رادیو زمانه > خارج از سیاست > دیوارنوشتهها > «جلوی جوانان را نمیتوان گرفت» | ||
«جلوی جوانان را نمیتوان گرفت»برگردان؛ یگانه خوییدر بخش فیلم و تلویزیون تسایت - آنلاین در تاریخ شانزدهم فوریه مصاحبهای از کریستین پایتس با رفیع پیتس منتشر شدهاست. این مصاحبه به مناسبت نمایش فیلم شکارچی این کارگردان ایرانی - بریتانیایی در بخش مسابقه جشنواره فیلم برلین (برلیناله) انجام شدهاست. مصاحبه در نسخهی چاپی تاگسشپیگل در تاریخ ۱۶ فوریه ۲۰۱۰ منتشر شده است. درباره شکارچی: علی به تازگی از زندان آزاد شده است. او حالا بهعنوان نگهبان شب در تهران کار میکند. شغلی در یک کارخانه پیدا کرده که دستکم تامین زندگیى خانوادهی کوچکش، همسرش سارا و فرزند مشترکشان صبا را، امکانپذیر ساخته است. اما یک روز که از سر کار برمیگردد، سارا و صبا ناپدید شدهاند. چون انتظار بیثمر میماند، به سراغ پلیس میرود. در کلانتری هرجومرجی حاکم است و ساعتها طول میکشد تا کسی بتواند به او اطلاعاتی بدهد. در نهایت مطلع میشود که به تظاهرکنندگان تیراندازی شده و همسرش سارا تصادفی در این میان درگیر و کشته شده، صبا اما همچنان مفقود است. جستوجوی فرزند، علی را در تردید ژرفی فرو میبرد. بهویژه که در نهایت تنها جنازهی او پیدا میشود. در حرکتی انتقامجویانه و کور از خشم دو افسر پلیس را بیهدف میکشد و سپس به سمت جنگلهای شمال میگریزد. پلیس اما مدتی طولانی دنبالش میکند. در جاده تعقیبوگریزی وحشیانه را به نمایش میگذارند که به تصادف علی میانجامد و در پی آن علی به میان جنگل میگریزد و بین درختان پناهگاهی میجوید. البته بیثمر است. دو مامور پلیس، حسن و ناظم، که به دنبالش بودند، او را بازداشت میکنند. او نیز فرمانبردارانه مامورها را که به شدت مراقبش هستند، دنبال میکند. اما راه خود را گم میکنند، از همهسو تنها درخت دیده میشود. در چنان منطقهی دورافتادهای دیگر مرز کشیدن میان شکارچی و شکار دشوار مینماید.... متن مصاحبه: کارگردان ایرانی - بریتانیایی رفیع پیتس در مصاحبهای دربارهی آیندهی ایران، سانسور و فیلم تازهی خود، زمان خشم ، [عنوان آلمانی ِفیلم ِ شکارچی] سخن میگوید. آقای پیتس، زمان خشم حتا در عنوان نیز آشکارا متفاوت از فیلم پیشین شما، زمستان است [عنوان فارسی: زمستان]، به نظر میرسد. از آن زمان چه روی دادهاست؟ این فیلمها به هم مرتبط هستند. زمستان را ساختم چون از روشنفکران ایرانی بسیار دلسرد بودم. آنها تماس خود را با مردم از دست دادهاند. من از یک رمان فیلم ساختم تا نویسندگان حرفهای خود را بشنوند، اما از دهان مردم معمولی که نقش خود را خود بازی میکنند. در زمستان قهرمان فیلم ضربه میخورد، در شکارچی ضربه را پاسخ میدهد. در زمستان سرکوب میشود و در شکارچی طغیان میکند. این طغیان من است، خشم من است.
