رادیو زمانه > خارج از سیاست > دیوارنوشتهها > شصت و هفتی از آن خودشان | ||
شصت و هفتی از آن خودشانهژیر پلاسچیقتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ حالا دیگر تبدیل به واقعیتی انکارناپذیر شده است که هیچ کس نمیتواند در برابر آن سکوت کند. داغی ادغام ناپذیر تابستان ۶۷ موجب شده حتا کسانی که تبارشان به شرکای آن جنایت میرسد، دست به کار شوند شاید بتوانند ۶۷ را از آن خود کنند. این تلاش اما به اجبار باید از مسیر تحریف و دستکاری متقلبانهی تاریخ بگذرد. تابستان ۶۷ در شمایل کنونی نه ادغام شدنی است و نه حذف شدنی. اگر پارهیی از اصلاح طلبان سابقن حکومتی جسارت این را دارند که مسئولیت تاریخی خود را در این کشتار بپذیرند و از آن دفاع کنند، گفتمان مسلط در میان ایشان جا خالی دادن و لاپوشانی دستهای خونآلود است. یادداشتی با عنوان «اعدامهای ۶۷ و هوشیاری سبزها» به قلم «فرهمند علیپور» که در تمامی رسانههای ارگانیک اصلاح طلبان و نیز رسانههای حامی آنها نظیر روزآنلاین منتشر شده، آخرین نمونه از این دست است. بنابراین برخورد با یادداشت علیپور تنها در پیکر برخورد با یادداشت علیپور نمیگنجد، یلکه برخورد با همهی آن روایتی است که از سوی برخی روزنامهنگاران و وبلاگنویسانی که رابطهیی ارگانیک با اصلاح طلبان دارند نوشته میشود تا با وراوونه کردن شصت و هفت آن را ادغام پذیر کرده باشد. برای نمونه میتوان یادداشت «تاملاتی دربارهی اعدامهای ۶۷ و و میر حسین موسوی» نوشتهی «حامد مفیدی» را هم دید. همهی این نوشتهها از منطقی مشابه بهره میبرند و حتا گاه کلمات و ادبیات مشابهی را به کار میگیرند. برای پیشگیری از آشفتگی متن نیز از حواشی آرایندهی این یادداشتها در مورد ماهیت جنبش اعتراضی اخیر و مطالبات «مردم» میگذرم و بر هستهی اصلی بحث انگشت میگذارم.
دههی طلایی جنایت اولین دستکاری عامدانه در تاریخ که در این یادداشتها دیده میشود، تلاش برای جدا کردن تابستان ۶۷ از پیشینهی خونبار آن است، تا به سبب آن بتوان پشت دیوار بلند بیخبری پنهان شد. علیپور مینویسد: «از خاطرات مرحوم آیتالله العظمی منتظری نیز مشخص است که فرد دوم کشور و قائم مقام رهبری در جریان این حکم و اقدام قرار نگرفته بود و همچنین از لحن نوشته منتظری نیز مشخص است که در دیداری که او با خامنهای داشته به این احساس و نتیجه رسیده است که رئیس جمهور وقت نیز از این موضوع بیخبر بوده است.» مفیدی نیز نوشته است: «وقایع ۶۷ و اعدامها در شرایطی صورت گرفت که افراد معدودی در داخل رژیم از این مسأله آگاه بودند. در خاطرات آیتالله منتظری حتی آقای خامنهای از این وقایع اظهار بیاطلاعی کرده است و همچنین تاکنون سندی مبنی بر اطلاع میرحسین موسوی از این روند وجود نداشته است که اگر وجود میداشت احتمالا تاکنون توسط نظام و برای ترور شخصیت او بارها افشاء شده بود.»
