رادیو زمانه > خارج از سیاست > خطوط خیابانی > «امیدوارم حقِ گرفتنی را بگیریم» | ||
«امیدوارم حقِ گرفتنی را بگیریم»سمیه دهبانsomaye@radiozamaneh.comهرازچندگاهی یک نامه دریافت میکنم. نامهای از طرف کسی که تمام زندگیام را با او گذراندهام. از وقتی از ایران آمدهام، دیگر بهقول خودش در مخلوط مکانی یا فیزیکی همدیگر نیستیم، اما در مخلوط زمانی و احساسی هم، همیشه خواهیم بود. نویسندهی نامه قرار است بهزودی پدر شود. لحظهای که من آرزوی دیدنش را دارم. هرچند که میدانم هیچوقت به این آرزو نمیرسم. مگر این که امروز خبر دهند که فعالیت اجتماعی در زمرهی فعالیتهای سیاسی قرار نمیگیرد و اگر هم، دولت به فعالین تعرض نخواهد کرد. از خیلی وقت پیش نام فرزند در راه، انتخاب شده بود. از همان وقتی که پدرش در یکی از کوچههای تهران طعم خون را توی دهنش بعد از ضربهی باتوم چشیده بود. از همان وقتی که زیستن فقط زنده بودن معنا نمیشد. بلکه زیستن معنای زادن و نوبهنو شدن به خودش گرفت. هرازچندگاهی یک نامه دریافت میکنم. آخرین نامه، ماه گذشته دستم رسید. برخلاف هردفعه، فقط جملهی اولش خصوصی بود و بقیهاش برای همه. تردید داشتم محتوا را با شما درمیان بگذارم. نمیدانستم این فقط حرف یک نفر است یا حرف خیلیها. نمیدانستم ۲۲ خرداد چه اتفاقی میافتد. آیا بازهم حضور میلیونی توی خیابانها خواهیم داشت؟ یا این که چون مجوز صادر نشده و به اصطلاح رهبران جنبش از مردم خواستهاند به خیابانها نیایند، کسی هم این کار را نمیکند؟ میخواستم بدانم شما به ۲۲ خرداد چه عکسالعملی نشان میدهید. حالا که دو روز گذشته است، میتوانم با خیال راحت برایتان یک نامه بخوانم. نامهای از پدر کاوه از تهران. سلام نمیدانم اما شاید این مختص به ایرانیها نباشد. شاید هم نمونههایی از این حرکت در جاهای دیگر دنیا یا عالم باشد. اما چرا؟ فعلاً نمیدانم. همسرم میگوید کاتوزیان به این موضوع اشاره دارد و اسمش را استبداد ایرانی گذاشته است. یعنی ما برای فرار از یک دیکتاتوری و مبارزه با آن پناه میبریم به یک دیکتاتور دیگر، تا بیاید و اولی را بکشد. بعد خودش زور بگوید و ما هم تا چندسال راضی هستیم. بگذریم. میگویند تاریخ به آدمها درس میدهد. باباهای ما به حرف باباهاشان گوش نکردند و ریختند به خیابانها و حالا اینجوری است. امروز هم، ما به حرف باباهایمان گوش نمیدهیم و میریزیم به خیابان به فرض پیروزی. تازه ممکن است که اوضاع هم درست نشود. من میگویم هر زمان شرایط خودش را دارد. تو چی؟ امروز داشتم با معلومی، یکی از کارگرهای کارخانه، راجع به لغت جدید شهادتطلبی صحبت میکردم که تا چندسال پیش برای همهی ما یک افتخار بود. حتماً شعر «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را شنیدهای. این شعر هرگز در متن یا آهنگ خودش کسی را دعوت به جنگ و شهید شدن نکرده است، اما من خودم به شخصه همیشه آرزو داشتم از خونم لاله بدمد. نتیجهاش این شد که یک: همهی خوبها بروند به جنگ و از خونشان لاله بدمد. دو: از خون، لالهدمیدن شد یک افتخار و آرزوی بزرگ. و سه: این که هروقت هرکس را میخواستند از سر راه بردارند یک کاری میکردند که از خونش لاله بدمد. همه، خود ما، با کمی اندوه و غم میگوییم: بالاخره به آرزویش رسید و از خونش لاله دمید. هرگز نپرسیدیم که چمران چریک چه جوری شهید شد و یا آوینی که با اینها چپ شد، چرا رفت رو مین و چرا سیزده فرماندهی سپاه باید هواپیمایشان سقوط کند و بمیرند؟ فقط به این بسنده کردیم که بالاخره به آرزویشان رسیدند و از خونشان لاله دمید. نتیجه این شد که ایران شد لالهگون و یک مشت گاو هم دارند در آن میچرند و دارند خمار میشوند. این روزها باید بگویم که ما سبزها هم همه شهادتطلبیم. دوستداریم برویم دعوا. گارد را بزنیم و کشته شویم. در حالی که میتوانیم با بیرون نرفتن و اعتصاب کردن به اینها یک حال اساسی بدهیم. میدانی! به نظرم بودن مهم است، حالا نه به هر قیمتی. اما حیات اولین نعمت باریتعالی بود و ما باید در حفظ حیات به معنای درست آن بکوشیم. کفنپوش شدن، جان بر کف نهادن، شهادت طلبی کردن و دمیدن لاله از خون، کمی بیتوجهی به این نعمت است که این روزها خیلی راحت در خیابانها، مفت مفت از بین میرود. ما باید یک فکری به حال خودمان بکنیم که اول این قضیه را حل کنیم. ترس؟ نه! حماقت؟ نه! شجاعت؟ بله! عقل؟ بله! علی در مناجاتش میگوید: الهی یک صبر بده تا مشکلاتی که نمیتوانم حل کنم، صبرکنم. به من یک شجاعت بده که مشکلاتی را که باید حل کنم صبر نکنم. یک عقل بده، فرق این دوتا را بفهمم. حضور نباید دراین روزها فیزیکی باشد. قدرت آنها در فیزیک هست نه در متافیزیک. سخت است اما شدنی. ما امیدواریم، من و تو، که حق گرفتنی را بگیریم. حتی اگر کشته شویم، اما دوست داریم زنده بمانیم و از حق گرفته شده، حالش را ببریم. تا بعد |