نگاه خیرهام را تسخیر کن!هژیر پلاسچیاینک نزدیک به هفت ماه از آغاز جنبش اعتراضی مردم ایران گذشته است. جنبشی که در هیمنهی پرجوش خود بسیاری از وضعیتهای به ظاهر تثبیت شده را در هم پاشید و تغییر داد. درست ویژهگی «جنبش» بودن جنبش است که راه بر هر نوع پیشگویی نوسترآداموسیوار میبندد، راهکارهای از پیشتعیین شده را به چالش میکشد و در همین لحظهی اکنون جریان مییابد. رودخانهیی مواج که سر از مسیرهای کهن برتافته و مسیر جدید خود را میگشاید. با این وجود اگر سخن گفتن و نوشتن از کلیاتی چون ماهیت یا رهبری یا سمت و سوی این جنبش آب در هاون کوبیدن باشد، امروز و پس از گذر از یک دالان هفت ماهه، و گذر از گیج سریهای ابتدایی میتوان گفتمانهای درون این جنبش را ردگیری کرد و با آنها به مواجهه پرداخت.
جغرافیای چپ ایرانی نیز در برخورد با این جنبش دستخوش دگرگونیهای ناگزیری شده که محصول لاجرم چنین شرایط تاریخی است. این نوشتار تلاش خواهد کرد چراغی بر جغرافیای چپ ایرانی بتاباند و در پرتو این نور خودش را، اردوگاه خودش را به چالش بکشد. وقتی همه خواب بودیم در هفتهی منتهی به انتخابات ۲۲ خرداد دو نوشتار از من منتشر شد. اولی با عنوان «این باغ شاد شکوفهها نیست» در وبلاگ درک حضور دیگری و دومی با عنوان «دولت آبادی، سروش و وقت نکبتی مصائب» در سایت اثر. ماجرا اما درست از همین نقطه آغاز میشد. ماجرا این بود که آن دو متن تنها برای توضیح وضعیتی نوشته شده بود که در آن قرار داشتیم. وضعیتی که هیچ آلترناتیو عملی دیگری غیر از شرکت یا تحریم در برابر ما باقی نمیگذاشت. آنهم نه شرکت یا تحریم بهعنوان نیرویی اثرگذار بلکه بهعنوان نیرویی مانند همهی مردم. عملی جمعی که در ذات خود عملی جمعی نبود. آن دو نوشتار اما در درون خود حامل تناقضی بود که از وضعیت انضمامی زیست نویسنده در تبعید سرچشمه میگرفت و کفه را به نفع کسانی که نمیخواستند در انتخابات شرکت کنند سنگین میکرد. همان تناقضی که نویسنده را به همراه کسانی که درست مانند او فکر میکردند در روز انتخابات به مقابل سفارت حکومت اسلامی کشاند تا در صف تحریمیون قرار بگیرند. آن وضعیت انضمامی، غیبت سیاست بود، غیبت سیاست در سپهر تبعید ایرانی. راست این است که اینک و پس از ماههای اخیر باید شجاعت اخلاقی این را داشته باشم که بنویسم آن رفقایی که از انتخابات و موسوی به عنوان میانجی بازگشت سیاست به جامعه سخن میگفتند حق داشتند. چرا این همه از نگاه من پنهان ماند؟ جامعهیی که من آن را در شهریور ۱۳۸۷ ترک کردم، جامعهیی بود غیرسیاسی. پر از فعالان «حقوق بشری» و «فرهنگی» و «اجتماعی» که سیاست را لعنتی ابدی و بیپدر و مادر میدانستند. آخرین کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری که در آن احمدینژاد برای اولین بار رییس جمهوری اسلامی شد، بالماسکهیی بود خندهآور. یکی از رفقای ایران میگفت: «باید خیابانها را در روزهای پیش از انتخابات میدیدید تا صدای