قتل عام تابستان ۶۷ نقطهی اوج و تداوم کشتار نظاممند و برنامهریزی شدهیی بود که در سرتاسر دههی شصت جریان داشت و لااقل در سالهای اول اسامی کشتهگان آن با تفاخر از رادیو و تلویزیون حکومت اسلامی پخش میشد و فهرست نام کشتهگان در روزنامههای حکومتی نیز منتشر میشد. میر حسین موسوی از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۸ نخست وزیر حکومت اسلامی بوده است و از قضا هیچ سندی هم در مخالفت او با کشتار مخالفان حکومت اسلامی وجود ندارد. که اگر داشت حامیانش تاکنون صدها بار آن را منتشر کرده بودند. معنای سیاسی محدود کردن کشتار به قتل عام تابستان ۶۷ درست در اینجاست که افشا میشود. کشتار باید سریع، پنهانی و ناگهانی نمایانده شود تا کسی فرصت داشته باشد از آن بیخبر باشد. با این وجود دیوار حاشای بیخبری دردی از اصلاح طلبان دوا نخواهد کرد. از همان خاطرات منتظری هم معلوم است که او و دیگران لااقل از تاریخی به بعد از قتل عام زندانیان سیاسی مطلع شدهاند. فراموش نکنیم که موسوی در دی ماه ۶۷ در پاسخ به خبرنگار یک تلویزیون اتریشی تمام قد از قتل عام دفاع میکند و این دفاع میماند تا سالها بعد از گزارش «جفری رابرتسون» سر دربیاورد. جماعت خوابزده، جامعهی چرتی استدلال بعدی با این مقدمه آغاز میشود که کشتهگان وابسته به تشکلهایی بودند که مشروعیت مردمی نداشتند و مردمی هم اگر از قتل عام تابستان ۶۷ با خبر شدند بنا به این دلیل سکوت کردند. علیپور مینویسد: «اغلب اینگروهها به خاطر ارتکاب اشتباهات استراتژی و تاکتیکی خونبارخود مشروعیت مردمی خود را از دست دادند و بسیاری از مردم ایران پس از این رخدادها و بالاخص عملیات چلچراغ و فروغ جاویدان (مرصاد) آنها را به چشم خائنین مینگریستند.
بمبگذاریها، درگیریهای مسلحانه و شهری و روستایی، اقدام به ترور مسئولان و بلندپایگان جمهوری اسلامی چون رجایی و باهنر به عنوان رئیس جمهور و نخست وزیر در یک اقدام، ترور رئیس قوه قضائیه، ترور دبیرکل حزب جمهوری اسلامی- بهشتی - به همراه هفتاد تن از نمایندگان مجلس، پناه بردن به کشور عراق در زمانی که این کشور تهاجمی گسترده و خونباری را علیه ایران آغاز کرده بود و انجام عملیاتی از خاک این کشور علیه ایران و مجموعه عواملی که موجب شد تا اینگروه نه تنها از سوی حکومت ایران به عنوانگروهی تروریستی شناخته شود که حتی دولتهای مخالف حکومت جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا نیز رسما این نوعگروهها را به عنوان گروههای تروریستی معرفی کردند و هنوز آنها را در لیست تروریستی خود نگه داشتهاند.» و مفیدی نوشته است: «اول اینکه مردم از این اعدامها بیخبر ماندند و اگر هم خبردار شدند با توجه به مبارزه مسلحانه مجاهدین اعتقاد داشتند که افراد بمبگذار و مسلح در میان بسیاری از افراد دستگیر شده و زندانی وجود دارد و در نتیجه به اعدام این افراد واکنش مناسبی نشان ندادند و تقریباً هیچ اعتراض مردمی در داخل کشور به موضوع انجام نشد... جامعه جنگزده آن زمان، که در آن دار و دسته رجوی متهم به خیانت و کمک به بزرگترین دشمن جنگی کشور یعنی صدام حسین بوده است و بسیاری از خویشاوندان مردم در این جنگ کشته شدهاند ( نزدیک به یک میلیون کشته) از نظر ذهنی و جامعهشناسی شاید به آسانی قادر به پذیرش عدالت برای متهمان مجاهد نبوده است.» علیپور آگاهانه از «اغلبگروهها» صحبت میکند اما تنها در مورد سازمان مجاهدبن خلق ایران مینویسد. او میخواهد پشت سر آنچه که مجاهدین انجام دادهاند پنهان شود تا کشتار اعضای دیگر سازمانهای سیاسی را هم به وسیلهی آن توجیه کند. علیپور با همین وقاحت دروغ میگوید. فهرست کشتهگان تابستان ۶۷ بارها و بارها منتشر شده است. علیپور و مفیدی به خوبی میدانند در سرتاسر دههی شصت و دوران نخست وزیری موسوی و در تابستان ۶۷ تعداد زیادی