رادیو زمانه > خارج از سیاست > پرسهنگار > من، برزخ پوست هندوانه، و همایش برلین | ||
من، برزخ پوست هندوانه، و همایش برلینمهشید راستیدوستی تعریف میکرد که در زمان کودکی و نوجوانیام وقتی هندوانه میخریدند گل هندوانه مال پدر بود که بزرگ خانه بود و آنچه برای ما باقی میماند، پوست هندوانه بود و هنر تراشیدنش با قاشق. وقتی بچه دار شدیم و بچههایمان بزرگ شدند به حقوق کودک آشنا شدیم و گل هندوانه نسیب بچههایمان شد باز ما ماندیم و قاشقی و پوست هندوانه. به یاد این دوست افتادم وقتی که از طرف دوستی در فیس بوک به همایش گفتوگو در برلین دعوت شدم. بعد از قبول شرکت در برنامه در فیس بوک، فکر کردم که باید بیشتر از یک کلیک و یک «لایک زدن» در پای این لینک زحمت بکشم. مسئلهی تلاش برای سازماندهی در خارج از کشور مسئلهای است که مدتهاست ذهن مرا مشغول کرده و این خبر را تلاشی بسیار به موقع دانستم. شرکت در یک کنفرانس سه روزه در برلین برای من که در استکهلم زندگی میکنم یک پروژه پنج روزه است. برگه تقاضای مرخصیام را رد کردم و در صحبتی با دائرهی ریاست از تایید آن اطمینان پیدا کردم و شروع کردم به گشتن برای پیدا کردن بلیط ارزان قیمت هواپیما. با چند تن از بچههایی که میشناختم، بچههایی که دلشان همیشه و همواره برای ایران میتپد، انسانهای خوش قلب و فعالی که در طول این سالها شناختهام و میدانم که « من» را به «ما» ترجیح نمیدهند و خواستی جز پیروز جنبش مردم ایران در حرکت به سوی دموکراسی ندارند تماس گرفتم یا گذاشتمشان در لیست که تماس بگیرم. به این فکر افتادم که حتما طبق معمول اینگونه سمینارها باید ثبت نام کنم و باید زودتر بجنبم تا جایی در سالن داشته باشم. و به دنبال لینکی برای ثبت نام به وبلاگ همایش و بعد از آن به این صفحه ثبتنام رفتم.
به سرعت فرم را پر کردم و فرستادم. احتمالا هنوز گرم بودم و نفهمیدم که چه بلایی دارد به سرم میآید. وقتی فرم را فرستادم دیگر وقت ناهار تمام شده بود و به سر کار خودم برگشتم و در حین کار به خودم گفتم: چه کردم؟ من که تا کنون هرگز و در هیچ جا سنم را دروغ نگفته بودم، آخرین گزینهی دوستان را در قسمت گزینهی سنی انتخاب کردم که شد ۴۰ تا ۴۵ سال. و من ۴۷ ساله هستم. یعنی دو سال زندگیام را دروغ گفتم؟ کدام دو سال است که به نظر این دوستان زیادی زندگی کردهام؟ آن دو سال اول زندگیام راکه میگویند شخصیت هر کسی را تعیین میکند؟ این دو سال آخر و غم عزیزانم در ایران؟ اشکهایی که با خون چشم ندا و ضجههای مادر سهراب و پدر امیر در هم آمیخت؟ یا سالهای دهه شصت و دربدریها و بیخانمانیها و سالهای خبرهای بد؟ یا سالهای مهاجرت واشنایی با فرهنگ جدید و شیوههای جدید زندگی و سیاستی که لازم نیست به قیمت جانت تمام شود؟ یا جایی آن وسطها با سرگیجههایم و یاسها و امیدهایم؟ کدام دو سال را حذف کنم تا بتوانم در میان چهارچوبهای دوستان قرار بگیرم؟ و چرا؟ ما باید بودیم تا وقتی دوستان مسائل مملکتی را حل میکنند، روزنامههایشان را بفروشیم و اعلامیههایشان را پخش کنیم و کلا رل پادویی تشکیلاتی را که به هم سنان من سپرده میشد با افتخار به عهده بگیریم. از آن به بعد همیشه با پیشکسوتان روبرو بودم. در همه جا. در نشستهای سیاسی هر وقت فرصت صحبت میگرفتم با جملهی «دوست جوان ما» روبرو میشدم. روی جوان بودن تاکید میشد تا به جمع این اطلاع داده شود که فلانی بهاندازهی «ما» تجربه ندارد و روی حرفهایش میشود که حسابی نکرد و جدی نگرفت. زن بودن در تشکلهای مردانه، چه در داخل ایران و چه در خارج از کشور مزید بر علت شد. حرف زنها عمدتا جدی گرفته نمیشد، چه رسد که زن جوانی هم باشی! در جمعهای دوستانه هم همیشه دوستان عمدتا مسن تر از من بودند، و این مسئله عمدتا مثبت تلقی نمیشد. گاه حس میکردم این گفتهها نه انتقال تجربه، بلکه باامیدواری و بیان میشود و آرزویی در خود نهفته دارد. شکست این حرکت مردم برای این «پیش کسوت» ان که سالها در خارج از کشور در بساطی که بساطی نبود بر سر هیچ به سر و کول هم کوفتهاند گواهی خواهد بود بر اینکه بیعملی ایشان بیدلیل نبوده.
