‌های سخت انتظار، در پی جنگ فرساینده‌ی امپریالیستی (جنگ جهانی اول) که حزب و شخص لنین تلاشی استثنایی برای جلوگیری از وقوع آن کردند، و انقلاب نیم بند فوریه، بر لنین آشکار شده بود که اکنون زمان وارد آوردن ضربه‌ی نهایی رسیده است.رژیم تزاری، با در گیر کردن خود و کشور در جنگ نابرابری که نمی‌توانست آینده‌ای داشته باشد و بورژوازی ناراضی از استبداد مطلقه، با نا کارآمدی و یا عدم توانایی ذاتی‌اش در بیرون کشیدن کشور از جنگ، شرایط فروپاشی خود را مهیا کرده بودند.

شعار سه گانه‌ی نان، صلح، زمین، شرایط همراهی سه نیروی موثر در تعادل سیاسی به سمت لنین را فراهم کرده بود:کارگران، سربازان، دهقانان.در اثر کمبود غذا و زمستان سخت، نارضایتی‌های گسترده شکل گرفته بود. دولت رفته‌رفته اعتماد مردم را از دست می‌داد و کارگران ناراضی شهری، این ارتش کار سرمایه داری که به دلیل نزدیکی‌اش به مراکز استراتژیک قادر است هر آن به تهدیدی بنیان‌کن بدل شود، به طور طبیعی هر چه بیشتر به سمت بولشویک‌ها گرایش پیدا می‌کردند: لنین تحویل تمامی قدرت به شوراها ( سویت‌ها )‌ی کارگری را وعده داده بود.

در هفته‌های آخر اکتبر، محله‌ی کارگر نشین سن پترزبورگ، عملا به صورت ماشین جنگی حزب بولشویک سازماندهی شد. اسلحه‌ها تقسیم می‌شدند و یگان‌های نظامی مردمی دستور العمل می‌گرفتند و تعلیم می‌دیدند. برای قیام نمی‌شد به توطئه‌ای از درون حکومت و یا نیروی حزب متکی بود. لنین به درستی در یافت که در این شرایط می‌تواند به «طبقه‌ی پیشرو» اعتماد کند.

تبلیغات و سابقه‌ی ضد جنگ حزب باعث شده بود که طرفداران زیادی در میان نظامیان خسته از شکست پیدا کند. بسیاری از دانشجویان دانشکده‌ی افسری و ملوانان نیروی دریایی (به خصوص پایگاه استراتژیک کرونشتات) با بولشویک‌ها همراه بودند. این نیرو‌های نظامی که به همراه داوطلبان کارگر توسط تروتسکی به شکل گارد‌های سرخ سازماندهی شدند، نقش کلیدی‌ای در پیروزی انقلاب ایفا کردند.

وضع در میان طبقه‌ی دهقان پیچیده‌تر بود. حزب سوسیالیست‌های انقلابی، یا سبزها، در بین دهقانان بدون شک طرفداران بیشتری داشت تا حزب بولشویک.لنین می‌دانست که برای به دست آوردن اکثریت در سویت ها، به حمایت بخشی این حزب احتیاج دارد. در عین حال، نوع برنامه‌ی اصلاحات ارضی‌ای که سبز‌ها در نظر داشتند، یعنی تقسیم زمین بین دهقان ها، با برنامه‌های سوسیالیستی لنین خوانایی نداشت. لنین موفق شدن با پذیرفتن برخی از شرایط آن‌ها در رابطه با اصلاحات ارضی، در حزب سبز انشعاب ایجاد کند. فردای پیروزی انقلاب، بسیاری از سبز‌ها در حمایت از لنین در مجمع شوراها باقی ماندند.

از همه‌ی این‌ها که بگذریم، گرچه اکثریت حزب بلشویک با انقلاب موافق بود، ولی خود حزب هم چندان یک‌دست نبود. کامنف و زینویف، دو تن از سران تاثیرگذار و پرسابقه‌ی حزب، به شدت با قیام مسلحانه مخالفت می‌کردند. در نهایت لنین موفق شد حرف خود را به کرسی بنشاند و علی‌رقم اقدام غیرمنتظره‌ی کامنف و زینویف در افشای برنامه‌ی قیام مسلحانه در روزنامه‌ها، با آن‌ها از در مسالمت درآمد.

