رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ تیر ۱۳۸۹

بدن به مثابه امر سیاسی

مسیحا صبا

بی‌شک در دوره‌ی کلاسیک، با برافراشته بودن پرچم مطلق‌گرایی و تحت تاثیر دکارت، حد فاصلی میان ذهن و گفتمان با بدن بود.

بدن دستخوش نگرش دوآلیستی غربی، مبتنی ‌بر تقسیم تجربه‌ی زیسته میان بدن و عرصه‌ی شناخت بود.

می‌توان عنوان کرد که بازگرداندن ذهن به بدن و قراردادن آن در جایگاه گفتمانی، از بارزترین دستاوردهای عصر مدرن است.

بدن در تقاطع گفتمان و نهاد‌های اجتماعی شکل می‌گیرد و در زندگی روزمره در دامن نهادها، قوانین، زمان و مکان تربیت می‌شود و از فرم‌های مستولی شده‌ی تاریخی، تاثیر می‌پذیرد و هم‌زمان از طریق خود و تکنیک‌هایش موجب تولید یا بازتولید امر نهادی می‌شود.

از دیدگاه نظریه‌پردازانی چون لاکان، پنتی و شیلدر، بدن به‌عنوان سوژه‌ی انسانی یا سوژه‌ی منحصر به‌فرد نقل می‌شود. جهت‌مندی بدن از دیدگاه ایشان در فضا و در ارتباط با بدن‌های دیگر شکل می‌گیرد که در واقع خلاف دیدگاه فوکو است که سوژه‌مندی بدن را تحت تاثیر روابط قدرت می‌داند.

در این دیدگاه، قدرت، تمامیت بدن را در چنته دارد و از آن در جهت نیل به اهدافش بهره می‌گیرد. شاید ملموس‌ترین و زیباترین تعبیر که مفهوم بدن را در این وادی سخت ساده می‌کند متعلق به دلوز باشد.

وی از «بدن بدون ارگان» سخن به میان می‌آورد. به این معنی‌که ما بدن‌مان را با استناد به عضوهای بیولوژیکی تجربه نمی‌کنیم یا به‌طور دقیق‌تر، ما نباید بدن‌مان را به مثابه «بدن» در نظر بگیریم. بدن از دیدگاه دلوز یک فضای میان تهی است.


بدن به مثابه تولیدکننده، شرح‌دهنده و جفت‌وجورکننده‌ی ایدئولوژی سیاسی است. بدن به‌واقع حامل دانش سیاسی است و از این جهت، واسطه‌ی بین فکر و کنش است. بدن به مثابه متن، قابلیت واژگون‌سازی و جایگزینی امر مسلط را دارد؛ توانایی به چالش کشیدن عمیق‌ترین ساختار‌های سیاسی اجتماعی را دارد و عامل تغییر اجتماعی است.

فوکو از بدن، به‌عنوان سوژه‌ی کنترل‌کننده در حوزه‌ی اجتماعی و سیاسی نام می‌‌برد. بدن سوژه‌ی کنترل‌کننده‌ی نظم اجتماعی است. چه در خدمت مشروعیت‌بخشی به رژیم حاکم، چه به‌عنوان سوژه‌ای که خلق را معنی می‌کند و خود مجری کنش اجتماعی می‌شود.

چنان که دیویس اشاره می‌کند، بدن به‌عنوان محل یا قرارگاه ویرانگری و خودمختاری است و از این جهت، توانایی کنترل‌کنندگی در راس قدرت را دارد و یا در نقش کنش‌گر سیاسی در جهت حذف یا تغییر شکل قدرت بر می‌آید.

گیدنز، بدن را به‌عنوان وسیله‌ای برای بروز یا نمایش «خود» می‌پندارد که مهم‌ترین صورت آن در پروزه‌ی هویت‌بخشی است. اصولاً حوزه‌ی قدرت مردانه است و هویت مردانه، نقشی مرکزی در جهت شکل دادن به تنظیمات هویتی و جنسیتی بازی می‌کند.

زنان در مواجه با ساختار مردانه از بدن خود یا در واقع خود زنانه در دو جهت استفاده می‌کنند. بدن در یک وجه، بیانگرگفتمان جنسیتی است و از جهت دیگر می‌تواند سخنگوی ایدئولوژیک باشد. بدن در مقابل کدهای مقرر زنانگی می‌‌ایستد تا خود را به‌عنوان فاعل مختار جلوه‌ساز ‌کند. دستیابی هم‌وزن به بدن سیاسی ‌و دسترسی به حوزه‌ی عمومی، درگیری ویژه‌ای را میان قدرت و زنان ایجاد کرده است.


