نوستالژی جمعی؛ دهه شصت
بابک مینا
میلان کوندرا در «سبکی تحملناپذیر هستی» مینویسد: «چندی پیش من در وضعی قرار گرفتم که به نظرم باور نکردنی میرسید.
کتابی درباره «هیتلر» را ورق میزدم و در برابر بعضی از عکسهای آن دچار هیجان میشدم، زیرا این عکسها دوران کودکیم را ـ که زمان جنگ سپری شده بود ـ به خاطرم میآورد.
چندین نفر از اعضای خانوادهام جان خود را در ارودگاههای کار اجباری نازیها از دست داده بودند، ولی مرگ آنان در رابطه با عکس هیتلر چه مفهومی داشت، عکسی که زمانی تمام شده از زندگیام را به خاطرم میآورد. زمانی که باز نخواهد گشت؟
این آشتی با هیتلر تباهی عمیق اخلاق را در دنیایی که اساسا بر عدم بازگشت بنا شده است، آشکار میکند، زیرا در این دنیا همهچیز از قبل بخشوده شده و همه چیز در آن به طرز وقیحانهای مجاز است.»
نخستین بار به گمانم بعد از سالها دوباره مشغول دیدن فیلم هامون بودم که متوجه حسی عجیب در خودم شدم:
در حالی که سرگردانیهای بیپایان حمید هامون با موسیقی ملانکولیک باخ همراه شده و مرا در حالتی افسرده و اندوهبار فرو برده بود، ناگهان از کشف خیابانهای تهران زمان کودکیام و مدهای لباس زنانه آن زمان به هیجان آمدم.
فرض کنید لحظهای که در آن هستید تا ابد تکرار میشد. آنگاه زندگی چگونه بود؟ زندگی بار سنگینی بود تا ابد بر دوش ما
دورانی که روزنامهها سیاه و سفید بود، بیشتر مردم سوار پیکان یا حداکثر چند نوع ماشین دیگر میشدند، تلویزیون تقسیم میشد به دو کانال و.... خاطرم هست برای لحظاتی فیلم را قطع کردم و شروع کردم به خاطر آوردن:
«علامتی که هم اکنون میشنوید...»، شبهای بمباران، بحثهای سیاسی بزرگترها، تعطیلی مدارس، سوگواری بزرگ و: نخستین باری که کلمهای دهشتانگیز شنیدم، اعدام.
حالا دیگر نوستالژی به دهه شصت به پدیدهای جمعی و به یکی از ویژگیهای نسل من بدل شده است. روزی نیست که خاطرهای جدید سربرنیاورد.
در اینترنت که میگردی پر است از تصاویر و یا جملاتی که سالهای شصت خورشیدی را به خاطر میآورد. چرا نسل ما اینقدر شیفته این سالهاست؟
کوندرا به ما کمک میکند تا سرشت این نوستالژی را بهتر بشناسیم و بیشتر بر روی آن تامل کنیم: این نوستالژی رمانتیک کردن سالهای دهشت و تباهی ملتیست که یک بار در این سالها به ورشکستگی کامل رسید و پرچم رسوایی تمام آرزوهایش را چون آخرین نشانه لشگری ویران بر فرق خویش کوفت.
ملتی که یک بار برای همیشه همه هستیاش را به دست وسوسه مرگ سپرد و روح مالیخولیایی خود را تا به انتها راند.
آن سالها سالهای مرگ بود: هر روز حجلهای میشکوفید و هر روز کسی سوگوار میشد. اما مهمتر آن که آن سالها سالهای ستایش مرگ بود.
پدران و مادران ما دشنه در گلوی یکدیگر گذاشتند اما شهادت و یا تکلیف نامیدندش. سالهایی که نام جنگ شکست میراث اخلاق بشری نبود که مدرسه و دانشگاه بود و افراد در آن پالوده و خالص میشدند.
آن سالها سالهای شگفتانگیزی بود.
این نوستالژی رمانتیک کردن سالهای دهشت و تباهی ملتیست که یک بار در این سالها به ورشکستگی کامل رسید و پرچم رسوایی تمام آرزوهایش را چون آخرین نشانه لشگری ویران بر فرق خویش کوفت
کوندرا کتاب «سبکی تحمل ناپذیر هستی» را با اندیشه بازگشت ابدی نیچه آغاز میکند. فرض کنید لحظهای که در آن هستید تا ابد تکرار میشد. آن گاه زندگی چگونه بود؟ زندگی بار سنگینی بود تا ابد بر دوش ما.
