رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
طبقه‌ی متوسط چیست؟ - بخش اول

در معنا‌پریشی یک «مکان»

بابک مینا

یکی از مهم‌ترین کمبودهای علوم اجتماعی در ایران، این است که مدلی از قشربندی اجتماعی جامعه ایران ندارد و کار بسیار کمی در این زمینه صورت گرفته است.

چنین پژوهشی، نیازمند تلفیق غنای نظری و بررسی تجربی و میدانی است. بی‌شک چنین کاری تنها از عهده‌ی جامعه‌شناسان برمی‌آید. آن‌ها هستند که ابزار و بینش نظری چنین پژوهشی را در اختیار دارند. نتیجه‌ی کار اما برای همه‌ی شاخه‌های علوم اجتماعی و هم‌چنین برای همه‌ی مردم مفید است.


تا زمانی که چنین تحقیقی انجام نشده است، بحث‌های ما درباره‌ی قشربندی اجتماعی، تنها جنبه‌ی فرضی خواهد داشت. این فرضیات البته بیهوده نیستند و می‌توانند روزی در تحلیلی واقعی و همه‌جانبه به‌کار ما بیایند. در این‌جا تلاش می‌کنیم فرضیاتی برای شناخت طبقه‌ی متوسط طرح کنیم.

مفهوم «طبقه‌ی متوسط»، در سال‌های اخیر از فرط کاربرد، در حال بی‌معنا شدن است. معمولاً طرفداران دموکراسی، هرچه را می‌پسندند به این طبقه نسبت می‌دهند. بنابراین طبقه‌ی متوسط، تبدیل شده است به چیزی شبیه «کلوب آدم‌های خوب، خوش‌قلب و لیبرال». کاش می‌توانستیم کلمه‌ی دیگری را جانشین آن کنیم، اما ظاهراً راه دیگری جز کاربرد آن نداریم.

در این‌جا از دو زاویه به طبقه‌ی متوسط می‌نگریم: نخست تلاش می‌کنیم طرحی از شاخص‌های فرهنگی و دینی این طبقه به‌دست دهیم. سپس به دو خاستگاه تاریخی این طبقه اشاره خواهیم کرد. پیش از آن اما باید نکته‌ای روش‌شناسانه را مد نظر قرار دهیم. درباره‌ی کاربرد مفاهیم جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی در ایران، دو نظریه‌ی افراطی وجود داشته است:

۱. بومی گرایان. آن‌ها معتقدند جامعه‌ی ایران، روح و ذاتی جدا از جوامع غربی دارد. بنابراین به‌کار بردن مقولاتی نظیر طبقه برای جامعه‌ی ایران خطاست. بومی‌گرایان در واقع دشمنان علوم اجتماعی هستند.

از نظر آن‌ها برای فهم جامعه‌ی ایران ما نیازمند «دانشی بومی» هستیم. نقد بومی‌گرایان نیازمند فرصتی دیگر است. همین‌قدر باید گفت که بومی‌گرایی، ریشه در نوعی کشمکش اغلب خیالی با گذشته و حال- که غربی شده- دارد.

بومی‌گرا فکر می‌کند چیزی را در گذشته از دست داده است و باید دوباره آن را به‌طریقی جدید احیا کند. بومی‌گرایی ایئولوژی غربی، ضد غرب است. یک نکته را نیز نباید از نظر دور داشت: توجه به تجربه‌ی تاریخی و اهمیت دادن به آن لزوماً بومی‌گرایی نیست.

در علوم اجتماعی، همواره دیالکتیکی میان واقعیات تاریخی و مفاهیم نظری برقرار است. پس می‌توان بر اساس تجربه‌ی تاریخی ایران در بسیاری از مفاهیم جامعه‌شناسی دست برد و آن‌ها را حک و اصلاح کرد. این، به‌معنای قیاس‌ناپذیر بودن تجربه‌ی ما با دیگران نیست. تجربه‌ی ما اشتراکات بسیاری با جوامع دیگر دارد و ایران آن‌چنان که تصور می‌شود تفاوت ذاتی و غیر قابل تحلیلی با جوامع اروپایی ندارد.