خیزش مسلحانه شامگاه ۲۴ اکتبر آغاز می‌شود. گارد‌های سرخ به رهبری تروتسکی ایستگاه‌های قطار، پل‌ها و جاده‌های مهم، مراکز تلگراف و تلفن، بانک دولتی و برخی ساختمان‌ها اصلی دولت موقت را به تصرف در می‌آورند. ساعت ده صبح کمیته‌ی نظامی رسما پیروزی قیام را اعلام می‌کند: به شهروندان روسیه! دولت موقت ساقط شد. شامگاه، اعضای دولت موقت در اتاق صبحانه‌ی کاخ زمستانی تزار دستگیر می‌شوند. نکته‌ی قابل توجه این است که” قیام مسلحانه” در پتروگراد، بدون خون ریزی به پیروزی می‌رسد.

تناقضی دیالکتیکی در پیروزی انقلاب اکتبر نهفته است: پیروزی در آن واحد، هم حاصل سال‌های سال فعالیت و مشقت حزب طبقه‌ی کارگر است، و هم نتیجه‌ی عملیات نظامی دقیقی که در فاز کلیدی‌اش دو روز به طول می‌انجامد.انگار مقدر است تمامی نیرو‌های تاریخی دهه‌های گذشته در چنین بازه‌ی کوتاهی آینده‌ی روسیه ( و به طبع آن جهان) را برای دوره‌ای طولانی رقم زنند. لنین می‌نویسد :«پیروزی انقلاب روسیه و انقلاب جهانی به مبارزه‌ای دو سه روزه بستگی دارد.»

این موقعیت یست که در شرط سوم نقل قول آغاز یادداشت به خوبی توصیف شده است :زمانی که فعالیت صفوف پیشرو مردم و تردید و نوسان در صفوف دشمنان و دوستان ضعیف، دودل و نا مصمم انقلاب بیشینه باشد. لحظه‌ای که دیری نمی‌پاید و باید از آن سود جست و یا برای همیشه افسوس آن را خورد.

کنش سیاسی از این جهت که سالیان سال برای آماده سازی‌اش صرف می‌شود و در یک لحظه‌ی تاریخی خاص اتفاق می‌افتد، مانند زلزله است. از زلزله متفاوت می‌شود، هنگامی که توجه می‌کنیم آن چه در آن لحظه‌ی خاص رخ می‌دهد، نه پدیده‌ای طبیعی و جبری، بلکه حاصل اراده‌ی بشری ست. فعالیت سیاسی کسانی که سال‌های سال، با سازماندهی و تبلیغات، خودشان را آماده می‌کنند، اما به صورتی سیستماتیک چنین لحظاتی را از دست می‌دهند، هیچ می‌شود.

در مقابل، فعالیت در چنین لحظاتی فقط برای کسانی موثر است که سال‌های سال را صرف آماده سازی و رویا دیدن چنین لحظاتی کرده باشند.در روز‌های اول اکتبر لنین به شدت نگران است. نگران است که مبادا لحظه‌ی کلیدی انقلاب بگذرد و بلشویک‌ها جا بمانند. در نهایت تاب نمی‌آورد. از فنلاند غیر قانونی به پتروگراد می‌آید و مخفی می‌شود. شب بیست و چهارم اکتبر هم بر خلاف توصیه‌ی نزدیکانش مستقیما فرماندهی بخشی از عملیات را در دست می‌گیرد

اضطراب لنین، به خصوص از نامه‌هایش و شب‌بیداری‌هایش پیداست، اما این اضطراب را باید موشکافی کرد. این اضطراب با استیصال کسی که منتظر لحظه‌ی خطیری است که فرا خواهد رسید و خدا می‌داند بعد از آن چه بر سرش خواهد آمد، یک دنیا فرق دارد.اضطراب لنین، اضطراب کسیست که تصمیمی کلیدی می‌گیرد. او تاریخ را به صورت عمارت عظیمی که هم اکنون بر سرش آوار می‌شود نمی‌بیند. مواد منفجره می‌آورد تا خود، عمارت تاریخ را منفجر کند.