تحلیل بدن، گاهی نمایش چند فاعلی بودن معنی در ملاحظات اجتماعی است. بدن از دو جهت می‌تواند سوژه‌ی‌ مطالعه‌ی جنبش‌های اجتماعی باشد.

در گام نخست مسئله می‌تواند به‌طور مستقیم بدن زن را در ارتباط با ماهیت بیولوژیک در نظر بگیرد مانند تجاوز جنسی که بیش‌تر برانگیخته از موج دوم فمینیسم است. در این مجموعه، سیاست بدن اصلی‌ترین موضوع اعتراض است.

از سویی دیگر می‌تواند وارد عرصه‌ی دوم شود به این معنی‌که حمل‌کننده‌ی اعتراض اجتماعی و سیاسی باشد. حتی در زمانی که بدن خود سوژه‌ی داخل شونده در امر اعتراض نیست، جنبش‌هایی از نوع دوم، معنی عاملیت زن را در عرصه‌ی سیاسی اجتماعی بسط می‌دهند. در واقع جهت‌دهی جنسیتی را از اعمال‌شان سلب می‌کنند.

بدن به‌واقع کانونی‌ترین نقطه برای ستیز با انواع شکل‌های قدرت است و به مثابه پیام عمل می‌کند. خصوصاً در حوزه‌ی جنبش‌های اجتماعی در کشورهای اسلامی. در جنبش‌هایی که نه تنها بدن پیام‌آور ایدئولوژی سیاسی است بلکه خواست‌های جنسیتی خویش را نیز مدعی می‌شود. زن یا فعال سیاسی مدنی به حوزه‌ی عمومی که غالباً مردانه است نفوذ می‌کند و تعریف هویتی جدیدی از خود می‌دهد وغالبا موانع پیشروی و توسعه‌ی زیستی مدنی خویش را به چالش می‌طلبد.

حضور زنان گفتمان سیاسی غالب را توسعه می‌دهد. به‌قول یونگ، بدن زنان در برخوردهای سیاسی، قابلیت سرکوب کم‌تری را دارند و از این جهت بیش‌تر توانایی به چالش کشیدن نظم اجتماعی را دارا هستند.

زنان در پوشش، به‌نوعی انزوابخشی هویتی می‌شوند. نگاه ایدئولوژیک دینی، نقش بسیار موثری در دور نگهداشتن زن از بدن زنانه‌ی خود دارد. زیراعموماً به بدن به‌عنوان سوژه‌ی گناه می‌نگرد.


بدن زن در اکثر اوقات به‌عنوان جسم خواستنی و نه جسم دربرگیرنده‌ی دانش سیاسی و عامل آگاه پنداشته می‌شود. زنان در جنبش‌های سیاسی، به‌گونه‌ای به ابراز هویت سیاسی خود به قدرت مسلط وهم‌چنین واکنش به نگاه تبعیض‌آمیز جنسیتی می‌پردازند و تمایل خود را به از هم پاشیدگی هژمونی مرد‌سالارانه ابراز می‌کنند. درحقیقت این حرکتی است از ابژه‌های منفعل به کنش‌گران سیاسی و به چالش کشیدن معنی و ساختار فضای عمومی‌، سیاسی و هم‌چنین نظم جنسیتی حاکم. پرده‌برداری از بدن زنانه، نه در قداست مادری، نه در حکم دادخواهی از حقوق سرپرستی‌ و طلاق، بلکه به‌عنوان یک عمل سیاسی به‌شمار می‌رود که در پرده‌های پنهان هویتی، خواستار حقوق زنانه‌ی خود است.

در بعضی جنبش‌های اجتماعی، زنان عاملیت دوگانه‌ی خود را ابراز می‌کنند؛ هم در رابطه با حقوق جنسیتی خود و هم به‌عنوان عاملین سیاسی در جهت تغییر امر مسلط، جایگزینی و یا فرهنگ‌سازی آن. همان‌طور که می‌بینیم، بدن، تولیدکننده، ترفیع‌دهنده و بیان‌کننده‌ی ایدئولوژی است و حضور آن می‌تواند نه تنها به مثابه به چالش کشیدن قدرت حاکم، بلکه نشانی‌از گفتمان جنسیتی‌ای باشد که حقوق ویژه و جایگاه شایسته‌ی خود را طلب می‌کند.

منابع:

M.Jaggar,A & R,Rordo, S(1989) Gender, Body ,Knowledge, Routgers University Press: London
Price . J & Shildrick.M (1999) Feminist Theory and the body, Edinburgh University Press: Edinburgh
Sasson-Levy, O(2003) Body, Gender and Knowledge in social Movements, Gender and Society , Vol 17, No 3, pp 379-403
Tailor, V (1989) Social movement continuity: the women’s movement in Abeyance, American Sociological Review, Vol. 54, No 5, pp 761-775

Share/Save/Bookmark