به خاطر تقلب در انتخابات تابستان گذشته؟ من فیلمنامه را پیشتر نوشته بودم و بسیار شگفتزده شدم وقتی مخالفان به خیابانها آمدند. متوجه شدم که تنها نیستم. پرهیجان بود، اما دردناک و دلسردکننده نیز بود. چون بهظاهر انتخابات داشتیم، در حالیکه همهاش تنها یک نمایش بود. چون آنها در رایها به شکلی ابلهانه و آشکار دست بردند. مهمتر از همه اینکه کسانی کشته شدند. این بیمعناست که در قرن بیست و یکم انسانهایی بمیرند، تنها به این دلیل که آنچه را میاندیشند بیان میکنند. هیچ انتخاباتی در جهان آنقدر ارزش ندارد که به خاطرش حتا یک انسان بمیرد. هیچکس حق ندارد زندگی انسانی را به دلیل نظر متفاوتش بگیرد. این برای هر دو طرف صادق است. این احساس ِتنها نبودن آیا فیلم را تغییر داده است؟ تجربه فوقالعادهای بود. من در جریان ساخت فیلم اغلب نمیدانستم که آیا موفق میشوم یا نه! در نتیجه آماده هستم آنچه در حین ساخت پیش میآید، بپذیرم. فیلمنامه نقشهی جاده است و فیلم ساختن راندن بر لبه جاده است. چیز دیگری که فیلم باعث تغییرش شد این بود که من، خود نقش اصلی را به عهده گرفتم، چون بازیگر اصلی [مورد نظر برای] فیلم در ثانیههای آخر غیر قابل اعتماد از آب درآمد. اینگونه است که شکارچی خیلی شخصیتر شدهاست. یکبار مرا با دستبند میبینید. آن منم، فیلمسازی که دستانش گاه بسته است. یا مرا با اسلحه میبینید. آن هم منم، فیلمسازی که تصویر برمیدارد و در این میان خطر میکند. شکارچی فیلمی است بسیار سبکشناسانه. شما در زمان انتخابات در تهران فیلم ساختهاید، اما خیابانها در این میان اغلب خلوت است. من میخواستم انزوای مردم را در تهران تصویر کنم. تهران یک جنگل بتونی است، به خاطر بزرگراههای زیاد، شهر روزبهروز به لسآنجلس شبیهتر میشود. با اینکه دو حکومت [ایران و آمریکا] از یکدیگر متنفرند، اما شهرها به شکلی شگفتآور به هم شبیهند. خیابانها، راهروی خانهها، دالانها، هزارتوییاست، و جنگل در نیمهی دوم فیلم جنگلی وحشی است بدون سبزی، بدون برگ و بدون راه گریز.
بسیاری در جبههی مخالفان به ۱۱ فوریه [۲۲ بهمن] خیلی امیدوار بودند، به گردهماییهای اعتراضی سالگرد انقلاب. اما این روز نیز نقطهی عطفی به وجود نیاورد. با وجود ناکامیهای بسیار، به چه میشود هنوز امیدوار بود؟ ۷۰ درصد ایرانیها جوانتر از ۳۰ سال هستند. زمان انقلاب ۱۹۷۹، آنها هنوز به دنیا نیامدهبودند. حکومت نمیتواند چشمان خود را بر روی این حقیقت ببندد، که این جوانان آینده میخواهند. نسل جوان را نمیتوان متوقف کرد، این زیبایی آنست. تغییر خواهد آمد. در چین بیست سال پیش در میدان صلح آسمانی، رژیم بیرحمانه در برابر جوانان ایستاد. با این وجود چین خود را بسیار تغییر داد. تا کنون دمکراسی بهوجود نیامده، اما حکومت چالش آن روزها را پذیرفته و کشور را با سرعت بیشتری مدرنیزه کردهاست. علی خامنهای، عالیرتبهترین روحانی [ ِحکومت]، تازگیها گفته که تمام آنها که از حکومت انتقاد میکنند، سرسپردهی غرب هستند. این بیاحترامی است؛ حکومت باید درک کند که میلیونها ایرانی بیگانه نیستند. ایران سرزمینی پیچیده است. من مایلم که کشور باز شود. در ایران همه چیز سیاه و سفید نیست. آیا همین دلیل دوست داشتنی نبودن پلیس در فیلم نیست؟ آدم خوبها، آدم بدها، اینها طرحهایی ساده و غلط است. قهرمان من هم میکشد، او انسان خوبی نیست. من مخالف کشتن، انتقامجویی و مجازات مرگ هستم. چگونه وضعیت کنونی در ایران پیش آمدهاست؟ سال ۱۹۷۹ انقلاب شد، بعد جنگی مورد حمایت غرب درگرفت که هشت سال طول کشید و یک میلیون انسان مردند. اعضای حکومت کنونی در آن زمان برای کشور جنگیدند، اما حالا گارد انقلابی به مردم خود حمله میکنند. من امیدوارم که آنها بیدار شوند و بفهمند که چه میکنند. اما من کیستم که دربارهشان قضاوت کنم؟ من مایلم آنها و پارانویای آنها را درک کنم، زیرا همین باعث شد که ایران در گذشته چنان بیرحمانه مورد حمله قرار بگیرد.