در لحظه‌ای که در‌های سرنوشت را گشاده می‌یابد، دست به انتخاب می‌زند. مضطرب است، تا عمق وجودش از دشواری این تصمیم گیری لرزیده، اما از تصمیم گرفتن باز نمی‌ماند. از این که نزدیکانش، کامنف و زینویف، وضعیت را به شکلی دیگرگونه می‌بینند باکی ندارد. با وجود رابطه‌ی دوستی‌ای که با آن‌ها دارد، خودرایانه مسیرش را دنبال می‌کند.

بر اساس محاسبات سیاسی اش، نقشه‌ای عظیم را به اجرا می‌گذارد. به همه‌ی پیامد‌های آن تن می‌دهد. با وجودی که با جنگ داخلی مخالف است، خطر آن را به جان می‌خرد. خشونتی را که احتمالا در پی خواهد آمد، به گرسنگی و ناامیدی روسیه‌ی شکست‌خورده ترجیح می‌دهد. با حضور فیزیکی در اقدام مسلحانه جان خود را به خطر می‌اندازد، و در نهایت پیروز می‌شود.

انقلاب، پس از آن که رخ داده است، شاید پس از لحظه‌ی مبهم تفویض قدرت سیاسی به انقلابیون، یک رخداد است. می‌توان رخداد را تحلیل کرد. در باره‌ی نقش توازن نیرو‌های مختلف سیاسی اجتماعی در آن سخن راند و یا به افق گشاده‌ای که برای کنش اصیل و معنی دار ایجاد کرده است نظر داشت. می توان گفت که به فلان دلایل بوده است، یا اصلا به هیچ دلیل نبوده است. می‌توان به آن وفادار ماند، یا آن را سرابی دانست و از آن دل برید.

انقلاب، درست در لحظه‌ای که دارد روی می‌دهد، مجموعه‌ای از تصمیمات کنش‌گران آگاه انسانی و البته بخت و اقبال است. افق حقیقتی نیست که از قبل بر ما گشوده شده باشد، جایگاهی ست که باید حدس زد، ریسک کرد و تصمیم گرفت تا شاید افقی گشوده آید. پرتاب تیر در فضایی ست که هیچگاه به تمامی روشن نیست. آن‌چه لازم دارد، بنا به قول مشهور دانتون سه چیز است، شجاعت و شجاعت و شجاعت..

این شجاعتی وجودی و اخلاقی است که در عین حال فرسنگ‌ها با منزه طلبی اخلاقی فاصله دارد. آن‌کس که تصمیمی انقلابی می‌گیرد، به ناچار مسئول هر آن چیزی ست که بعد از آن رخ خواهد داد. مسئول نظمی ست که با این کنش بنیان می‌گذارد. او اگر هراس داشته باشد که آن چه بنیان می‌گذارد، مبادا به راه کج رود، خون بی گناهان را بریزد و یا از کنترل خودش خارج شود، هیچ گاه شجاعت چنین تصمیمی را نخواهد داشت. پشتوانه‌ی او در این تصمیم گیری، نه اطمینان از آینده، که آگاهی روشن و زیسته‌اش از نکبت گذشته است.

اضطراب لنین، دروازه‌ی ورود به سیاست راستین است. آن‌جا که سیاست نه از جهت بنیان‌گذاری حقیقت و افقی تازه، بلکه به جهت مسئله‌ی مرگ - زندگی و مسئولیت اخلاقی عاملان آن به مسئله‌ای وجودی تبدیل می‌شود.جایی که فرد انقلابی، چه آن که خط می‌دهد و تصمیم می‌گیرد و چه آن که در رویارویی با قدرت مرگ بار روبه‌رویش در برخوردی مستقیم نمی‌هراسد، تا عمق وجودش مضطرب می‌شود، اما از تصمیم‌اش بر نمی‌گردد..

لحظه‌ی خطیر سیاست آن‌جایی که روانشناسی افرادی که در موقعیت کنشی خطیر اند، با حرکت گسترده‌ی مردمی به ناچار پیوند می‌خورد. جایی که خیرخواهی و اعتقاد به کرامت انسانی دیگر به تنهایی کافی نیست. باید تصمیم گرفت و عمل کرد. دادن بیانیه‌های زیبا و موضع‌گیری‌های کلی کافی نیست، باید جنبش را هدایت کرد.