از اعضای تشکل هایی که هیچ ربطی به مجاهدین حلق نداشتند در زندانهای جکومت اسلامی اعدام شدند. با این وجود برای دادخواهی کشتار درست باید بر همان نقطهیی انگشت گذاشت که علیپور، مفیدی و کسانی از این دست پشت آن سنگر گرفتهاند. باید درست از کشتهگان همان سازمان مجاهدین خلق دفاع کرد. حتا نه با این استدلال ظاهرن بیطرفانه که مجازات اعدام غیرانسانی است. در چنین استدلالی کشتهگان مجاهدین در پیکر جانیانی مستحق مجازات اما نه مجازات اعدام فرو میشوند. در این دست یادداشتها چنان نمایانده میشود که انگار مجاهدین مشتی دیوانه بودند که ناگهان شروع به ترور کردند و حکومت اسلامی تنها برای دفاع از خود بود که آنان را دسته دسته روانهی جوخههای اعدام کرد. جایگاه حکومت اسلامی و مجاهدین خلق به همین راحتی و با یک گردش قلم تغییر میکند. واقعیت اما شکل دیگری دارد. این حکومت اسلامی بود که با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همهی نیروهای انقلابی از جمله مجاهدین حلق را مورد تهاجم قرار داد و سازمان مجاهدین خلق برای دفاع از خود و برای دفاع از انقلاب اشتباهترین و بیهودهترین استراتژی ممکن را انتخاب کرد. علاوه بر این تمامی آن کشتهگان مجاهدین در دادگاههای چند دقیقهیی، در دادگاههایی که قاضی و دادستان و هیات منصفه و بازجو و شکنجهگر در یک پیکر انسانی ایستاده بود محاکمه و به اعدام محکوم شدند. بسیاری از آن کشتهگان مجاهدی که در تابستان ۶۷ قتل عام شدند کسانی بودند که در همین دادگاههای قرون وسطایی به زندان محکوم شده بودند و در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودند. در این یادداشتها تلاش شده است تا اصلاح طلبان را پشت سر مردمی پنهان کنند که ظاهرن به دلیل عدم مشروعیت اعدامشدهگان هیچ اعتراضی نکردند. بنابر این واقعیت سرکوب اجتماعی موجود و تسلط استبدادی حکومت اسلامی با همراهی و همکاری اصلاح طلبان امروز از تصویر حذف میشود تا سکوت مردم و مسئولان از یک جنس نمایانده شود. مسئولانی که همان نظم خون ریز استبدادی با همراهی و همکاری آنان پابرجا مانده بود تا در زندان هایش قتل عام راه بیندازد. نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم مسئله تنها سکوت نیست. اصلاحطلبان نمیتوانند با تقلیل مشارکت خودشان در کشتارهای دههی شصت شانه بالا بیندازند با ژستهای حق به جانب بگویند: «ما تنها سکوت کردیم، مثل خود شما». مسئلهی دادخواهی کشتهگان دههی شصت به محاکمه کشیدن تمامی عوامل ریز و درشتی است که در تحکیم، تثبیت و ماندگاری نظمی که هزاران نفر از مخالفان خود را به جوخههای اعدام سپرد، نقش داشتند. این البته بدون در نظرگرفتن آن دسته از اصلاح طلبانی است که در شمار عوامل اجرایی کشتار بودند. علیپور مینویسد: «آنها به خوبی بر این نکته اشراف دارند که میرحسین موسوی نه در صدور فرمان این اعدامها نقشی داشت و نه دولتش مجری این احکام بود؛ دولتی که به گفته خود میرحسین موسوی حتی وزارت دفاعش اخبار جنگ را از او پنهان میداشته و کار به گونهای بوده است که محسن رفیق دوست به عنوان وزیر سپاهش میگوید به زور کارخانههای دولت را میگرفتیم. قطعا بحث کارآمدی یا ناکارآمدی دولت موسوی در آن روزگار نیز موضوع سخن ما نیست.» و مفیدی نوشته است: «وقایع ۶۷ در دستگاه قضایی وقت کشور و به دستور مستقیم رهبری صورتگرفت. تنها ارتباط این وقایع با دستگاه اجرایی، مرتبط بودن ری شهری وزیر اطلاعات وقت است اما چنانکه از استعفانامه موسوی بر میآید احتمال اینکه وی همچون مذاکرات پنهانی با آمریکا از این جریان نیز بیخبر نگاه داشته شده باشد هست.» حتا اگر چنین باشد، حتا اگر اسنادی که سرانجام روزی منتشر خواهد شد ثابت کند که میر حسین موسوی و دولت او در قتل عام تابستان ۶۷ نقش اجرایی بر عهده نداشته است باز فرقی نمیکند.
