رادیو زمانه > خارج از سیاست > پرسهنگار > حاکم، پوچی و خنده | ||
حاکم، پوچی و خندهامین بزرگیانیک: کمدی بخشی جداییناپذیر از نظام سلطه است. حاکم ما را میخنداند. همچون بازیگری که نقش شاه و ملیجک را با هم بازی میکند. میدانیم که کتابهای تاریخی و بیوگرافی شاهان و سلاطین ازجمله کتابهاییاند که مورد استقبال عامه مردم قرار میگیرند. یکی از دلایل جذابیت عمومی برای مطالعه تاریخ شاهان و درباریان، لطایفی است که از درون گفتار و کردار آنان بیرون میزند. این ویژگی به عصر دولت – ملتها نیز سرایت کرده است. با وجود عمق تراژیک نظام سلطه و رنجی که حاکم میسازد، کمدی، بخشی عمده و جداییناپذیر از سیستم و تن حاکم است. به تعبیر بختیارعلی، روشنفکر برجسته کرد، خنده یکی از عناصر متشکلّهی تمامیتخواهی است. حاکم، همواره چیزی از «دلقک» را درخود دارد. دلقکی که نیز میکشد. در واقع پیوند میان کمدی و تراژدی در حاکم به اوج خودمی رسد. حاکم یا فرمان سرکوب میدهد یا ناخواسته محکومیناش را میخنداند. نکته در اینجاست که فرمان سرکوب وخنداندن، کنشهای به ظاهرمتضادیاند که ازخاستگاه مشترکی پدید میآیند. حاکم برای خوشایند محکومین نمیخنداند، او در خلال سلطه و جدیترین کارهایش دلقک میشود. سیرکی که برپا میکند همان جا وهمان موقعی است که گردن میزند. رمان «محاکمه» کافکا بهترین تصویر را از کمدی- تراژدی ارائه میدهد. رمان، داستان محاکمه مردی است به نام ژوزف کا، که کسی جرم اورا نمیداند. او سرنوشتی تراژیک پیدا میکند، اما در عین فضای فاجعهبار و هولناک رمان و سرنوشت کا، داستان آکنده از تکههای فوقالعاده کمیک است. کیفر خواست دادستان، گفتوگوهای ژوزف کا با قاضی و عکسالعملهای او در مواجهه با دفاعیات وکیلش، سازنده فضاهایی به غایت سوررئال و خندهآورند. در واقع کافکا ماهیت «پوچ» حاکم را به تصویر میکشد؛ ماهیتی که به گونهای ژانوسوار هم موجد تراژدی و سرکوب شده و هم آفریننده گفتاروکرداری کمیک میشود. نیهیلیسم، خاستگاه مشترک شخصیت تراژیک وشخصیت کمیک حاکم است. همانگونه که «هانری برگسون» در پژوهش مهمش درباره خنده میگوید، هر تاثیری که امر کمیک میگذارد متضمن یک تناقض و پوچی است.