پای بازگشت سیاست را شنیده باشید». راست میگفت. اینک اما سیاست به جامعه بازگشته است. اکسیر رهاییبخش سیاست صورت را به چهرههایی که حذف شده بودند تا در سیستم نمادین ادغام شوند، بازگردانده است. زنان، دانشجویان، همجنسگرایان، تبعیدیان و حتا تبارخونی دههی شصتی ما اینک با صورتهایی که آرامآرام غبار حذف شدهگی از آنها زدوده میشود به جامعه بازگشتهاند. با اینوجود آنچه که از سوی بخشی از نیروهای چپ در دفاع از شرکت در انتخابات و میرحسین موسوی نوشته شده بود، سویهی دیگری هم داشت. سویهیی که از قضا بلافاصله خودش را در همان متنها برملا میکرد. آنجایی که دامنهی استدلال به میانجی بودن انتخابات و موسوی و اخلال در سیاستزدایی نولیبرالی محدود میماند رادیکالیسم هنوز برجا بود؛ اما وقتی بلافاصله پای دفاع از برنامهی اقتصادی موسوی و «نه به احمدی نژاد» به میان میآمد سویهی دیگر ماجرا و تناقض موجود در آن متنها افشا میشد. آیا این همان سنت و منطق «که بر که» حزب تودهی ایران نبود که با ادبیات جدید و استدلالهای دهانپرکن رخ مینمود؟ آیا این برکندن موسوی از نقش میانجی و نشاندن او در جایگاه منجی نبود؟ و مگر قرار نبود عبور از موسوی از «همین حالا» آغاز شده باشد؟ اینجاست که بخش دیگری از آن دو متن پیشاانتخاباتی من سر جای خود باقی میماند. دفاع از انقلاب در برابر رفرمیسم. دفاع از عمل انقلابی در برابر عمل رفرمیستی. مسئله به هیچوجه به دو هفتهی پیش از انتخابات مربوط نیست. شاید اگر منهم در آن دو هفته در ایران بودم و به قول آن رفیق خوبم «خیابانها» را دیده بودم درست همانکاری را میکردم که دیگران کردند. شاید درستترین کار در آن شرایط اصلن همین بوده است. مسئله اما تاریخ طولانیتری دارد. مسئله، عمل انقلابی است که بسیار پیشتر از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ به محاق رفته بود.
آیههای شیطانی و انقلابیون مرتد میتوان با مارکس بهعنوان یک اندیشمند برخورد کرد. آثارش را خواند و بیش از هر چیز نوع نگاه و شیوهی تحلیلیاش را آموخت. مسائل جهان ما با مسائل جهان مارکس تفاوت دارد. اعتقاد دارم میتوان مسائل جهان امروز را با شیوهی تحلیلی مارکس بررسی کرد اما نه با تحلیلهای مارکس. میتوان با مارکس بهعنوان پیغمبر برخورد کرد. آثارش را خواند، جملههایش را حفظ کرد و برای توجیه هر عملی آن را به جمله-آیهیی از مارکس مستند کرد. سرشت مذهبی ما البته با برخوردی از نوع دوم همخوانی بیشتری دارد. چنان که در تاریخ تاکنونی چپ ایرانی ردپای برخوردی از نوع دوم را به فراوانی میتوان مشاهده کرد. رفقای «چپ دموکرات ایران» در بیانیهیی که برای شرکت در انتخابات به حمایت از میرحسین موسوی منتشر کردند، یک جمله از لنین و یک جمله از مارکس را ابتدا و انتهای بیانیه نوشتند. آنها باتوجه به اینکه پیشبینی میکردند از سوی بخشی از چپ مورد نقد قرار بگیرند تلاش کردند از لنین و مارکس حفاظی بسازند تا پشت آن پناه گیرند.