بومی‌گرا فکر می‌کند چیزی را در گذشته از دست داده است و باید دوباره آن را به‌طریقی جدید احیا کند

۲. شبه پوزیتیویسم دانشگاهی. در ایران بعد از انقلاب در برخی از دانشگاه‌های علوم اجتماعی، نوعی شبه پوزیتیویسم دانشگاهی حاکم شده است که اثرات مخربی به‌بار آورده. این جریان به‌طور عمده در واکنش به پدیده‌هایی مثل انقلاب فرهنگی به‌وجود آمد و کل علوم اجتماعی را تقلیل داد به آمارگیری و تهیه‌ی جداول آماری.

این نوع تفکر درست عکس جریان قبل است و روش‌ها و مفاهیم نظری را- اگر مفهومی در آن‌ها یافت شود- به‌طور مستقیم روی جامعه‌ی ایران پیاده می‌کنند. جالب است که به لحاظ فلسفی، هر دو جریان ریشه در نوعی ذات‌باوری دارند: برای اولی سنت، نوعی اصل و ذات است و برای دومی، ایده‌های جهان‌شمول اصل و ذات هستند. از این دو گفتمان باید با سلاح نظریه‌پردازی غنی درباره‌ی جامعه‌ی ایران و تحقیقات تاریخی و میدانی عبور کرد.

فرهنگ و طبقه‌ی متوسط

شاید لازم باشد پیش از فرهنگ به‌وضع اقتصادی این طبقه بپردازیم. جایگاه اقتصادی طبقه‌ی متوسط را چگونه تعریف کنیم؟

گفته‌اند که طبقه‌ی متوسط از حداقل‌های اقتصادی کمی بالاتر است. این تعریف کمی گنگ است. بگذارید بر اساس زندگی روزمره‌ی طبقه‌ی متوسط وضع آن را تعریف کنیم: خانواده‌ای جزو طبقه‌ی متوسط به‌شمار می‌آید که: مخارج اقتصادی‌اش را بدون استفاده از نیروی بدنش تامین می‌کند.

به‌عبارت دیگر، شغل او بر اثر کسب سرمایه‌ی فرهنگی (تحصیلات دانشگاهی) به‌دست آمده است. مشاغل دانشگاهی، مهندسان، نظامیان و بوورکرات‌های رده میانی و بالا از این جمله‌اند و معمولاً توانایی تامین هزینه‌ی یک خانواده و یا بیش‌تر را دارند. به این طریق می‌توانیم آن‌ها را از طبقات پایین و طبقه‌ی کارگر جدا کنیم.

مشاغل کارگری نیازی به سرمایه‌ی فرهنگی بالا ندارند. سقف فرهنگی این طبقه، متعلق است به کارگران متخصص و ماهر.

جدا کردن طبقه‌ی متوسط از طبقات بالا آسان‌تر است. مفهوم طبقه‌ی بالا حتی مبهم‌تر از طبقه متوسط است، اما می‌توان با تعیین سطح درآمدی تا حدی طبقه‌ی بالا را از لحاظ اقتصادی تعریف کرد. این کار نیازمند تعیین دقیق سطوح درآمدی در ایران است که از حوصله‌ی این نوشته خارج است. فعلاً این تصویر نیمه‌تمام از وضع اقتصادی طبقه‌ی متوسط برای تعریف فرهنگی آن کافی است.


از لری سیمون

به‌نظر می‌رسد در مجموع تصوری کلی و کم‌تر مناقشه برانگیز از سرمایه‌ی اقتصادی طبقه‌ی متوسط وجود داشته باشد. گرچه جایگاه آن در حوزه‌ی اقتصادی و چگونگی و مکانیسم کسب سرمایه‌ی اقتصادی این طبقه، موضوعی مهم است که به‌خودی خود روشن نیست و نیازمند تحقیقاتی در زمینه‌ی جامعه‌شناسی اقتصادی است.
آن‌چه بسیار مناقشه برانگیز به‌نظر می‌رسد، ویژگی‌های فرهنگی این طبقه است. ما در این جا از دو شاخص برای تعریف این طبقه استفاده می‌کنیم:

۱- سلیقه‌ی زیبایی‌شناختی. ذوق هنری یکی از شاخص‌هایی است که تقریباً در بیش‌تر جوامع مدرن یا به‌نسبت مدرن، تعیین‌کننده و نشان‌دهنده‌ی تمایزات طبقاتی و گروهی است. می‌توان مجموعه‌ای از سلایق هنری را در زمینه‌های مختلف مانند موسیقی، ادبیات، تئاتر، هنرهای تجسمی و غیره در نظر گرفت. برای جلوگیری از پیچیدگی بحث در این جا تنها به یک نمونه اشاره می‌کنم:

موسیقی، شاید بیش از هنرهای دیگر خصلتی متمایزکننده دارد. سلیقه‌ی موسیقی افراد تا حد زیادی می‌تواند طبقه و گروه اجتماعی فرد را نشان دهد. ما در این جا سلیقه‌ی موسیقیایی را در چهار مقوله تقسیم بندی می‌کنیم: موسیقی پاپ ایرانی، موسیقی سنتی، پاپ غربی و موسیقی کلاسیک غربی. بر این اساس چهار گروه فرهنگی را درون طبقه‌ی متوسط اقتصادی تعریف می‌کنیم.

