تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
ده روزی که دنیا را تکان داد - بخش ششم:

دستبند سبز فوتبالیست‌ها

شهاب میرزایی

روز ششم: بیست و هفتم خرداد
فراخوان راهپیمایی امروز برای حرکت از میدان هفتم تیر تا دانشگاه تهران است.

بیست و هفتم خرداد است و قبل از تجمع، بازی مهم ایران و کره جنوبی است. بازی که شروع می‌شود بر صفحه‌ی تلویزیون، تعدای از بازیکنان ایران با مچ‌بند سبز دیده می‌شوند. جالب این که در بین دو نیمه، مچ‌بندهای سبز باز می‌شوند. بازی با نتیجه‌ی مساوی تمام می‌شود و ایران از صعود به جام جهانی آفریقای جنوبی محروم می‌شود. به‌طرف میدان هفت تیر حرکت می‌کنیم. جمعیت متراکم از میدان به طرف بلوار کشاورز حرکت می‌کند.

وارد سیل جمعیت متحرک می‌شوم. به پل کریم خان می‌رسیم و از آن به آرامی بالا می‌رویم. در نقطه‌ی اوج پل، به عقب و جلوی جمعیت نگاه می‌کنم. آغاز جمعیت در هفت تیر است و انتهای آن در ولی عصر. تازه هنوز ساعتی از شروع راهپیمایی نگذشته‌ است. همه می‌گویند مهار کردن این جمعیت دیگر سخت است، اما یک نفر که سی خرداد ۶۰ را به یاد دارد می‌گوید خیلی هم خوش‌بین نباشید.

آن‌روز هم خیابان‌های تهران خیلی شلوغ بود و بعد از مدتی همه‌چیز تمام شد. هنوز ساعتی از بازی فوتبال نگذشته عکس ملی‌پوشان با مچ‌بند سبز بین مردم پخش می‌شود. این سرعت انتقال اطلاعات، حیرت‌انگیز است. ماشین‌هایی که از روبه‌رو می‌آیند با روشن کردن چراغ و بوق زدن و دست تکان دادن مردم را تشویق می‌کنند و ماشاءلله می‌گویند.

به ولی عصر می‌رسیم. در بین راه بسیاری از مغازه‌داران به مردم آب و آب‌میوه و نوشابه‌ی مجانی می‌دهند. خیلی‌ها بسته‌های چندتایی آب می‌خرند و بین مردم پخش می‌کنند. مردم شیشه‌های آب را به یکدیگر تعارف می‌کنند. باورکردنی نیست. اینها همان مردمی هستند که برای یک متر جلو و عقب رفتن ماشین، یقه‌ی همدیگر را می‌گیرند و به یکدیگر فحش می‌دهند؟ آیا در این چند روز ناگهان عوض شده‌اند یا اینها مردم دیگری هستند که سال‌ها به کنج خانه‌های‌شان خزیده بودند؟ بسیاری از راهپیمایانی که کنار ما راه می‌روند، آدم‌هایی هستند آگاه از اخبار روز و داشتن تحلیل از شرایط کنونی جامعه.

وارد بلوار کشاورز می‌شویم. بسیاری از مردم شعارهای خودساخته‌ای را در دست دارند. بسیاری از آنها نکات جالبی دارند. از شعرهای کهن و نو تا طنز و نصیحت. از نشان دادن تصویری آمار رو به رشد خس و خاشاک تا خبرهای مهم تلویزیون ایران در این چند روز، ونزوئلا و سریلانکا و بورکینافاسو. درباره‌ی این که تجمع فردا کجاست حرف‌های مختلفی شنیده می‌شود. یک‌عده می‌گویند: «میدان توپخانه.» عده‌ای دیگر می‌گویند: «خیابان دروس جلوی دفتر سازمان ملل.» عده‌ای هم میدان انقلاب را اعلام می‌کنند.

این هم یکی از معضلات جنبشی است که تشکیلات و رهبری ندارد. در میانه‌ی تظاهرات، محافظان مراسم از مردم می‌خواهند قبل از تاریکی و در دسته‌های چندنفری به خانه‌های‌شان برگردند. خبر می‌رسد در بین جمعیت لباس شخصی‌هایی هستند که برای شناسایی مردم آمده‌اند. هم‌چنین در کوچه‌پس‌کوچه‌های اطراف بسیجی‌ها کمین کرده‌اند، تا بعد از پراکنده شدن آنها را با چاقو بزنند. پایان رسمی مراسم در میدان انقلاب اعلام می‌شود، اما جمعیت به راهش تا آزادی ادامه می‌دهد.

نرسیده به خانه، گوشی‌ام زنگ می‌خورد. یکی از اقوام، دیروز در خیابان گاندی توسط چند بسیجی چاقو خورده است. سریع به بیمارستان می‌روم. او را روی تخت می‌بینم که از شکم و پهلو چاقو خورده است. می‌گوید: «وقتی از میدان ونک دور شدم، همراه چند زن در کوچه‌ای بودیم که لباس شخصی‌ها حمله کردند. من جلوی آنها ایستادم تا زن‌ها بروند. آنها هم با چوب و چاقو به من حمله کردند و و انگشتانم را یکی یکی شکستند. بعد بیهوش شدم و بقیه‌ی ماجرا را نفهمیدم.» روز قبل خون زیادی از او رفته‌، اما امروز حالش بهتر است. مچ‌بند سبزی بر دست دارد.

Share/Save/Bookmark

قسمت پیشین:
زمزمه‌ی اعتصاب
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

God bless him

-- بدون نام ، Jun 19, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)