در «این باغ شاد شکوفهها نیست» نوشته بودم: «وقتی با توسل به آیهیی از لنین به ضیافتی رفرمیستی دعوت میشوی، میتوانی بدون پردهپوشی و با بهرهگیری از «آنچه در لنین بیش از خود لنین بود»، به تعبیر ژیژکی «آن بارقهی اوتوپیایی»، بگویی: «ممنون رفیق! من ترجیح میدهم انقلابی بمانم». یکی از رفقا در پاسخ وارهیی که برای آن متن منتشر کرد نوشت: «با الفاظی کنایی با آیه خطاب کردن نقل قولها به تخطئهی نویسنده میپردازند که گیریم مارکس گفته باشد او هم «گه خورده»! اما در این بین به تنها چیزی که پاسخی داده نمیشود همان نقلقولهاست ... شما فرض کنید این نقلقولها برای استفاده کنندهگانش حکم آیه را دارد، خوب باشد این آیه را نقد کنید ... در پایان ... خواستار پاسخ رفقای تحریمی به آیههای مارکس و لنین و هگل و ژیژک و بدیو و جان هالوی و دیگر پیغمبران چپ کلاسیک و معاصر هستم». اصرار بیشتر از این؟ محض نمونه نگاهی به نقل قول لنین بیندازیم: «بزرگترین و شاید تنها خطر برای یک انقلابی پافشاری بر انقلابیگری و در نظر نگرفتن محدودیتها و شرایطی است که در آن چه روشهای انقلابی مناسباند و کارایی موفقیتآمیز دارند. انقلابیون وقتی واژهی «انقلاب» را در گیومه میگذارند و انقلاب را به چیزی مقدس شبیه میسازند، تفکر و توانایی واکنش خود را از دست میدهند و به همین دلیل با سر به زمین میخورند. باید خونسردانه و بیتعصب سنجید و معلوم کرد در چه لحظه و شرایطی و در چه حوزهای باید انقلابی عمل کرد و در چه لحظه و شرایطی و چه حوزهای باید تبدیل به یک رفرمیست شد». بگذارید یک فرض محال داشته باشیم. مثلن فرض بگیریم یک حزب سوسیال دموکرات، یعنی همان جناح چپ بورژوازی با استناد به این جمله ی لنین اعلام کند در واقع یک حزب انقلابی است اما «خونسردانه و بیتعصب سنجیده و معلوم کرده» سالهاست در «شرایطی» قرار دارد که باید به یک حزب رفرمیستی تبدیل شود. خب! تکلیف یک انقلابی با این آیهآوری چیست؟ خیلی ساده و خیلی صریح: لنین گه خورده است! اما آنچه که باید رفیق نازنین من از تحریمیها میخواست و با همان اصرار هم میخواست که در مورد آننظر بدهند «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» بود نه «پاسخ به آیههای مارکس و لنین و هگل و ژیژک و بدیو و جان هالوی و دیگر پیغمبران چپ کلاسیک و معاصر». با اینهمه همانگونه که پیش از این نوشتم باید اعتراف کنم تحلیل مشخص دوستانی که با اتکا به شرایط مشخص از شرکت در انتخابات به نفع میرحسین موسوی حمایت میکردند، درست بود. بهرغم این اما هنوز ماجرایی باقی است. با دریغ تمام، تاریخ، دو هفته پیش از انتخابات آغاز نشده بود و در روز انتخابات نیز پایان نیافت. تمام آن «شرایط مشخص» همین بود.