پلیس، زندان و اعدام بخشی از نظم مسلطی است که موسوی و دولت او در قامت دستگاه اجرایی آن ایستاده بودند. دستگاه اجرایی و کشورگردانی نظمی که در زندانها کشتار میکرد. مسئله حتا این نیست که آنها اگر در دولت نبودند به هر حال حکومت اسلامی دولتی میداشت. مسئله انگشت گذاشتن بر این واقعیت آشکار است که آنها در دولت بودند. منش «حقوق بشری» اخته در دادخواهی تنها کسانی را بر صندلی محاکمه مینشاند که با دستهای خودشان کسی را کشتهاند یا فرمان به کشتن دادهاند. با این وجود تمامی آنانی که به برپا ماندن نظمی که مشغول جنایت علیه بشریت بود یاری رساندهاند، بر این صندلی خواهند نشست. صندلی داغی که روی آن هیچ دست آلودهیی را نمیتوان پنهان کرد. موسوی علیه موسوی این دست یادداشتها هرچند در ظاهر برای برخورد با روش و منشی نوشته میشود که جایگاه سیاسی موسوی در امروز و جنبش اعتراضی مردم ایران را نادیدهگرفته است اما در موقعیتی متناقضنما خود از همان منطق غیرسیاسی پیروی میکند. یعنی بیرون کشیدن میر حسین موسوی از جایگاهی سیاسی که در آن ایستاده است. اگر برخی از نیروهای اپوزیسیون تلاش میکنند موسوی را به قاتلی جنایتکار تقلیل دهند، در این یادداشتها تلاش میشود موسوی به قائدی اعظم بدل شود. رهبری خطاناپذیر که در زندگی سیاسی خود از هر آلودگی مبراست. رهبری کاریزماتیک. اگر پارهیی از نیروهای اپوزیسیون با بیرون کشیدن موسوی از جایگاه سیاسی امروزش و نشاندن او در جایگاه سیاسی دههی شصتیاش، در واقع به امروز موسوی حمله میکنند، در این یادداشتها تلاش میشود با دفاع از جایگاه سیاسی امروز موسوی حضور او را در جایگاه سیاسی دههی شصتیاش انکار کنند. این هر دو به رغم ظاهر متضاد خود از یک منطق سرچشمه گرفتهاند. از تقلیل موسوی به موسوی. میر حسین موسوی در جنبش اعتراضی مردم ایران ربطی به موسوی این دو دسته ندارد. موسوی یک جایگاه سیاسی است. جایگاهی که بر سیاست مردم تکیه کرده است. به همین دلیل آنگاه که موسوی در قالب موسوی به سیاست مردم پشت میکند، آنچه که باید از آن دفاع شود میر حسین موسوی نیست. سیاست مردم است با موسوی یا بیموسوی. |
نظرهای خوانندگان
نقد دقیق و منصفی بود
-- بدون نام ، Aug 20, 2010 در ساعت 03:49 PMآقای پلاسچی فرمودند که:«این حکومت اسلامی بود که با تمام توان برای سرکوب انقلاب، همهی نیروهای انقلابی... را مورد تهاجم قرار داد»
-- بدون نام ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:49 PMدوست عزیز بعد از سی و یک سال هنوز در این توهم هستی که یک عده ای انقلاب را دزدیدند یا به قول شما سرکوب کردند وگرنه اگر انقلاب به دست آدم خوب ها(لابد سوسیالیست ها) افتاده بود مملکت گلستان می شد.
عزیز من یک نگاهی به شعارها و حرف های آدم خوب ها(چپی ها)در آن سال ها بیانداز و ببین که در اتفاقی که افتاد همه مقصر بودند
کمی کینه توز ولی منطقی
-- بدون نام ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:49 PMممنون
-- بدون نام ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:49 PMنقدی به موقع
دستتان درد نکند. ظاهرا این گروه می خواهند 67 را استثنایی بر قاعده نشان دهند که هیچ پیشینه ای نداشته است و کشتارهای وسیع اول انقلاب و سپس سالهای 60 و 61 را نادیده می گیرد. به نکته خوبی هم اشاره کردید که این زندانیها کسانی بودند که حتی در همان دادگاههای مضحک سالهای قبل که به راحتی اعدام می کردند حکم زندان گرفته بودند.
-- حامد ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:49 PMدر ضمن تفکرات جبرگرایانه هم این گروه را رها نکرده است. حذف مسوولیت شخصی با بیان اینکه زمانه ایجاب می کرده است بر انجام این کار یا سکوت بر آن.
تمام مردم ایران مقصرند حتی شما!
-- مجیفد ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:49 PMمیشه نویسنده محترم کمی از عقاید خانواده اش در آن زمان بگه؟اینطوری خیلی بهتر میشه فهمید که خانواده خودش هم در این قضایا مقصر هست
از نظر نقدنویسی جالب بود ولی کینه در تفکر نویسنده بی شک در نوشته ها نفوذ داشته است .
-- رضا ، Aug 25, 2010 در ساعت 03:49 PM