منزه‌طلبی و شکوائیه‌های حقوق بشری کافی نیست، باید خطر آلوده شدن دست‌ها را پذیرفت. . انتقاد از نظم موجود کافی نیست، باید آن را ساقط کرد. باید از شکست و حتی ترسناک تر از آن، از موفقیت، نهراسید. باید این توان را داشت.

منابع

Advice of an Onlooker V I Lenin Timeline of the Russian Revolution (1917) ,Marxists. org
Krupskaya,” Reminiscences of Lenin”,The October Days.

ملهم از انتخاب لنین، اسلاوی ژیژک، از جلد اول مجموعه‌ی رخداد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

دوست عزیز شما خبر دارید که بعد از انقلاب اکتبر چه اتفاقاتی افتاد؟ یا بعد از انقلاب کمونیستی چین؟

-- بدون نام ، Oct 30, 2010 در ساعت 09:00 PM

لنین از طرف محافلی در آلمان حمایت می‌‌شد،بدون کمک آنها هیچگاه به قدرت نمیرسید.یکی‌ از شروط آنها با او،پایان جنگ با روسیه تزاری بود. او در سیاست عملگرا بود و پس از گرفتن قدرت (که بیشتر شبیه کودتا بود تا انقلاب) ناکاری مدیریت حزب کمونیست (انحصاری- دولتی)، در اقتصاد مارکسیستی را در عمل دید و طرح نپ را که از زمنیداران خرد و خرده بورژوازی شهری حمایت میکرد را به اجرا گذارد. پس از ترور نافرجام به لنین،او این فرصت را نداشت که در افکار و اعمال قبلی‌ خود تجدید نظر اصولی کند.بعدها استالین با اشتراکی کردن زمنیها که حاصلش مرگ میلیونها انسان از قحطی بود طرح نپ را به زباله دانی‌ افکند. اقتدار و قدرت بلامنازع استالین در روسیه تا زمان کشته شدن (مسمومیت)، بدلیل قتل مخالفین در داخل و سکوت غرب بخاطر همکاری با بریتانیا و آمریکا در جنگ علیه آلمان هیتلری بود.

-- ایراندوست ، Oct 30, 2010 در ساعت 09:00 PM

تبلیغ برای لنین و استالین از وب سایت شما خیلی خنده دار است . وقتی میدانید و همه میدانند که او با دزدی جنبش کرنسکی و ناراضیان روسی و کودتا با نیروی نظامی ( نیروی دریایی ) و نام انقلاب کارگری بر ان گذاشتن در حالیکه او فقط ۲۶ درصد را در اختیار داشت کاری شبیه کار مجاهدین خلق کرد . او را از بیرون المانها آوردند با قطار (از سویس ) سر تاسر جبهه تا پشت جبهه روسیه را خالی کند . او رهبر روس ها نبود ، او رهبر ناراضیان هم ، نبود . حالا چرا شما زیرکانه کامنوف را که بعدا توسط استالین در دادگاهی شبیه دادگاه های فعلی ج ا وادار به اعتراف علیه خود کردند و اعدام شد خیلی گذرا متهم میکنید به مخالفت با لنین تا بعدا اعدام او را توجیه کنید از حمله شما به بنی صدر پیداست .
جالب تر اینکه فراماسونری روسی هر روز در یک وب سایت توسط گاردهای فاشیستی نفوذی اش مسولیت حمله به لیبرال ها ، ملیون ، آزادیخواهان ، مشروطه خواهان و سلطنت طلبان را به عهده میگیرد . یک روز در سایت پیک نت ، بعد که لو رفت در اخبار روز و حالا در رادیو زمانه به نشر مارکسیسم روسی ارتدوکس و دوباره نویسی تاریخ ادامه میدهد به سبک توده ایها ( شهریور ۱۳۲۰ تا ۶۰ ۱۳ ) و از ۶۰ تا ۶۸ زیر نقاب خط امام و از ۶۸ تا کنون به صورت حمله به هر کس که ضد امریکا نیست و یا تمایلات مشخص روس محور و ضد اسرائیلی و ضد آمریکایی ندارد ادامه داده است .
هر روز یک چهره ای از فراماسونری با ادعاهای مصنو عی سوپر آزادیخواهانه و معیار های سوپر حقوق بشر دوستانه که اروپا و امریکا را هم قبول ندارد به لیبرال ها ، اصلاح طلبان غیر روس محور ، مشروطه خواهان ، سلطنت طلبان ، روشنفکران دینی ، .... حمله میبرد ، تاریخ ۳۱ سال گذشته را علیه آنان بکار میگیرد . کوچجترین رفتار آنها را تحلیل میکند و اگر چیزی پیدا نکند کشتار ۶۷ را پیراهن عثمان میکند تا بگوید اینها آزادی خواه نیستند ، برای دموکراسی و آزادی بیان فعالیت نمیکنند ، به حقوق بشر پایبند نیستند ........ اما وقتی به لنین و استالین میرسند خیلی گتره ای و گل و گشاد از او یک نابغه میسازند که منفجر کردن معدن با زنده در قبر گذاشتن زنان و خانواده رژیم قبل اصلا ضد حقوق بشر نیست ! فرزند بیمار تزار را که زیر ۱۸ سال بوده و خواهران او را در تبعید بدون دادگاه و فرصت دفاع اعدام میکنند . رهبران انقلاب را استالین به عنوان خائن اعدام میکند . میلیونها نفر را میکشد ، زندانیان سیاسی لهستانی را مثل کشتار ۶۷ در زندان سر به نیست میکند ، با فاشیسم هیتلری زد و بند میکند برای تقسیم لهستان . چون فاشیسم هیتلری مثل کمونیسم ضد امریکا و ضد یهود و طرفدار اشغال کشور های دیگر بود .
چطور شما میتوانید تا این حد تاریخ را سانسور کنید ؟
چطور شما به لنین و استالین بر میگردید اما از اصلاح طلبان و موسوی و کروبی انتظار دارد دست از گذشته و امام و مذهب بشویند ؟