چپ و موسوی سحرآمیز در «این باغ شاد شکوفهها نیست» نوشته بودم: «وضعیت حقارتبار ما از آنجایی ناشی میشود که حال کار انقلابی را نداشتهییم و نداریم، پس به بازی در زمین نظم مسلط گردن مینهیم. گفتهییم جهان دیگری ممکن است اما خود، کار به دست ساختن جهانی دیگر نبودهییم. با قلبهایی سرخ به رنگ سبز موسوی و آبی تحریم تن دادهییم. با چنین حقارتی هنوز زندهییم». جان کلام آن دو نوشته این بود و با افسوس هنوز نیز همین است. ماجرا درست همین جاست. کدام «نیروی انقلابی» تاکتیک شرکت در انتخابات یا تحریم را برگزید؟ پاسخ به این سؤال دردناک است اما نباید از بازگویی واقعیت هراس داشت. باید پردههای توهم را درید تا واقعیت رخ بنماید. یک نیروی انقلابی ناموجود، یک نیروی انقلابی ساختهی توهمهای خوش. آن دو مطلب برای برملا کردن این ژست پوک نوشته شد. راست این است که بر اساس آن تحلیل درست، امروز به میانجی موسوی سیاست به جامعه بازگشته است. اما نباید پشت جامعه پنهان شد. موسوی میانجی سیاسیشدن «ما» هم بوده است. ما، همان موجوداتی که در «دولت آبادی، سروش و وقت نبکتی مصائب» بر غیبتمان از زندگی واقعی مردم دست گذاشتهام، اینک و به تازهگی سیاسی شدهییم. یعنی دو هفته پیش از انتخابات. هدیه تهرانی، هم استراتژی هم تاکتیک در «دولت آبادی، سروش و وقت نبکتی مصائب» محمود دولت آبادی را در مقابل آتشبار نشاندهام تا فرصتی به دست دهد که در آیینهی او خودمان را ببینیم. چند سالی است که بر پایهی یک امر مرسوم شده، در هفتههای پیش از انتخابات بیانیههای جمعی هنرمندان و نویسندهگان و «فرهیختهگان» منتشر میشود که از مردم میخواهند به نفع یکی از نامزدهای انتخاباتی رای خود را به صندوق بیندازند. کل کنش سیاسی این دوستان همین است. ظهور در روزهای انتخابات و بعد غیبت. این بار البته ماجرا کمی فرق میکرد. برخی از آنان در تظاهرات شرکت کردند. برخی از آنان شعرهایی در مورد جنبش مردم سروند. سرودها ساخته شد. برخی از آنان حتا بازداشت شدند. درست مثل ماجرای ما که حالا فرق کرده است. سؤال اصلی این است: ما، فعالان سیاسی در روزهای پیش از آن دو هفتهی پیشاانتخاباتی چه میکردیم و امروز چه میکنیم؟ شرکت در تظاهرات؟ شعارنویسی روی دیوار و اسکناس؟ یعنی همان کاری که همهی مردم میکنند؟ آن «نیروی انقلابی» چه میکند؟ اگر این سؤال آنگاه که رو به سوی داخل کشور دارد به دلیل شرایط امنیتی پاسخی نخواهد داشت و البته انتظار پاسخ گرفتن هم ندارد و تنها میخواهد در حد سؤال باقی بماند، اما رو به رفقای خارج از کشور بدون شک در انتظار پاسخ خواهد بود. آیا ما آنگونه که یک نیروی انقلابی باید در چنین شرایطی حضور داشته باشد، حضور داریم؟ آیا هنوز نمیتوان بر غیبتی دست گذاشت؟