اگر سالهای شصت تا ابد تکرار میشدند، اگر ما در پایان سال هزار و سیصد و شصت و نه دوباره و تا ابد به سال هزار و سیصد و شصت میرفتیم، اگر دوباره و تا ابد همه امیدهای ملتی همچون ماری زهرآگین به دورش میپیچید و تمام پیکرش را مجروح و شرحه شرحه میکرد؛
اگر تا ابد کشور همسایه آنچنان تحقیرآمیز و ظالمانه به ما حمله میکرد، اگر تا ابد یگانه داور میان ما گلوله و شکنجه میبود و اگر و اگر، زندگی چگونه بود؟
بیگمان دهشتبار و فجیع. اما جهان ما اینگونه نیست. اکنون دو دهه از پایان سالهای شصت گذشته است و آن سالها از دور چون خاکستری محو و مبهم بهنظر میرسد. چون هیاهویی تمام شده. در جهان ما باز گشتی در کار نیست.
هر رویدادی یک بار برای همیشه رخ میدهد. ما عادت داریم رویدادهای گذشته را فراموش کنیم. این فراموشی بیگمان در ذات بشر وجود دارد: ما فراموش میکنیم و از گذشته اجازه میخواهیم برای ادامه زندگی.
نوستالژی به دهه شصت اما فراموشی ساده یک دوره تاریخی نیست. بلکه یاد آوری دوباره آن است به گونه زیبا شده، بزک شده و تقلیل یافته: ما تنها جزئیات دهه شصت را به خاطر میآوریم:
خیابانهای تهران، لباسهای زنانه، آژیر قرمز و غیره. این یادآوری مثله شده دورهای است که بیشک بیشترین تلاش در آن صورت گرفت تا ایرانیان در کلیتی همگون زندگی کنند.
در کلیتی دینی و معنوی. ما کمتر این کلیت و جامعهای را که ساخت به خاطر میآوریم، و به جای آن خردهریزهای آن عصر به یاد میآوریم.
کلیت آن عصر چنان زندگی ما را در هم خورد کرد، چنان جامعه ایران و تکتک افراد را تقسیم کرد که یادآوری آن تنها از طریق این تکهپارهها میسر است.
اما دلیل دیگری هم وجود دارد: شیوه یاد آوری ما نیز از به خاطر آوردن کلیت آن عصر گویی سر باز میزند. در مورد نسل ما این شیوه یادآوری دلیلی خاص دارد:
کودکی ما درست در آن سالهای خفاقانآور گذشته است. پس برای ما در یادآوری و فکر کردن در باب دهه شصت نوعی حس کودکی نهفته است.
آن سالها هنوز زنده هستند. ما هنوز تکلیفمان را با آن سالها روشن نکردهایم
تمام ستیزهای سیاسی کنونی ایران را میتوان به این پرسش تقلیل داد: معنای سالهای شصت چیست؟ و اینجاست که میتوانیم بگوییم که جهان ما کاملا هم براساس عدم بازگشت بنا نشده است.
آن سالها هنوز زنده هستند. ما هنوز تکلیفمان را با آن سالها روشن نکردهایم. چه کسانی وارث آن سالها هستند؟
در آن سالها چه چیزی درست بود و چه چیزی نادرست؟ و در یک کلام حقیقت آن سالها چه بود؟ آن چه میگویم این نیست که فقط به سادگی آن سالها را محکوم کنیم. باید از آن سالها بپرسیم و سرشت آن را دریابیم.
درباره آن سالها بسیار حرف میزنیم، اما آن چنان که شایسته هست نمیاندیشیم. نخستین قدم برای اندیشیدن به آن عصراین است که خود را از شر زیباییشناسانه کردن آن خلاص کنیم.
آشتی کردن با آن سالها به گونهای این چنین رمانتیک و نوستالژیک هر گونه نیروی انتقادی را از ما سلب میکند.
نسلی که کودکیش را در دهه شصت سپری کرده همواره باید مراقب باشد تا شیقتگی به دوران کودکی ـ که مشخصه هر انسانیست ـ مانع از تامل حقیقی براین دوران نشود.
ما نباید بگذاریماندیشیدن به این سالها با نوستالژی به دوران کودکی آمیخته شود.
