رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۸ خرداد ۱۳۸۹
ما و مهاجران افغان

فقدانی به حجم یک ملت

بابک مینا

ملتها هویت خود را همواره بر مبنای تمایز از سایر ملتها تعریف می کنند. هویت ملی در هر کشوری معمولاً یک یا چند «دیگری» مهم دارد. به‌عبارت دیگر هویت‌سازی و دیگری‌سازی، دو وجه از فرایندی واحد هستند.

هویت ملی، همواره مفهومی مبهم و تا حدی بی در و پیکر است، اما نباید به این دلیل آن را دست کم گرفت. اگر با نگاهی دقیق‌تر به هویت ملی یک کشور بنگریم خواهیم دید که این مفهوم ملغمه‌ای از واقعیت‌های تاریخی، داستان‌ها، اسطوره‌ها و آرزوهای ملی آن کشور است، اما همین ملغمه به‌تدریج خود را به‌عنوان باوری اساسی و طبیعی جا می‌اندازد.

در اروپا فرایند تشکیل ملت آلمان نمونه‌ی روشنی از هویت‌سازی و دیگری‌سازی است. نخبگان آلمانی‌زبان در قرن هیجدهم با تحسینی بسیار به فرانسه، همسایه‌ی قدرتمند خود نگاه می‌کردند. آن‌ها فرهنگ فرانسوی و مهم‌ترین دستاوردش، روشنگری را می‌ستودند. اما رمانتیک‌های آلمانی در همان زمان به روشنگری و ارزش‌های جهان‌شمول به چشم «چیزی فرانسوی» نگاه می‌کردند.


هویت‌گرایان به‌گونه‌ای جنون‌آمیز، هویت ایرانی را از هویت عربی تفکیک می‌کنند. در مورد اعراب می‌توانیم بگوییم گفتمان هویت‌گرا طیفی را تشکیل می‌دهد از نوعی قوم‌محوری متعادل تا نژادپرستی تمام عیار

هردر یکی از آن‌ها بود که با جعل واژه‌ی روح قومی (Volksgeist) قصد داشت با جهان‌گرایی فرانسوی مقابله کند. از نظر هردر، سقراط و فکر فلسفی او نه تفکری جهان‌شمول که بیان روح یونانی عصر خود بود و یا کتاب مقدس، بیان شاعرانه‌ی روح قوم یهود.

بر این اساس در نزد رمانتیک‌ها و مقلدان قرن بیستمی ایشان، روح آلمانی چیزی است در برابر روح فرانسوی. هویت آلمانی تا میانه‌ی قرن بیستم، در میان نخبگان محافظه کار آلمانی و هم‌چنین بسیاری از مردم در برابر «این چیزهای عقلانی و علم‌زده‌ی فرانسوی و انگلیسی» تعریف می‌شد.

در نهایت این نوع دیگری‌سازی افراطی که گاه با روحیه‌ی جنگ‌طلبانه هم همراه می شد، در نازیسم به واقعیتی سیاسی بدل شد. اگرچه تفاوت‌هایی میان نازیسم و رمانتیسم آلمانی وجود دارد و این دو را نباید یکی گرفت، اما با اندکی تسامح می‌توان گفت نازیسم شکل دگرگون‌شده‌ی نوعی رمانتیسم است.

ما ایرانیان نیز در صدسال گذشته در کار تعریف هویت ملی خود بوده‌ایم. تعریف هویت ملی چیزی شبیه به داستان‌سرایی اغلب «خودشیفته» درباره‌ی خود است. تصور این بوده است که چیزی به‌نام ایران از زمان هخامنشیان تا اکنون هم‌چون روحی تاریخی تداوم پیدا کرده است، اما آن چه هویت ایرانی می خوانیم چیزی کاملاً جدید است و محصول فرایند دیگری‌سازی.

هویت ایرانی به‌خصوص نزد نخبگان (به‌خصوص نخبگان سکولار و محافظه‌کار) و طبقه‌ی متوسط شهری نخست در برابر کلیتی به‌نام «غرب» تعریف می‌شود. غرب از یک‌سو ستایش می‌کنند، برتری تکنیک وعلم آن را نشانه‌ای از حقانیت مدرنیته قلمداد می‌کنند و از طرف دیگر نوعی بی‌روحی و سردی و گاه حتی فساد را به آن نسبت می‌دهند. بسیار اشتباه است اگر فکر کنیم این رابطه‌ی دوگانه با غرب، تنها مختص حکومت است. در نهایت غرب بیش‌تر رقیبی فرض می‌شود که ما باید به او برسیم.