ما با زبان تاریخ حرف میزنیم در جریان جنبش اخیر مردم ایران، در جغرافیای چپ ایرانی چهار گفتمان اصلی قابل ردگیری است. هرچند این گفتمانها در درون خود گاه حامل تضادهایی هم باشند. گفتمان اول آن گفتمانی است که اعتقاد دارد این جنبش، جنبش «ما» نیست و ربطی به ما ندارد. حاملان این گفتمان گرچه جسارت قابل تحسینی از خود نشان دادهاند و از همان روزهای آغاز اعتراضات مردمی در خیابانهای ایران موضع خود را شفاف و واضح اعلام کردند، اما هنوز تا آنجا که بیانیه بدهند و از مردم بخواهند در روزهای تظاهرات در خانه بمانند باید راهی طولانی را پیموده باشند. آنها بیصبرانه انتظار میکشند تا «آنچه که با باد آمده با باد هم برود» و «جنبش ارتجاعی با کله زمین بخورد» تا بعد بگویند دیدید ما گفتیم؛ و البته آنگاه است که «جنبش ما یعنی جنبش طبقهی کارگر» آغاز میشود. گفتمان دوم اگر البته بتوان آن را در جغرافیای چپ جای داد از آن بخشی است که آزمندانه با هر نیرویی که گمان میکند ممکن است در قدرت فرضی آینده سهیم باشد به مغازله مینشیند. منتها با نیتهای خیر، تنها برای این که در قدرت فرضی آینده، آنگاه که بساط آشتی طبقاتی را میگسترند آنها به عنوان نمایندگان ستمدیدگان حضور داشته باشند تا سرمایهداری نتواند طبقهی کارگر را بیمحابا بدرد. پشت همان شعار مندرس «اتحاد و انتقاد» سنگر گرفتهاند و البته به رسم دیرین هیچگاه به فصل انتقادش نمیرسند. حاملان گفتمان سوم سالها بود انتظار چنین زمانهیی را میکشیدند. روزی که خشم خلق سکوت جامعهی سترون را برآشوبد. آنان منتظر بودند به پاس تاریخی سرفراز، تاریخی پر از سینههای گلولهآجین و سرهای سربهدار، تاریخی پر از وحشت زندان و زنده به گوری تبعید، خلق بهپاخاسته، با هلهله و دستافشانی بهعنوان رهبران انقلاب نوین مردم ایران رو به آنها بنهند. با این وجود حالا با چشمانی پر از حیرت میبینند که مردم حتا گوشی برای شنیدن سخنان آنها ندارند. سخنانی که سی سال تمام در خلوت خود تمرینشان کرده بودند. چنین است که با حنجرههایی زخمی از جنبش میخواهند آنها را به رسمیت بشناسد. با همان هیبت آرمانی که در ذهن داشتند، با مشتهای گره کرده و پرچمهای در اهتزاز سرخ، منقوش به نام نامی سوسیالیسم. و هر گاه به رسمیت شناخته نمیشوند با دلهایی چرکین در گوشهیی تجمع میکنند. با همان صورتهای آشنا و حرفهای کهن. حاملان گفتمان چهارم اما درون جنبش حضور دارند. برخی از آنها در پیشبرد مبارزات خارج از کشور، در محدودهی محلی تأثیرگذارند. کسانی که خواهان پیشبرد مبارزهیی ضدهژمونی و ضدسلطه در تمامی اشکال آن هستند. کسانی که آرمان آنها در هم شکستن قدرت سیاسی، سپردن قدرت به دست مردم است. آنهایی که نمیخواهند فعلن مرحلهی بورژوادموکراتیک انقلاب را از سر بگذرانند تا بعدها نوبت مرحلهی «ما» شود. آنهایی که جهان دیگر را همین امروز و همین حالا میخواهند. انگشت اشارهی من رو به همین دسته دارد. حرفی اگر هست، همه با این جماعت است. حضور ما عین غیبت است. از آنجایی که سخن نمیگوییم. در آکسیونها و تظاهرات و تحصنها حضور داریم اما از آرزوهایمان سخن نمیگوییم. گفتمان خودمان را نمیسازیم. حوصلهی سخن گفتن رو به جنبش را نداریم. از سازماندهی نیروهای خودمان در درون جنبش و از درون جنبش ناتوانیم. آنهم در روزگاری که پسلههای امپریالیسم، که به رغم تبلیغات دوم خردادی هنوز واقعن موجود است، لای دست و بالمان وول میخورند. مسئله به