با اینهمه ـ واین جا میتوانیم اندکی از کوندرا فاصله بگیریم ـ اینها مانع از این نمیشود که هیچ احساسی به آن سالها نداشته باشیم.
در سالهای تباهی جنگ جهانی دوم بود که اروپا برای همیشه فهمید باید جنگ را کنار بگذارد. و شاید ما در آن سالهای تباهی بود که فهمیدیم دیگر نباید خونی ریخته شود.
آری، آن سالها سالهای مبارزه برای زندگی هم بود. فیلمسازانی که زیر موشک و سانسور فیلم میساختند، ما بچههایی که در مدرسههای نیمه تعطیل و یا در خانهها الفبا آموختیم.
کسانی که جنگیدند اما جنگ را ستایش نکردند و کسانی که ظلم آن سالها را برنتافتند.
نسل من و نسل قبل شاید با رای به میرحسین همه آن سالها را به خاطر آورد. شاید با این رای مبارزه برای زندگی را در آن عصر پاس داشت.
شاید بیجهت نیست که آن کسی باید پرچمدار عصر جدید باشد که خود یکی از مهمترین نمادهای سالهای شصت است.
|
نظرهای خوانندگان
نوشتار با ارزشی است، زیباترین بخش نوستالژی، اندیشیدن به گذشته است وگاهی هم قضاوتی دادگرانه درباره این گذشته ؟
-- homayoun ، Apr 11, 2010 در ساعت 03:40 PMمتشکر از مقاله خوبتان و باز کردن این بحث از جوانب گوناگون. و نظر من اینست که ما بجای دراماتیزه کردن خاطرات جنگ به طور نا خودآگاه گرفتار رمانتیزه کردن خاطرات جنگ شده ایم.
-- س.ر ، Apr 11, 2010 در ساعت 03:40 PMشاید این از نوع ذهنیت و طرز نگاه ما و فرهنگ ما ناشی می شود. که به هر صورت منجر به ندیدن واقعیت و عواقب وحشتناک جنگ میشود.
نوشته قابل ستایشی
-- ف ، Apr 11, 2010 در ساعت 03:40 PM"تمام ستیزهای سیاسی کنونی ایران را میتوان به این پرسش تقلیل داد: معنای سالهای شصت چیست؟"
واقعا تفکر برانگیز بود این تحلیل
-- ندا نامی ، Apr 11, 2010 در ساعت 03:40 PMنکته بسیار جالبی را این مقاله رو می نماید، اما درست زمانی که بحث باید بیشتر پرورانده شود به ناگاه در دو پاراگراف آخر به میرحسین گره خورده و تمام می شود. این موضوع و بحثها هنوز جای پرداختن بسیار دارند.
-- آزاده ، Apr 11, 2010 در ساعت 03:40 PMمیر حسین و ابواب جم بخشی از مشکل بودند و هستند و نه راه حال این نظام خونین و افرادش. آیا رای به میرحسین و یا از اون بدتر "یا حسین" داد زدن نمادی از این ماندن در یک کودکی تلخ و پر از درد و بدرفتاری نیست؟ آیا بازگشت به پرستش مرگ نیست؟ نمیدانم راه دیگر چه میبود، اما این سوال همچنان برای من که به هیچکس رای ندادم باقیست. آیا دوران خمینی انچنان که امثال میرحسین جعلش میکنند، طلایی بود؟ تکلیف ما با چنین افسانه سرایی و دروغ پردازیهایی چیست؟
-- علی م ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMمواجهه اروپاییان باعصر نازیسم یاکمونیسم اروپا درسال های بعدچگونه بود؟آن هاکه ازآن دوران خاطره داشتند؟ به نظرم یکی از دلایل مهم مواجهه سراسرنوستالوژیک ماازدهه 60به فقدان میانجی یا زبان برای بیان آن دوران بازمی گردد.اندیشیدن به دهه 60نیازمند فلسفه وهنراست.یعنی ابزاری که اروپائیان ازآن برای توصیف وبیان دوران های سیاه شان بکاربرده اند.نخبگان وروشنفکران به آن دوران اندیشیدندوامکان فهم آن عصر رامهیاساختند.کاری که روشنفکران مانکردند.نه ازافتخارهاوغرورهاحماسه ساختندنه برای سیاهی ها و پلیدی هایش حمله کردند...درواقع آن عصر را رهاکردند چرا؟چون به واقع خودرادرهیچیک سهیم نمی دانستند درحالیکه همه ماسهیم بودیم.بنظرم معنای ارجاع مینا به موسوی درپایان نوشته اش اینست که او درواقع کسی بودکه باصدای بلندبرای اولین باربعدازآن دوران اعلام کردکه سهیم است وخواست یادآوری کندکه همه ما سهیمیم
-- امین بزرگیان ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMمتن زیبایی بود. ولی من خاطراتم از دهه 60 به میرحسین ارتباطی ندارد که اگر بود اسم او را اصلا به زبان نمی آوردم. چون دوران سیاه و کثیفی بود که به هم نسلان من ظلم بسیاری شد.