نخست به دوستداران جدی و پی‌گیر موسیقی کلاسیک غربی می‌پردازیم. این گروه که بیش‌تر شامل روشنفکران، نوازندگان موسیقی کلاسیک، استادان دانشگاه و غیره می‌شود، معمولاً سرمایه‌ی فرهنگی بالایی دارد. منظور ما کسانی هستند که موسیقی کلاسیک «افق نهایی و اصلی زیبایی شناسانه‌شان» را تعیین می‌کند.

گروه‌های دیگر نسبت به این نوع موسیقی، فاصله‌ای درونی احساس می‌کنند. ممکن است این نوع موسیقی را گوش دهند، اما برای‌شان بیش از حد تصنعی و یا ملال‌آور جلوه کند. در میان این گروه، ممکن است علاقه به موسیقی سنتی هم وجود داشته باشد، اما این نوع موسیقی افق زیبایی‌شناسانه‌ی آن‌ها را تعیین نمی‌کند. در کل می‌توان گفت این گروه فرهنگی بسیار محدود هستند.

درست در زیر سلیقه‌ی این گروه، پاپ ایرانی وجود دارد. خوانندگانی مانند گوگوش و ابی. سلیقه‌ی پاپ ایرانی را می‌توان طیفی در نظر گرفت از مرکز فرهنگی طبقه‌ی متوسط تا طبقه‌ی پایین.

هرچه به طبقات پایین نزدیک می‌شویم ذوق موسیقیایی از خوانندگانی مانند گوگوش یا سیاوش قمیشی به‌طرف خوانندگانی مانند آغاسی میل می‌کند.

دو گروه دیگر در میان این دو گروه قرار دارند. گروهی که به پاپ غربی گرایش دارند (و هم‌چنین راک، جز و غیره) و گروهی که به موسیقی سنتی ایرانی متمایل هستند.

میان موسیقی کلاسیک و پاپ ایرانی، تمایزی عمودی برقرار است. علاقه‌مندان به موسیقی کلاسیک پاپ ایرانی را نوعی موسیقی عقب‌افتاده تلقی می‌کنند و نگاه‌شان به این نوع موسیقی، کم‌وبیش تحقیرآمیز است و با وسواس گاه نخوت‌آمیزی سعی می‌کنند خود را از گروه «پایین‌دستی» جدا کنند.

در مقابل علاقه‌مندان به پاپ ایرانی، موسیقی کلاسیک غربی را خشک، رسمی و یا افاده‌ای می‌دانند. علاقه‌مندان به موسیقی پاپ غربی، تصوری بسیار«امروزی و جهانی» از خود دارند. معمولاً می‌کوشند چهره ای راحت و آزادی‌خواهانه از خود بروز دهند. علاقه‌مندان به موسیقی سنتی خود را وارث حقیقی طبقه‌ی متوسط می‌دانند. آن‌ها تصور می‌کنند چیزی عمیقاً ایرانی و روحانی در موسیقی سنتی وجود دارد.

هر فردی به احتمال در طول عمرش هر چهار نوع موسیقی را گوش می‌دهد، اما مسئله فقط در «عمل گوش کردن» نیست. هر فردی معمولاً تنها یکی از این چهار نوع سبک را افق اصلی زیبایی‌شناختی خود به‌حساب می‌آورد و نسبت به انواع دیگر نوعی «حس فاصله‌ی درونی» دارد. این حس در جامعه‌شناسی درک و دریافت آثار هنری، موضوع بسیار مهمی است.

یک نوازنده‌ی ویلن‌سل در یک مهمانی شبانه با فلان آهنگ پاپ ایرانی می‌رقصد و حتی ممکن است برای لحظاتی خود را به دست آن بسپارد، اما در ضمن سعی می‌کند با شیوه‌های مختلفی فاصله‌گذاری کند و خود را از این سلیقه متمایز کند. اگر فرد حس کند که نوع موسیقی‌ای که با آن مواجه شده است «بالاتر و یا مشروع تر» از سلیقه اوست ممکن است در ظاهر اظهار تمایل کند و حس فاصله را سرکوب کند.