هیچ عنوان برساختن هویتی جدای از جنبش با تابلوی اعلانات بزرگ چپ نیست. مسئله گسترش یک گفتمان است. مسئله دفاع از یک گفتمان است. سکوت ما هیچ تفاوتی با غیبت ندارد. باید این سکوت را برآشفت. همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود رفیق نازنینی روایت میکرد: «در روزهای پیروزی انقلاب ۵۷ که چریکهای فدایی خلق ساواک میکده را فتح کردند و ستاد سازمان را در آنجا گشودند، هر روز از صبح زود تا پاسی از شب جماعت زیادی در مقابل ستاد جمع میشدند و از اعضای سازمان رهنمود میخواستند. هیبت چریک قد بلندی که با صورتی تا نیمه پوشیده در نقاب، سبیلهای کلفت و اسلحهی کلاشینکف در دست روی ایوان آن ساختمان ایستاده بود تجسم رویایی تمام آرمانهای ما بود. اما از رهبران خبری نشد». او ادامه میداد: «بعدها و در سالهای شکست، وقتی برای ردگیری چرایی شکستمان به مرور خاطرات نشستم، به آن روزها رسیدم. نتیجه گرفتم آنها حرفی برای گفتن به ما نداشتند. ما در خیابانها انقلاب کرده بودیم و آنها از خانههای تیمی و سلولهای زندان به انقلاب ما پیوسته بودند». به گمان من اما بخشی از این روایت ناگفته مانده است. ما، همهی ما و آن تبار تاریخی ما در آن سالها فکر میکردیم فرصتی که در نتیجهی انقلاب بهمن گشوده شده است تا ابد بر جای خواهد ماند. هیچ کدام ما اهمیت قدرت مردم، اهمیت آن بخشی از قدرت سیاسی را که به دست مردم افتاده بود و اهمیت حفظ آنرا نفهمیدیم. پس آنچه را «مطالبات حقیر» میشناختیم در پای بازیهایی که بزرگتر میدانستیم، در پای تقویت جنبههای ضدامپریالیستی حکومت جدید یا در پای حفظ سازمان و حزبمان به مسلخ بردیم. این بار دارد فرصتی گشوده میشود. فرصتی که با یک تجربهی تلخ سی ساله دانستهییم تا ابد بر جا نخواهد ماند. مردم هر سی سال یک بار انقلاب نخواهند کرد. ما یک بار این قمار عاشقانه را سی سال پیش باختیم. از تاریخ ستمدیدهگان بیاموزیم که همیشه و امروز بیش از همیشه در وضعیتی اضطراری قرار داریم. باید همین امروز با عمل انقلابی پای باورهای انقلابی ایستاد. |
نظرهای خوانندگان
آقای عزیز، انشا ننویسید، بفرمایید کدام برنامه و عمل انقلابی را پیش می نهید تا این قرمایشات "انضمامی" شود.
-- بیژن حکمت ، Jan 10, 2010 در ساعت 09:45 PMعالی بود. از یه ذهن منصف و باز که از چب بودن فقط شعار به ارث نبرده. تبریک به زمانه.
-- بدون نام ، Jan 10, 2010 در ساعت 09:45 PMبا آقای حکمت مخالفم . انشای خوبی بود و رک و راست می گوید که از ما چپ ها به جامعه چیزی نمی ماسد و تاریخ مان پر است از اشتباه که حالا مدت اش هم هی کوتاه تر می شود .حالا منظور چیست ؟می خواهید لیبرال بشوید یا رفرمیست انقلابی یا انقلابی رفرمیست لیبرال؟
-- ناصر قدرتی ، Jan 10, 2010 در ساعت 09:45 PMمطلب جالبی بود! نقد خود و بخصوص نقد گروهی که فرد خود را بدان متعلق می داند از سخت ترین و اثربخش تزینِ نقدهاست.
-- سعید ، Jan 10, 2010 در ساعت 09:45 PMبا مجموعه خیابان، رادیو زمانه دارد کم کم به یکی از مهم ترین «رسانه های جنبش» تبدیل می شود.
دست مریزاد!