امروز اما مسئلهی سن و سال من جنبهی دیگری به خود گرفته است. دیگر در میان این دوستان جوان محسوب نمیشوم، بلکه فرد مسنی هستم که به خاطر سن و سالم افکار منجمد و واپس گرا و رادیکال دو قبظه و چپ الهی به من نسبت داده میشود. وقتی با دوستی در مورد مسائل ایران صحبت میکنم، میبینم که درست مثل گذشته که به دلیل جوانیام حرفهایم شنیده نمیشد، امروز به دلیل سن زیادم بدون شنیده شدن مورد قضاوت قرار میگیرم. وقتی با دوستانی از دستاندر کاران یا مطلعان این حرکت در مورد مرزهای سنی صحبت کردم میگویند حالا شما تشریف بیاورید. حالا دو سال که مسئله نیست. منظورمان شما نبودید و. . . جدای اینکه من از نخودی بودن در روابط سیاسی خسته شدهام و دیگر به چنین رابطهای تن نمیدهم، مسائل دیگری هم موجب پا پس کشیدن من شده است. حرف اصلی سر دو سال سن و سال من نیست. حرف سر این است که این مرزها نه میتواند جلوی هجوم اندیشهی منجمد را به جمعی بگیرد و نه میتواند جمعی بیکینهتر و دلسوزتر ارائه کند. آنچه دوستان را ـ به گفتهی خودشان ـ وادار کرده که شرط سنی قرار دهند تا از مصادرهی حرکت جلوگیری کنند، خصوصیاتی است که نه در سن و سال، بلکه در شیوهی تفکر و اندیشه انسانها نهفته است. من امروز در مقالههای دوستان جوان تازه از کشور خارج شدهام همان ادبیات اپوزیسیون «رادیکال» خارج از کشور را که سالهاست بر سر و کول هم میکوبند مییابم. همان زبانی که هر آنکس را که مثل او فکر نمیکند و عمل نمیکند مزدور و جاسوس و ساندیس خور و. . . و یا اگر محترمتر برخورد کند، لیبرال مینامد. همان ادبیاتی که «ما» و «دیگران» میکند و در آن «ما» در حذف «دیگران» تلاش میکند. و در نوشتههای انسانهایی با سنی بسیار بالاتر از خودم، با وجود سالها حضور در خارج از کشور، مدرنیته و انسانگرائی قابل ستایشی را میبینم. مرزها و حذفها برای رسیدن به دیالوگی آزاد و برای حرکت در مسیر دموکراسی ساخته نشدهاند. من ترس شما را برای گریز از «قیم»های خارج نشین و تلاش شما رابرای جلوگیری از مصادره شدن حرکتتان میفهمم. ولی آیا واقعا فکر میکنید که با گذاشتن شرط سنی از هجوم قیمها جلوگیری میکنید؟ آیا قیمها صرفا در سنین ۴۵ سال به بالا، آنهم در میان خارجنشینان وجود دارند؟ آیا از این قیمها در میان « جوانان» و «دانشجویان» نمیبینید؟ و یا اینکه شما فکر میکنید که « قیم»های اپوزیسیون خارج از کشور همیشه بالای ۴۵ سال یا همیشه در خارج از کشور بودند؟ تجربهی من و دیگر دوستان در خارج از کشور چیز دیگری را نشان داده است.