یا اگر احساس کند با موسیقی پایین‌تر و کم‌تر مشروع مواجه شده، ممکن است به‌طور علنی خود را متمایز کند.

در کنار این تمایزات اما وحدتی کلی بر هر چهار گروه حاکم است. هر چهار گروه حسی درونی و عاطفی با موسیقی برقرار می‌کنند. موسیقی برای آن‌ها جزو مهم یا به‌نسبت مهمی از زندگی روزمره است.

اکنون می‌توانیم با احتیاط بعدی از فرهنگ طبقه‌ی متوسط را تعریف کنیم: طبقه‌ای که حسی درونی، عاطفی و شخصی نسبت به موسیقی دارد و آن را به‌عنوان جزئی زیبایی‌شناسانه از زندگی خود تعریف می‌کند و با سلیقه‌ی موسیقیایی، خود را از دیگران متمایز می‌کند.

با این معیار می‌توانیم کم و بیش تشخیص دهیم که چه افرادی متعلق به طبقه‌ی متوسط هستند؛ چه کسانی «تحت تاثیر» فرهنگ این طبقه هستند و چه کسانی در برابر این طبقه تعریف می‌شوند.

در نوبت بعدی درباره‌ی سبک دینداری طبقه‌ی متوسط خواهیم نوشت.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

احمدی نژاد در تاجیک‌استان در باره رابطه انسان با آسمان که منظورش کوثر- بهشته اسرار هویدا کرد و گفت غرب این چیزها را نمی فهمه. او همچنین یاد آوری کرد که دنیا باید به اندیشه انسانی الهی مسلح شود. ممودی گفت ملت ایران به اندیشه رودکی و مولوی و حافظ وسعدی مسلح است. او کوروش را بعنوان مردی که 2500 سال پیش ظلم را در هم شکست، به زباله دان تاریخ پرتاب کرد.
وقتی که دائم او را آغا نامیدم همه تعجب میکردن و نمی فهمیدن اینطوری دارم شبیه خودمو تولید میکنم. حالا با همه دنگ و فنگتون می بینین که: اگه نخورم ممودو من - اسممو نیکا نمیگن

ن.آ.ک...

-- بدون نام ، Jun 11, 2010 در ساعت 03:59 PM

آگر با این تقسیمات موسیقیایی ( من درآورده) شما نظریه پرداز این ملت هستید پس بی مورد نیست که ولایت یک فقیه ناتور بر جان و مال بشر ایرانی سایه افکنده است.

آقای محترم در دیزی زمانه باز است حیای آکادمیک گربه کجاست؟

-- با حیا ، Jun 11, 2010 در ساعت 03:59 PM

آقاي ميناي عزيز،
نوشته ي قبلي شما را با لذت خواندم. نوشته ي حاضر هم مقدمه ي بسيار درستي دارد مبني بر اين كه مطالعات جامعه شناسانه ي كمي در ايران انجام شده است و اكثر تحليل هايي كه منتشر مي شوند اساس آماري و آكادميك قابل اتكايي ندارند. اما طبقه بندي موسيقيايي شما در عين نوآوري، نيازمندِ پيرايش و پختگي بيشتري مي دانم.
اول اين كه موسيقي انواع بسيار بسيار متنوع تري از چهار گروهي كه شما نام برديد دارد. جاز، موسيقي الكترنيك ، موسيقي ملل و ... به علاوه ي زير مجموعه هاي متعدد در همان چهار گروه خودتان هم از قلم افتاده اند. دوم حتي در چهار گروه ابداعي شما، هم پوشاني ها نديده گرفته شده است. مثلن اگر كسي راك و كلاسيك را با هم دوست داشته باشد كجاي نردبان طبقات اجتماعي قرار مي گيرد؟
نهايتن آيا نمي شود كارگري را پيدا كرد كه موسيقي دوست داشته باشد و آيا همه ي دكترها به طور جدي موسيقي گوش مي دهند؟
به نظرم مقاله شما از همان معضلي رنج مي برد كه خودتان در مقدمه آورده ايد: نظريه پردازي بدون مشاهدات عيني.
موفق باشيد.

