رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ تیر ۱۳۸۹
ده روزی که دنیا را تکان داد - بخش دهم و پایانی:

در امتداد تاریکی

شهاب میرزایی

روز دهم:

هنوز همه از برخورد دیروز گیج هستند و ناراحت. این سرکوب در نوع خود بی‌نظیر بود. در جاهایی مانند تقاطع انقلاب با آذربایجان و شادمان به‌طرف مردم تیراندازی شده است و تعدادی کشته شده‌اند. خیلی‌ها در خیابان‌ها بوده‌اند و خیلی‌ها هم ترسیده بودند و در خانه‌ها مانده بودند. نگران بسیاری از دوستانی هستیم که در تظاهرات بوده‌اند و خبری از آن‌ها نیست. خبر می‌رسد که در شهرهایی مانند اصفهان و شیراز هم تجمع‌های اعتراضی بوده و حتی در بسیاری از شهرهای کوچک. شهر در حالتی مضطرب و نگران به زندگی خود ادامه می‌دهد. در کوچه و خیابان و اتوبوس و تاکسی همه‌جا حرف از اتفاقات روز شنبه است.

شب که می‌شود بازهم مردم در ساعات بین نه تا ده شب به پشت بام می‌روند و الله‌اکبر سر می‌دهند. برای این که ببینم بعد از اتفاق‌های تلخ و سخت روز قبل هنوز مردم در عزم خود چقدر راسخ هستند تصمیم می گیرم در کوچه‌پس‌کوچه‌های اطرف میدان هفت‌تیر قدمی بزنم.

محله به محله و کوچه به کوچه و خانه به خانه فرق می‌کند. می‌توان گفت شاید حدود نیمی از مردم تهران الله‌اکبر می‌گویند. با چندتن از دوستانم همراه شده‌ام. یکی از آنها از جنوب شهر آمده است. می‌گویم بلندگوهای دولتی همه‌اش می گویند این اعتراضات متعلق به مردم شمال تهران است. ازجنوب شهر چه خبر؟ آیا آنجا هم مردم شب‌ها الله‌اکبر می‌گویند؟

می‌گوید نه آنجا از الله‌اکبر خبری نیست، اما منصفانه هم نیست که آنها را طرفدار حکومت بدانیم. عده‌ای از آنها هر شب به خیابان‌های میانی شهر می‌آیند تا به مردم بپیوندند و در تجمعات اعتراضی شرکت کنند. عده‌ای هم عصرها به پایگاه‌های بسیج می‌روند تا چماق بگیرند و به خیابان‌ها بیایند تا مردم را بزنند، اما در واقع اکثر مردم پایین شهر با این که از اوضاع کشور دل خوشی ندارند ترجیح می‌دهند سکوت کنند. دلایل مختلفی دارد. یکی از آن‌ها شاید این باشد که آنها بیش‌تر غم نان دارند تا غم آزادی. گرفتاری‌های مالی زیاد و بی‌پشتوانگی قدرت حرکت را از آنها گرفته است.

اما دوست دیگرم که از یکی از شهرستان‌ها است و برای تظاهرات دیروز به تهران آمده، می‌گوید ما جرئت نمی‌کنیم در خیابان‌های شهر حضور بیابیم. همان روزهای اول جمعیت کمی آمدند، اما آنقدر با آنها تند و خشن برخورد کردند که عده‌ای ترجیح دادند فعلاً سکوت کنند و عده‌ای دیگر که سمج‌تر هستند در روزهای مهم به تهران می‌آیند. می‌گوید یک‌شب وقتی برای الله‌اکبر گفتن به پشت بام رفتم دیدم تنها هستم و هیچ‌کس دیگری فریاد الله‌اکبر سر نمی‌دهد.
این وضعی است که متاسفانه در اکثر شهرهای ایران حاکم است و فرصت خوبی در اختیار حکومت قرار می‌دهد تا به‌راحتی به سرکوب مخالفان در پایتخت بپردازد.

در میانه‌های گشت شبانه و تحقیق میدانی‌ام هستم که پیرزنی خوش‌رو جلوی‌مان را می‌گیرد و می‌گوید جوان‌ها چرا الله‌اکبر نمی‌گویید؟ دست ورم کرده‌ام را نشانش می‌دهم و می‌گویم در اکثر تظاهرات بودم و شب‌ها هم الله‌اکبر می‌گویم، اما امشب آمده‌ام گشتی بزنم تا ببینم چه خبر است؟ در ضمن کوچه و خیابان‌ها هم پر از بسیجی و لباس شخصی‌هایی است که نمی‌شناسیم و بهتر است جلوی آنها الله‌اکبر نگفت.

پیرزن می‌گوید: مردم ایران دیگر صبرشان از این همه ظلم و ستم تمام شده است و از چیزی هم نمی‌ترسند. به‌قول قدیمی‌ها این توبمیری دیگه ازون توبمیری‌ها نیست. من شوهرم در دوران کودتای 28 مرداد در حبس بود. برادرم از اعضای کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور بود که پس از بازگشت به ایران در سال 54 زندانی شد و بعد از دو سال حبس در سال 56 اعدام شد. حالا هم هر روز با بچه ها و نوه‌هام در تظاهرات هستیم. قرار نبود انقلاب ایران به این جا ختم بشه. اما این بار دیگه می‌دونیم چی می‌خواهیم و چی نمی‌خواهیم.

شاید داستان این پیرزن داستان تلخ مام وطن باشه که راهی طولانی را برای رسیدن به آزادی و دموکراسی طی کرده است و هنوز هم راه درازی تا رسیدن به مقصود در پیش دارد. به قول شاعر یونانی یانوس ریتسوس:
حتی لاک پشت‌ها هم هنگامی که بدانند به کجا می‌روند زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند.

Share/Save/Bookmark

قسمت پیشین:
روز آتش و خون