من از این تحول در رادیو زمانه استقبال می کنم که به جای اسم افراد و عکس انها و صفحه ی شخصی، نمادهایی همچون خاک و خیابان را برگزیده اند. خوب بود که این مفاهیم کمی هم تعریف می شدند. البته در قسمت وبلاگ این تلاش صورت گرفت. ولی شاید نیاز به توضیح بیشتر باشد.
-- بدون نام ، Jan 10, 2010 در ساعت 09:45 PMآقای قدرتی منظور این بود که بالاخره منظور نگارنده چیست. اینکه از چپ ها به جامعه چیزی نمیرسد یک حرف است و اینکه "باید همین امروز با عمل انقلابی پای باورهای انقلابی ایستاد" حرفی دیگر.پرسش این بود که با کدام برنامه و عمل انقلابی امروز باید پای باورهای انقلابی ایستاد؟ سوال سختی نیست، روشن باید گفت تا بشود گفتگو کرد.
-- بیژن حکمت ، Jan 11, 2010 در ساعت 09:45 PMبرنامه انقلابی این است که آقای حکمت به رفیقشان بگوید تا ایشان به رفیق چاوز بگوید که در راستای انترناسیونالیسم پرولتری یک کپی از برنامه خودشان به ما بدهد.
-- عابر پیاده ، Jan 11, 2010 در ساعت 09:45 PMدست مریزاد هژیر. اما در پاسخ به آقایی که از انشانویسی شکایت کرده بود، باید گفت که نوشته را نخوانده اید. برای توجه ایشان این بریده را برجسته می کنم: «رفی اگر هست، همه با این جماعت است. حضور ما عین غیبت است. از آنجایی که سخن نمیگوییم. در آکسیونها و تظاهرات و تحصنها حضور داریم اما از آرزوهایمان سخن نمیگوییم. گفتمان خودمان را نمیسازیم. حوصلهی سخن گفتن رو به جنبش را نداریم.
از سازماندهی نیروهای خودمان در درون جنبش و از درون جنبش ناتوانیم. آنهم در روزگاری که پسلههای امپریالیسم، که به رغم تبلیغات دوم خردادی هنوز واقعن موجود است، لای دست و بالمان وول میخورند.
مسئله به هیچ عنوان برساختن هویتی جدای از جنبش با تابلوی اعلانات بزرگ چپ نیست. مسئله گسترش یک گفتمان است. مسئله دفاع از یک گفتمان است. سکوت ما هیچ تفاوتی با غیبت ندارد. باید این سکوت را برآشفت.»
-- علی شاهرخی ، Jan 11, 2010 در ساعت 09:45 PMعالی بود هژیر جان.
-- مرتضی اصلاحچی ، Jan 11, 2010 در ساعت 09:45 PMآفای علی شاهرخی میشه توضیح بدید پسله های امپریالیستی یعنی چی؟
-- بدون نام ، Jan 11, 2010 در ساعت 09:45 PMدر انن جا هم ارواح سرگردان و مومیاییهای پوسیده سر از گورها بدر اورده اند و هنوز هم به مردم بپا خواسته میگویند : شما بدون ما هیچ نیستید !! اسمان ریسمان می بافند !! ومیگویند : (انه هم شریک !) بابا جان ما را به خیر شما امید نیست ! شر مرسانید !! ما که بالای شما را وهم پایین شما را دیده ایم !!
-- نادر ، Jan 11, 2010 در ساعت 09:45 PMخوشم میاد که چپی ها هنوز تصور می کنند که می شود در ایران حکومت سوسیالیستی برقرار کرد! آقای پلاسچی چهل سال دیر به دنیا اومدی
-- بدون نام ، Jan 12, 2010 در ساعت 09:45 PMدرسته...انشا نویسی...حرف حرف حرف بدون عمل............
-- ثمین ، Jan 13, 2010 در ساعت 09:45 PMگمان می کنم اقای پلاسچی در همان حیطه شعر و شاعری بماند بهتر است...
عاللللییییی
-- بدون نام ، Aug 6, 2010 در ساعت 09:45 PM