-- خشايار ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:59 PM

آقای خشایار عزیز
چنان که می دانید جای مقالات آکادمیک و تخصصی در صفحه خیابان نیست. از این رو بسیار می کوشم با زبانی غیر تخصصی(تا جایی که ممکن است) بنویسم. بنابراین مجبورم بسیاری از مطالب را ساده تر و کوتاه تر کنم. این تقسیم بندی چهار گانه را نه به عنوان اولین و آخرین حرف در جامعه شناسی سلیقه موسیقیایی بلکه تنها و تنها به عنوان یک روش نگاه آوردم. قصدم این بود که نشان دهم چگونه می توان با مقولات زیبایی شناختی به فرهنگ طبقه متوسط نگاه کرد. در نوبت بعدی هم ـ که درباره دین است ـ همین قصد را دنبال می کنم. اما توضیح چند نکته را لازم می دانم. اول اینکه شما به درستی می فرمایید که این گروه ها را می توان خرد تر در نظر گرفت. برای جلوگیری از پیچیدگی و ملال آور شدن مطلب این کار را نکردم. مثلا در موسیقی کلاسیک می توان میان کسانی که به نمونه های عامه پسند تر علاقه من هستند( چهار فصل ویوالدی ، سونات مهتاب و غیره) با کسانی که موسیقی کلاسیک را جدی تر می شناسند و آثار دشوار تر را دوست دارند( کوارتت های بتهوون به عنوان مثال) و با کسانی که به موسیقی مدرن هم آشنا هستند( آثار شوئنبرگ، وبرن، بولز، لیگتی . غیره) فرق گذاشت. نظیر چنین تقسیم بندی هایی را در گروه های دیگر هم می توان انجام داد. چه بهتر که خوانندگان خود این کار را انجام دهند.
دوم اینکه تذکری رو شناسانه را لازم می دانم: این که افراد خود درباره سلیقه خود چه فکری می کنند لزوما نمی تواند سندی برای جامعه شناس باشد. جامعه شناسی علم شکاک تری است. اگر فردی گفت من هم به راک علاقه دارم هم به موسیقی کلاسیک کار برای جامعه شناس اینجا تمام نمی شود بلکه شروع می شود.باید دید او چه قدر موسیقی کلاسیک را می شناسد؟ چقدر سرمایه فرهنگی به دست آورده است؟ چه نوع راکی را دوست دارد؟ باز سازی پدیدار شناسانه افق فکری هر کس و سپس فاصله گرفتن از آن و تفسیر آن کار پیچیده و دشواری در جامعه شناسی است. و در این کارتصور فرد درباره خودش فقط مرحله اول شناخت است و نه سند نهایی درباره حقیقت اجتماعی آن فرد.
سوم اینکه این چهار گروه را باید به مثابه چهار طیف درنظر بگیرید که چهار مرکز دارد. هر فردی در هر گروه در معرض نیروی سه گروه دیگر هم هست.اما با بررسی خط سیر زندگی او باید دید او نخست در چه گروهی جایی داشته و به تدریج به چه سمتی مایل شده است. بسیار غلط است که این چهار گروه را به عنوان چهار جعبه در نظر بگیریم. هیچ پدیده اجتماعی این گونه مرز روشنی ندارد. این چهار گروه چهار میدان مغناطیسی هستند.
وچهارم مساله بسیار مهم حس فاصله درونی است که روی آن تاکید کرده ام. درک حس فاصله درونی هم بنا به نکته دوم کار جامعه شناس است و فرد خود چندان به آن آگاه نیست. با شناخت حس فاصله درونی می توان جای فرد را در این نمودار پیدا کرد. هر چه حس فاصله درونی کمتر می شود شما به گروه تان نزدیک می شوید.

-- بابک مینا ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:59 PM

عالی بود
ممنون
خیابونتون صفایی داده به زمانه

-- بدون نام ، Jun 13, 2010 در ساعت 03:59 PM

منتظر ادامه تحلیل درخشانتون هستیم
موسیقی تیزهوشانه ترین مرکز سقل نگاهتون بود

-- بدون نام ، Jun 13, 2010 در ساعت 03:59 PM

تحلیل خوبی بود
نوشته‌های تئوریک‌تر شما رو کجا میشه دنبال کرد؟
منتظر ادامه این نوشتار هستم

-- فرزند ایران ، Jun 13, 2010 در ساعت 03:59 PM

تحلیلی جذاب بکر و بی نظیر
ممنون

-- بدون نام ، Jun 16, 2010 در ساعت 03:59 PM