-- hala zamaneh paygah estalinism shodeh ، Oct 30, 2010 در ساعت 09:00 PM

مطلب خوبی بود. كلی در این دوره كه مردم ایران به یك انقلاب از نوع انقلاب اكتبر و رهبری مثل لنین احتیاج دارند و در بحبوحه انقلاب اكتبر، روحیه می دهد. دست مریزاد

-- ناصر مهدی نیا ، Oct 31, 2010 در ساعت 09:00 PM

مطلب خوبی بود. كلی در این دوره كه مردم ایران به یك انقلاب از نوع انقلاب اكتبر و رهبری مثل لنین احتیاج دارند و در بحبوحه انقلاب اكتبر، روحیه می دهد. دست مریزاد

-- ناصر مهدی نیا ، Oct 31, 2010 در ساعت 09:00 PM

علت عقب افتادگی امروز روسیه از کشورهای اروپایی انقلاب لنین بود. اکر روس ها امروز، مانند ایران، نفت نداشتد علف می خوردند. جهانبینی سرمایه داری به مراتب پیشرفته تر و انسانی تر از سوسیالیستی است. اولین حنایت لنین فتل خانواده تزار بود:
در ماه ژوئن 1918 به دستور رهبر شوروی ( لنین ) نیکلای دوم ( آخرین تزار روسیه )، همسر، فرزندان و خدمتکار خانواده تزار در زیر زمین یک خانه مسکونی در شهر ‘Jekaterinburg’ به قتل رسیدند. نام این شهر بعد به ’Swerdlow’ که دستور قتل خانواده تزار را امضاء کرده بود به Swerdlowsk’ تغییر داده شد. تروتسکی این جنایت را چنین توجیه کرد:

انعطاف ناپذیری در محاکمه سریع تزار و حکم اعدام به دنیا نشان می دهد که ما جنگ حود را بدون رحم و ترحم ادامه می دهیم و از هیچ چیز وحشت نداریم. اعدام خانواده تزار واجب بود : نه فقط برای اینکه دشمن را بترسانیم و او را از دل و جرات بی اندازیم، بلکه همچنین افراد خودمان را تکان دهیم و بیدار کنیم. با اعدام خانواده تزار ما به پیروان خود این پیام را فرستادیم که دیگر راه برگشت وجود ندارد، یا پیروزی مطلق (بلشویک ها )، یا نابودی به طور کامل ( نابودی بلشویک ها – نویسنده). لنین به روشنی این مسئله ( فرمان قتل سریع حانواده تزار ) را تشخیص داده بود. “ ادامه در
http://www.chubin.net/?p=6493