عمدتا با مسئلهی کسب تجربه شخصی فردی یا جمعی مشکلی ندارم و این بار هم اگر دوستان این نشست را در جهت کسب تجربه بپا کرده باشند نمیتوانم اعتراضی کنم. اما آیا باید اشتباهات قدیم را به جای تجربهی فردی تکرار کنیم؟ اصل تجربه برای استفاده و جلوگیری از تکرار خطاهاست. اگر هر گروهی بخواهد از صفر شروع کند و تماماشتباهات قبلی را با این توضیح که ما نیاز به این داریم کهاشتباهات خود را تداشته باشیم تکرار کند، آیا این راه به آخر خواهید رسید یا صرفا در میدانی فرسایشی دور خواهیم زد؟ راه درازی در مقابل این گروه تازه نفس قرار گرفته. و شما اشتباهات خود را خواهید داشت، این هم حق شماست و هم ضرورت حرکت شما. اما وقتیاشتباهات جدید و غیر قابل پیش بینی وجود دارند، چرااشتباهات قدیمیرا تکرار کنیم؟ آیا فکر میکنید فرصتی برای آزمون آزمودهها و خطای مجدد وجود دارد؟ ترس من از این است که آنچه از دوستان « جوانم « میبینم، پای گذاشتن در همان چرخهی باطل سی سالهی اپوزیسیون خارج از کشور است. ترس من از شروع یک دورهی جدید سی ساله از به سر و کول هم کوبیدن و بی عملی و سوزاندن فرصتهاست. فراموش نکنیم که هر قدر ما در خارج از کشور مایوس تر و بی عمل تر و تنهاتر شدیم ، هر قدر که ما در انشعابها و بر سر و کول هم کوبیدنها برای مطرح کردن خود در سازمانهای چند نفری و یا حتی در میلینگ لیستهای چند نفری و حذف دیگران از هم سبقت گرفتیم ، تجربیات نظام را در انتخاب شیوههای سرکوب محالفان خویش غنی تر کردیم. نظام جمهوری اسلامیکه در ابتدای دههی شصت با سرکوبهای داخلی و در دهه هفتاد و ابتدای دههی هشتاد با ترور مخالفین در خارج از کشور تلاش میکرد که مخالفان خود را از بین ببرد، امروزه دیگر تلاش در راندن مخالفان خود به خارج از کشور را برای طولانی تر کردن حیات خود کافی میداند. بارها و بارها از دوستانی که زندان جمهوری اسلامی را در سالهای اخیر تجربه کردهاند شنیده ایم که در بازجوییها، بارها به ایشان گفته میشد که چرا از کشور خارج نمیشوید؟ اینکه نظام در تهدید مخالفان خود همیشه مهاجرت و خروج از ایران را به عنوان آلترناتیوی برای ایشان مطرح میکند مدتهاست که بر کسی پوشیده نیست. و این همه بیان کنندهی این حقیقت است که نظام جمهوری اسلامیبه خوبی میداند که یکی از بهترین شیوههای پاسیو شدن اپوزیسیون داخلی، خارج شدن آنها از ایران است. و این مسائل کشف شخصی من نیست، حقیقتی است که اکثر دوستان به خوبی از آن باخبرند و در مورد آن صحبت میکنند. هم اکنون هم میبینم که بچههایی که با عقاید مختلف و از تشکلهای مختلف، از انجمن اسلامیو دفتر تحکیم وحدت و نیروهای چپ و رادیکال و. . . میتوانستند کنار هم دور یک میز بنشینند و حرکتی را سازمان دهی کنند، امروز که به خارج از کشور رسیدهاند، تک روی پیشه کردهاند و همدیگر را با نامها و اتهامهایی که ما بیش از سی سال است با آنها آشنا هستیم میخوانند. و این یعنی پاسیو شدن بسیاری از نیروهای دلسوز و فعال. یعنی سرنگون شدن به چرخهی موش خرما و چرخ زدن و به هیچ نرسیدن اگر هر نسلی به دنبال انجاماشتباهات خودش و کسب تجربیات فردی باشد، آیا زمانی برای استفاده از این تجربیات در اختیار خواهد داشت؟ به این سوالها فکر کنید. و به این جملهی ماندگار نیز: ملتی که تاریخ خود را نداند، لاجرم آن را تکرار خواهد کرد. من، با احترام به خواست شما، در جلسهی شما شرکت نخواهم کرد. اما سوالاتم را همراهتان میکنم. این سوالات را با بغض و کینه همراه ندانید. اما ترسی در پشت این سوالات نهفته است. ترس اینکه سی سال دیگر، شما در جایی که من نشستهام بنشینید و سخنان من را برای نسل جدیدی که از راه میرسد تکرار کنید. در پایان این نوشته، صمیمانه و با چشمانی نگران و امیدوار جلسهی خوبی را در برلین برای همهی شما آرزو میکنم. مهشید راستی photow03=hamayesh-goftegu.jpg |
نظرهای خوانندگان
"در پایان این نوشته، صمیمانه و با چشمانی نگران و امیدوار جلسهی خوبی را در برلین برای همهی شما آرزو میکنم"
در "صمیمانه" بودن این آرزو شک دارم! به نظر نمی رسد این "من" ی که در این نوشته در پشت نگرانی برای اصول دموکراتیک، بی محابا حکم صادر کرده است، به غیر از «من» دغدغه ی دیگری داشته باشد.