دومین دیگری «اعراب» هستند. هویت‌گرایان به‌گونه‌ای جنون‌آمیز، هویت ایرانی را از هویت عربی تفکیک می‌کنند. در مورد اعراب می‌توانیم بگوییم گفتمان هویت‌گرا طیفی را تشکیل می‌دهد از نوعی قوم‌محوری متعادل تا نژادپرستی تمام عیار.

سومین دیگری را می‌توانیم «ملت‌های فرودست» بنامیم. مهاجران افغان در ایران در طول سه دهه‌ی گذشته یکی از همین دیگری‌های فرودست هویت ایرانی بوده‌اند. رفتار تحقیرآمیز بسیاری از شهروندان ایرانی با آن‌ها تنها قصوری اخلاقی نبوده است. این رفتار دیگری‌کننده وسیله‌ای بوده است برای ساختن هویت ایرانی.

ما افغانی‌ها را به‌مثابه ملتی سزاوار تحقیر دیگری کرده‌ایم تا به‌هویت خود به‌مثابه ملتی برتر و قدرتمند تعین ببخشیم. از این منظر، ایرانیان غرب را دیگری می‌کنند تا بر قدمت چندهزارساله و میراث معنوی و عاطفی خود تاکید کنند و آن را بسازند.

اعراب را دیگری می‌کنند تا بر متمدن بودن و گاه سکولار بودن خود تاکید کنند. افغانی‌ها را دیگری می‌کنند تا بر هویت «پیشرفته»‌ی خود تاکید کنند و آن را بسازند. مورد افغانی‌ها نشان‌دهنده‌ی برخی از ویژگی‌های هویت ایرانی است.

ایران به‌مثابه کشوری پیشرفته، آرزو و اسطوره‌ای بود که در دوران پهلوی اول ساخته شد و به‌تدریج به گفتمانی مسلط بدل گشت. منظور از پیشرفت هم «توسعه یافتگی» و قدرت نظامی بوده است. بنابراین ما همواره برای برساختن هویت خودمان به دیگری کردن ملت‌های دیگر، همچون افغان‌ها نیاز داشته‌ایم.

تحقیر مهاجران اقغان در سه دهه‌ی گذشته، به نهادی اجتماعی بدل شده است. مسئله این نیست که بخشی از ایرانیان، افغانی‌ها راتحقیر می‌کنند یا تمام آن‌ها این کار را انجام می‌دهند. مسئله بر سر وجود نهادی اجتماعی- فرهنگی است که ریشه در تصوری دارد که جامعه‌ی ایران در قرن معاصر از خود ساخته است. این تصور بسیار متکبرانه و بیگانه‌هراس است.

بارها شنیده‌ایم که که مخالفان دولت، روابط سیاسی با کشورهای افریقایی را با زبانی تحقیرآمیز نقد می‌کنند. دیپلماسی درهم و برهم و نابخردانه‌ی دولت فعلی را البته باید نقد کرد، اما از چه زاویه‌ای؟ مشکل این نیست دولت فعلی با کشورهای فقیر رابطه دارد. مشکل این است دولت هرگونه خرد دیپلماتیک را کنار گذاشته است. بدین‌گونه است که نهاد تحقیر ملت‌های فقیر به جزئی از فرهنگ ما بدل شده است.

در مقابل اما باید دوباره در تعریفی که از خود می‌دهیم بازاندیشی کنیم. بگذارید این اصطلاح را به کار ببریم: بازگشت به خویشتن. این اصطلاح را به‌معنایی که بومی‌گرایان دهه‌ی پنجاه به‌کار می‌بردند به کار نمی‌برم.

بلکه این معنا را در نظر دارم: تامل و بازاندیشی در خود. وارسی و نقد خود برای فاصله گرفتن از هر آن‌چه هستیم. در این بازاندیشی، مسئله‌ی مهاجران افغان جای مهمی باید داشته باشد. نوعی احساس گناه جمعی را باید در خود بپرورانیم.

ما در سه دهه‌ی گذشته با آن‌ها رفتار بسیار تحقیرآمیزی داشته‌ایم. راه جبران گذشته نخست آن است که این مسئله را به‌عنوان معضلی جمعی بپذیریم. سپس سعی کنیم ایرانی بودن را از نو تعریف کنیم. تعریفی که روادارتر و فروتنانه‌تر باشد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

و « هویت «جاسوس» شناخته شده، مار غایشه تمام عمری است!

-- بدون نام ، May 29, 2010 در ساعت 05:07 PM