-- چوبین ، Oct 31, 2010 در ساعت 09:00 PM

باید بین لنین به عنوان یک تئوریسن و لنین به عنوان رهبر انقلاب بلشویکی روسیه تفکیک قائل شد. در مقام تئوریسین لنین حرفهای جدی و قابل تاملی زده. تئوری امپریالیسم انحصاری یا همان سرمایه داری متاخر تئوری مهمی است که البته در آکادمیا همه بدون بردن اسم از لنین درباره اش حرف می زنند. تنها کسی که جرات می کند تا حدی آن هم با هزار تا عذرخواهی اسم لنین را بیاورد ژیژک است. اما راستش این است که ایده او مثلاً درباره وضعیت بانکها و انحصار آنها روی اقتصاد سرمایه داری تازه سال 2008 بود که لمس شد و به وقوع پیوست. لنین تئوریسین از زمان خودش حداقل صد سال جلوتر بود و برای همین هم در مقام رهبر انقلاب بلشویکی موفق نبود.

-- میم ، Oct 31, 2010 در ساعت 09:00 PM

عالی بود
و به نیاز دورانش

-- بدون نام ، Oct 31, 2010 در ساعت 09:00 PM

بسیار مطلب خوب و زیبایی نوشتی ارمین جان!
به خصوص این بند :
این شجاعتی وجودی و اخلاقی است که در عین حال فرسنگ‌ها با منزه طلبی اخلاقی فاصله دارد. آن‌کس که تصمیمی انقلابی می‌گیرد، به ناچار مسئول هر آن چیزی ست که بعد از آن رخ خواهد داد. مسئول نظمی ست که با این کنش بنیان می‌گذارد. او اگر هراس داشته باشد که آن چه بنیان می‌گذارد، مبادا به راه کج رود، خون بی گناهان را بریزد و یا از کنترل خودش خارج شود، هیچ گاه شجاعت چنین تصمیمی را نخواهد داشت. پشتوانه‌ی او در این تصمیم گیری، نه اطمینان از آینده، که آگاهی روشن و زیسته‌اش از نکبت گذشته است.

البته خیلی ها که همیشه حسرت داشتن این آگاهی روشن را داشته اند و هیچ وقت خودش را نداشته اند امروز دارند اینگونه جلوی این متون می ایستند و داد تحریف تاریخ می دهند . نمایش مضحکه شان را کناری ایستادن و دیدن خوب است وقتی اب در خوابگه مورچگان می ریزی

-- پویا عزیزی ، Oct 31, 2010 در ساعت 09:00 PM

به نقطه بسیار حساسی از تاریخ انقلابهای دنیا دست گذاشتید و این همان چیزی است که در این برحه تاریخ به آن نیاز داریم.

دوستان عزیزی که مطلب را نخوانده تحلیل استالینیستی میکنند باید به این نکته توجه کنند که اگر ما قبل از انقلاب به این نکات توجه داشتیم آنچه نباید برسرمان بیآید ، نمی آمد و از چاه استبداد پهلوی به چاله استبداد اسلامی نمی افتادیم

باید از این انقلاب و انقلاب خودمان درس گرفت

-- علی ، Nov 1, 2010 در ساعت 09:00 PM

دوست عزیز ! ژیژک در آن نوشته اش در واقع مرثیه ای از شکست چپ خوانده است.سال هاست که چپ بازی را باخته است. ژیژک و بدیو به سوبژکتیویسم لنین و استالین ارجاع می دهند.آدورنو وبنیامین وگرامشی چندان به کارشان نمی آید. همچون کودکی که بر بدن خونین پدرش ایستاده و خاطرات جوانی و قدرتمندی او را بازگو می کند.
این چپ های تغزلی به روشنی نمی گویند که تغییر چه چیزی برایشان مهم است زیرا که برایشان چندان مهم نیست آنها فقط تغییر می خواهند واینجاست که تنها حرف هایی با مزه می زنند و با مدل ها همبستر می شوند وچشم از سینمای هالیوود بر نمی دارند. چندان جدی نیستند دوست عزیز هرچند چیزهای درخشانی هم در نوشته هایشان پیدا می شود. جای خالی روشنفکر چپ وانتقادی را برای نظام سرمایه داری پر می کنند فقط همین

-- امین بزرگیان ، Nov 1, 2010 در ساعت 09:00 PM