نتیجهی رسمی انتخابات اغلب اینطور توضیح دادهشده که مردم روستاها همه با احمدینژادند. جبهه مخالف یک پدیدهی شهری است. این باز یه نقاشی سیاه-سفید است. طبیعی است که احمدینژاد از طرف بسیاری انتخاب شدهاست. حتا تهران را با ۱۷ میلیون ساکنانش نباید یکرنگ دیده شود. در صورتیکه مخالفتها موفقیتآمیز باشد، باید مسایل را با صاحبان کنونی قدرت مورد بحث قرار دهیم. موسوی مرد مناسبی است؛ او در زمان جنگ نخستوزیر بود و [اکنون] کاندیدای مردمی است که در خیابانند. او هر دو طرف را میفهمد، و میداند که خشونت راه حل نیست. جنگ داخلی هولناک است. باید بنشینیم و با یکدیگر صحبت کنیم، بهجای اینکه به یکدیگر شلیک کنیم. من میخواستم فیلمی سیاسی با این مفهوم بسازم که مردمی را خطاب قرار دهد که نظری متفاوت با من دارند. آدم به سختی میتواند تصور کند که فیلم سانسور را پشت سر بگذارد و در سینماهای ایرانی به نمایش درآید. در ایران باید در ابتدا فیلمنامه سانسور را رد کند. این برای شکارچی مشکل نبود. در تهران صحنههای نمایش فیلم زیرزمینی مدام در حال توسعهاند، چون صحنههای خانههای هنری متاسفانه روزبهروز بیشتر کنترل میشوند. تصور کنید که وزارت فرهنگ ما به تازگی گفته که تنها فیلمهایی باید ساخته شوند که دستکم ۸ میلیون بیننده به دست بیاورند! جلو فیلمسازان را نمیتوان گرفت. آبل فرارا، که دربارهاش در سال ۲۰۰۳ فیلمی ساختهام، گفته: «فیلم ساختن مانند هرویین است. وفتی تصویرگرفتن را آغاز کردی، دیگر توقف نمیکنی.» من خوشبختانه تا کنون توانستهام تمام فیلمهایم را با اجازهی رسمی ادارهی سانسور بسازم. من توانستم تولید مشترکی با فرانسه داشتهباشم، میتوانم به داخل و خارج ایران سفر کنم، سرنوشت تبعید مانع من نشده است. سانسور در ایران دقیقا چطور عمل میکند؟ ادارهی سانسور نمره میدهد. اگر A به دست بیاوری، فیلم سخاوتمندانه از طرف حکومت مورد حمایت مالی قرار میگیرد. در صورت کسب B فقط کمی پول وجود خواهد داشت. من C گرفتم و معنیش این است که میتوانستم فیلم بسازم اما پشتیبانی مالی وجود نداشت. سپس سانسورها بر روی فیلم تمامشده اعمال میشود و دوباره نمراتی اختصاص مییابد. A به این معناست که نمایش فیلم در همهجای کشور آغاز میشود. B یعنی که فیلم در سینماهای کمی به نمایش درمیآید و C یعنی که فیلم تنها در یک سینمای واحد به نمایش درمیآید. اگر شکارچی در همین یک سینما هم نمایش دادهشود، به زحمتش میارزیده که ساخته شود.
بله به دست میآورد، کاملا مطمئنم (میخندد). |
نظرهای خوانندگان
قضيه اندكي پيچيده تر از آن است كه از صاحبان قدرت فعلي بخواهيم به جاي كشتن مخالفان بنشينند و گفتگو كنند.
-- مجتبي ، Feb 21, 2010 در ساعت 06:48 PMهمواره قدرت با فساد همراه است بايد قدرت را از انان گرفت تا فساد هم از بين رود!