آنچه ما را میخنداند امر پوچی است که به شکلی واقعی تحقق یافته است، یعنی یک پوچی ملموس است. حاکم، زمانی تصویردلقک خود را فاش میسازد ومحکومین را میخنداند که تناقض میان حقیقت و واقعیت سیستماش عیان میشود. ژوزف کا درفضا وموقعیتی قربانی بیعدالتی میشود که برای عدالت ساماندهی شده است. درواقع پوچی ملموس همینجاست: دادگاهی که دادگاه نیست. رمان محاکمه مجموعهای است از پیشامدهای دردناک و خندهآوری که برای ژوزف کا اتفاق افتاده است. کافی است به تضاد سخنان کا در دفاعیهاش با وضعیت و فضای دادگاه دقت کنیم. کا نمیداند جرمش چیست. تنها جملاتی به غایت بیمعنی را سرهم میکند. جملاتی که کمترین ارتباطی به فضای دادگاه وحتی متنی که وکیلش برای دفاع به او داده، ندارد. فقط لازم است به سرهم سازی جملات تو در توی وکیل که پیوسته جای امید و نومیدی را با هم عوض میکند گوش بسپاریم: خنده و تاسف به هم میآمیزد. محاکمه چیزی نیست جز هیاهوی بسیار برای هیچ. جالب اینجاست که همین سیستم لبالب ازهیچ که خوانندگانش را گاهی از خنده رودبر میکند آنچنان بیرحمانه تراژدی میسازد. داستان خود را بگوییم. در کیفر خواست زهرا توسلی (یکی از بازداشتشدگان روزعاشورا) آمده است که: «متهم در نظم عمومی با دادن شعار الله اکبر اختلال ایجاد کرده است». سیرک، از خط نخست برپا شده است: در حکومت اسلامی، گفتن اللهاکبر کنشی مجرمانه است. برای اینکه چیزی از دست ندهید توجه شما را جلب میکنم به ادامه متن «کیفرخواست – شوخی»1 دادگاه خانم توسلی، که عینا نقل میشود: «پس از سپری شدن روز در شب به دیدار خانواده خواهر آقای میرحسین موسوی که ظاهرا فرزندشان در آن روز دچار حادثه شده و کشته شده جهت تسلیت رفتهاند. متهم میگوید که من خانواده خواهر میرحسین موسوی را نمیشناسم. خواهرم، زهرا، آنها را میشناسد؛ آنهم نه مستقیم بلکه با رابطه آنها را میشناسد. ما حدود ۹ شب رفتیم وحدود ده دقیقه حضورداشتیم و پس از تسلیت برگشتیم. مامورین درپرونده، گزارش کردهاند که متهم در آن جا از طرف خود و به نمایندگی از نهضت آزادی تسلیت گفته است ولی متهم منکر این موضوع شد. دادگاه با ملاحظه پرونده خانم زهرا توسلی در حضور متهم و وکیل مدافع وی ملاحظه نمود که مامورین چنین گزارشی در مورد خانم زهرا توسلی نکردهاند و فقط در مورد خانم سارا توسلی چنین گزارش نمودهاند و خانم سارا توسلی در دادگاه در دفاع از این عمل اظهار داشته است که صادقانه بگویم که نهضت آزادی خبرنداشت و در جریان نبود که من آن جا رفتهام. دادگاه با ملاحظه این که اولا خانم سارا توسلی حسب الاقرار، خانواده خواهر آقای موسوی را نمیشناسد، ثانیا خواهرش خانم زهرا توسلی هم مستقیم این خانواده را نمیشناسد بلکه با واسطه میشناسد؛ ثالثا ساعت حضور آنها در منزل خواهر آقای موسوی ۹ شب زمستان بوده که حدود ۴ ساعت از شب سپری شده. رابعا ادعای همسایگی و رودربایستی ننموده. خامسا دو زن در چنین ساعت شب برای تسلیت از کشتهای که صرفا درارتباط باموضوعات سیاسی و جریان فتنه قرارداشته حضورپیدا کردهاند - با توصیف فوق که در شهر تهران عموما اعضای یک مجتمع مسکونی یکدیگر را نمیشناسند و ارتباطی باهم ندارند -. سادسا مامورین موضوع تسلیت گفتن از طرف نهضت آزادی را فقط به خانم سارا توسلی نسبت دادهاند، سابعا خانم سارا توسلی مدعی شده چنان سرگرم کاروزندگی است که اصلا فعالیت سیاسی ندارد. ثامنا قاضی دادگاه وقتی به وی اطلاع داد خواهرش که همراه وی در تجمعات بوده اذعان داشته شعارالله اکبرداده وایشان در جواب میگوید : مگرشعار الله اکبر چهاشکالی دارد؟ اینها همه حکایت از مخفی کاری متهم و انجام فعالیت موثر در راستای اهداف فتنه سبز لیکن با پوشش و هوشیاری کامل دارد». کمدی حاکم در کیفرخواست «ژوزف کا»ی ما به روشنی نمایان است. کمدیای که تراژدی را نیزبا خود به همراه دارد: «دادگاه با توجه به مطالب مطروحه فوق و غیرموجه دانستن دفاعیات متهم و وکیل مدافع وی هر دو اتهام را وارد دانسته و با استناد به ماده ۶۱۰ و ۶۱۸ قانون مجازات اسلامی حکم بر محکومیت متهم به تحمل پنج سال حبس به جهت اجتماع و تبانی با احتساب ایام بازداشت قبلی و یکسال حبس تعزیری و تحمل ۷۴ ضربه شلاق تعزیری به جهت اخلال در نظم عمومی صادر و اعلام مینماید».