-- بدون نام ، Sep 14, 2010 در ساعت 11:50 PMعالی بود
-- بدون نام ، Sep 15, 2010 در ساعت 11:50 PMممنون
در صمیمانه بودن این آرزو کمترین شکی ندارم و نداریم. بگذارید آدمها حرف بزنند. دیالوگ ما را به هم نزدیک میکند اما نیش و کنایه ما را از هم دور میکند.
-- علیرضا کاظمی ، Sep 15, 2010 در ساعت 11:50 PMمهشید خانم روی نکات مهم و قابل تعمقی انگشت گذاشته است، حتی اگر دغدغه اش «من» باشد. لطفا به اصل حرفهایش توجه کنید. حرف دل هم نسلان اوست که سی سال پیش با همان صداقت و شور نسل جوان امروز، به امید تغییر مثبتی در میهن شان چه خطرها که بجان نخریدند! اینکه جرا نتیجه اش جمهوری اسلامی شد را می توان در لابلای همین واقعیات تلخ در نوشته هایش دید!
-- کتایون ، Sep 15, 2010 در ساعت 11:50 PMاین 47 ساله از استکهلم رو خوب اومدی !
-- احسان ، Sep 16, 2010 در ساعت 11:50 PMخوب ببین من (نه از اون منا از این یکی ها) به عنوان یک پیرمرد 29 ساله فکر میکنم اصلا شاید این قضیه یه اشکال در طراحی فرم بوده ! واقعا" بعید میدونم انقدر حماقت رو از دوستان اون وری. ما که عمده منم منم هامون برای دوستان زیر 45 ساله ! همونهایی که خبر دروغ منتشر میکنن بعدش 1 سال ازش دفاع میکنن بعدش 1 سال تکذیبش میکنن. اونوقت یه جمعی که مثلا خیرخواه بوده به نظر تو که رفتی حتی برای ثبت نام یه همچه ایزوله ای کرده آدمها رو ! باورش سخته ! واقعا ؟
خانم راستی
-- بدون نام ، Sep 16, 2010 در ساعت 11:50 PMچطور ایرانیهایی که در خارج چشم دیدار هم را ندارند و حتی به اندازه یک سلام و علیک از هم گریزانند و قصه های دیگری که شما بهتر از من میدانید ،میتوانند دلشان برای ایران و ایرانی بتپد؟
به نظر من خروج از کشور به معنی انتخاب "من" است و نه "ایران"!
-- س م ح ، Sep 16, 2010 در ساعت 11:50 PMو مردم هم اعتمادی به ایرانیان خارج از کشور ندارد و نظام هم این را میداند بخاطر همین صحبتهای ایرانیان خارج از کشور برای نظام هیچ اهمیتی ندارد و از آنها نمیترسند... در نتیجه نظام مخالفین رو تشویق به خروج از کشور میکند...
امروز اگر جوانها دست به این تحرکات زده اند با در نظر گرفتن تجربه گذشته هم نسلان شما بوده خانوم راستی ...
من فکر میکنم دیگه حرف بسه. اینترنت هم به اندازه کافی از این صحبتها اشباع شده ...
باید به فکر راه کار عملی بود. اون راه کار هرچی که باشه مطمئنا فرار نیست...
البته منظور من شما نیستید منظورم همین سیل خروشان متقاضی پناهندگیست که شما هم انتقاد کردین ولی گفتن این حرف شاید از زبان یک ایرانی پناهنده تاثیرپذیری لازم را نداشته باشد...
در هر حال کسی که خروج را به ماندن ترجیح داده مطمئنا از اعضای جنبش نیست و نسبت دادن ایشان به جنبش اشتباه و نقد این افراد هم بیهوده و بی اهمیت است...
...........
25 ساله از ایران