-- حمید ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMاین گفته شما که " نسل من و نسل قبل شاید با رای به میرحسین همه آن سالها را به خاطر آورد. شاید با این رای مبارزه برای زندگی را در آن عصر پاس داشت.
-- kave ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMشاید بیجهت نیست که آن کسی باید پرچمدار عصر جدید باشد که خود یکی از مهمترین نمادهای سالهای شصت است." مثل اینست که بگویید اروپای بعد از جنگ برای فراموشی همیشگی جنگ ونفرت و جنایت باید " هیتلر " و " گوبلز" و دیگر جانیان را انتخاب کند و دوباره سر کار بیاورد.
نه دوست من ، بازگشت به فرهنگ زندگی و فراموشی دوران خفقان و جنایت با بررسی دلائل و تئوری واندیشه جانیان و تحلیل آنها در پیشگاه مردم و با اجرای عدالت است که قوام می یابد و دیگر کسی هوس جنایت نمی کند.
پس پیش به سوی فرهنگ حیات و شادی و زندگی با فراموشی جانیان و عاملان و شکنچه گران ......
GOES AROUND COMES AROUND
-- بدون نام ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMمن هنوز معتقدم که ما هنوز به آن شعور جمعی یا حتی شعور فردی نرسیدیم که بتوانیم مرز واقعیت ها و فجایع تاریخی را از حسیات رمانتیک آن جدا کنیم. در این قضیه روشنفکران اپورتونیست ما خیلی گیج تر و منگ تر و عقب مانده تر از مردم عادی عمل می کنند.مرد عادی در قلب حادثه است و زخم میخورد و روشنفکر مینشیند و از درد زخمهای او شعر می سازد.خیال پردازی بخش بزرگی از فرهنگ و ادب و حتی تاریخ ما ست.
-- س.ر ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMموسوی یکی از آن شاعران و هنرمندان است.
چرا خودمان را گول میزنیم موسوی در شرایطی
علم شد که هیچ آلترناتیو دیگری برای این جنبش خودبخودی نبود و نیست. وتا وقتیکه اوضاع بدین منوال بگذرد خیال پردازی تاریخی ما
هم ادامه دارد و خلط مرز واقعیت و رویا.
اقای امین بزرگیان پنداری دست اندر کار "عیسا سازی" از موسویست در این یک مورد. امین خان موسوی یادآور جنایات به ما نبود، بلکه وقتی بقیه به یاد "هنرمند" ایشان اوردند، ایشان خودشان را به کوچهٔ علیچپ زدند. پس لطفا تحلیل رأ با سیاست زدگی قاطی نفرماید. در ضمن،متاسفانه بنده هنوز جنایت رأ دست اوّل به یاد دارم.شما شاید در اون دوران بسیار خردسال بودید پس دچار همین نستالژیای مجازی ممکن است باشید.
-- علی م ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMآنها که کودکي را درسالهاي دهه 60گذرانده اند رابه
-- kave ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PM"http://koodaki.forumotion.com "
دعوت مي کنم .پاتوق کودکان ونوجوانان دهه 60 .
بابک جان بچه بوده ته به جنگ رفته نه به زندان و نه خاطره ای از ده هزار اعدامی و سرکوب خونین دهه شصت دارد. قهرمان او شاگرد قصابی است که ریش خونین اش سفید شده.
-- نادر ، Apr 12, 2010 در ساعت 03:40 PMکاش یک جنایتکار ایرانی .... داشت و خود را در ملاء عام اعدام میکرد.
-- بدون نام ، Apr 13, 2010 در ساعت 03:40 PMعشق میهن
اصلاً چرا تا این حد گذشته مهم است؟!
-- محمد ، Jun 17, 2010 در ساعت 03:40 PM