خندهای که حاکم میآفریند بر لبان محکومان خشک میشود. این خنده - برخلاف خندهای که میخاییل باختین درکارناوالهای عمومی از آن سخن میگوید - به «مردم» تعلق ندارد. زهرخندهای است که در خلال حذف مردم تولید شده و مالامال از رنج و تاثر است. داستان ژوزف کاهای ما، تراژدی- کمدیهای بومیای هستند که پوچی حاکم را روایت میکنند. دو: چرا حاکم میخنداند؟ شاید بهتراست برای یافتن پاسخ، به سنتی قدیمی در «جوک» اشاره کنیم. بسیاری از جوکها تصویرسازی گفتوگوی تعدادی متوهم است. در این نوع جوکها که در تمامی ملتها به گونهای وجود دارد، ادعاهای عجیب و غریب شخصیتها ما را به خنده وا میدارد. کاراکترهای جوک، افرادیاند در اوج خودشیفتگی که مدعی کنشهایی خارقالعادهاند – درمیدان جوک فارسی: همه چیز در آنها میگنجد. این دسته از جوکها دقیقا همان خصلتی را دارند که «اسپنسر» آن را سازنده وضعیت کمیک میداند. از نظر او کمدی ریشه در «عدم تجانس» دارد. آنچه ما را در برابر داستان گفتوگوی تعدادی متوهم میخنداند، عدم تجانس - یابه تعبیری که قبلتر بدان اشاره شد تناقض- میان گفتار و واقعیت است. هنگامی که این تناقض و عدم تجانس به حد اعلای خود میرسد، گفتار تبدیل به واژگانی پوچوبیمعنا میشود. این پوچی یا به عبارتی سخن گفتن از هیچ، خندهآور است. «ممه را لولو برد»، «انگلستان جزیرهای کوچک در غرب آفریقاست»، «ایران، آزادترین کشور دنیاست»، «دانش آموزی در زیرزمین خانهاش اورانیوم غنی کرده است»، «ندا آقا سلطان با همکاری خودش کشته شده است» وغیره، عباراتیاند کافکایی از هیچ، که صبحها تیتر اول روزنامهها و رسانهها میشوند. پشت این هیچستان، توهم اداره جهان خوابیده است. خنده ما واکنشی است به خودشیفتگی حاکم2. او نمیگوید که ما بخندیم. او میخواهد حاکمتر شود، اما به محض قطع رابطهاش با واقعیت، دلقک میشود. تصویری که چاپلین از این موقعیت ارائه میدهد درخشان است. رقص چارلی با بادکنکی به شکل کره زمین در فیلم «دیکتاتور بزرگ» نشانگر خودشیفتگی و توهم حاکمی (هیتلر) است که دراندیشه مدیریت بر جهان است. سکانس با ترکیدن بادکنک خاتمه مییابد. آنچه باقی است تراژدی آشوویتس است. پینوشت: ۱. محمد نوریزاد درباره این کیفرخواست نوشتهای دارد تحت عنوان: وقتی عبید زاکانی بر مسند قضاوت مینشیند. ۲. نباید تصور شود که این خصلت، مختص حاکم است. محکومین نیزدرمعرض توهماند وشاید توهم آنها خنده دارترهم باشد. برای نمونه نگاه کنید به بخش گفتوگوی این برنامه پارازیت. |
نظرهای خوانندگان
عالی بود،واقع لذت بردم
-- طلیعه ، Aug 17, 2010 در ساعت 11:00 PMوای این حرفای فخر آور را نشنیده بدم، پدیده ایه در حد احمدی نژاد
-- بدون نام ، Aug 17, 2010 در ساعت 11:00 PMعالی بود
-- زینب ( وهم سبز ) ، Aug 17, 2010 در ساعت 11:00 PMتو نابغه ای ! :)