رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ دی ۱۳۸۸
آموزگاران ما را نکشید!

مسلح می‌شویم، به آرزوهای‌مان

میترا یوسفی

آموزگاران ما را نکشید... الفبای زندگی‌مان را از آن‌ها آموخته‌ایم... آن روزها که دستانمان کوچک بود.. آن روزها که حرفی از پریدن نبود.. آن روزها که واژه ها ممنوع بودند ... دستانی بود در کار که خلق می‌کرد... همان واژگان ممنوع را بخش‌بخش... و دستان ما بود که بالا و پایین می‌رفت با آوای صدایی آشنا.


..تا امروز که بند بگسلیم از پیکر نحیف این‌همه آرزوهای ناتمامِ ناگفته

آموزگاران ما را نکشید... مغزشان را نشانه نگیرید.. آن‌جا خاطرات ما انباشته است... آن‌جا پر است از صدای خنده‌های قاه‌قاه زنگ‌های تفریح... پر است از نقاشی‌های رنگ‌رنگ... پر است از انشاهای ما و حرف‌هایی از سر دلتنگی.

آموزگاران ما را نکشید... ما و آموزگارانمان از یک پیکریم... به درازای این تاریخ همیشه بی‌قرار زیسته‌ایم... در جبهه جهل با دست تهی رزمیده‌ایم.


تصویر حمل پیکر مسعود علی‌محمدی، استاد دانشگاه تهران که از شبکه پرس‌تی وی پخش شده است(AFP)

آموزگاران ما را به بند نکشید... آموزگاران ما را شکنجه نکنید.. آرزوهایمان را به جنگ‌تان می‌فرستیم.. رگبار واژه‌هامان آماده‌اند...مدادهایمان تیز... کاغذهایمان سپید... ما به جنگ سیاهی می‌رویم...

آموزگاران ما را نکشید.. دستان معجزه‌گرشان را بوسه‌باران کنید... از آن روزها که دستان لرزان‌مان را قدرتی بخشیدند که از میان آن‌همه خطوط کچ و معوج، واژه‌ها را خلق کنیم... تا امروز که بند بگسلیم از پیکر نحیف این‌همه آرزوهای ناتمامِ ناگفته.

پانوشت:

این نوشته پیوست اشک‌هایی شد که از خبر ترور معلم دانشگاهی‌مان، احتمال اعدام قریب‌الوقوع آن آموزگار کرد و وحشت خبرهایی که مانده‌اند و کماکان می‌رسند، مرا شوراند. ما قدردان دستانی که به ما آموختند هستیم که این دست‌ها نشان از نیرویی دارند که کار خودش را از میان انبانی از خفقان خواهد کرد.

چندان تفاوتی نمی‌کند کجای این زمین سخت نفس بکشیم. این دست‌ها و نگاه‌های خیره به آن‌ها، روزی به دنیایی دیگر پیوند خواهند خورد.

Share/Save/Bookmark