خانه > زنان > مقالات > راوی، زن است | |||
راوی، زن استلیلی اکبریماهسلطان زنی از ایل بختیاری است که با وجود هشتاد سال سنش، همچون شیر استوار است. او همیشه کوچنده بوده و به تازگی مقیم شده است. برف سنگینی باریده واین اولین بار است که او برف را میبیند. سینه او گنجینهای از قصهها، لالاییها، ترانههای مشک زنی، ترانههای کار و ترانههای دوری است که در غیاب شوهرش برای بچهها میخواند. ترانهها را با صدای بلند میخواند و از ته دل میخندد. از هزارههای قبل روایات باستان توسط مردان و زنان گوسان، چامه گو و چکامهخوان با ساز و آواز اجرا میشده است. یکی از روایات کهن مربوط به باربد، خنیاگر خسرو پرویز، پادشاه معروف ساسانی است. یک آواز باربد برای آن ساخته شده بود که به شاه اطلاع دهد بارگی محبوب او، شبدیز مرده است و اینگونه زندگی مهتر اسبان پادشاه را نجات داد. پس از اسلام، شرایط برای هنرهای آیینی مانند رقص، نقاشی، مجسمهسازی و آیینهای کلامی تغییر میکند. «نوههای پسری قابیل هنر گوسان و نوادگان دختری او سرخاب و سورمه را ابداع کردند.» این روایت کهن نشانگر سخت شدن شرایط بر بسیاری از هنرمندان این دورهها و مسیر پر پیچ و خمی است که هنر این سرزمین تا به امروز پیموده است. در قرن چهار هجری شاعران و دهقاننژادان داستانهای باستان را گردآوری میکنند. معروفترین این افراد فردوسی است که شاهنامه را طی سی سال و با هزینه شخصی، بر اساس اسطورههای کهن مینویسد. رفته رفته نقل قصههای شاهنامه در قهوه خانهها و چایخانهها رواج پیدا میکند و در شبهای بزرگ و شبهای چله در کنار اشعار حافظ و مثنوی در جمع خانوادگی خوانده میشود. نقالان مرد، قصهها را با حنجره توانمند و با پاکوبیدنها و دستزدنها، معرکه گرفتنها، چم و خمها، عصا به دست گرفتن و کمانکشیدنها و کمندافکندنهای خاص خود در میان مردم عادی کوچه بازار و جماعت قهوه خانه روایت میکردند. سید مصطفی سعیدی در روستای یک دانگه بروجرد نقالی میکند و ۳۵ سال است که سهرابکشیاش را در همان پاتوق خودش اجرا میکند. هنگامی که نقال در مجلس داستان رستم و سهراب به مرگ سهراب میرسد، بسیاری گریه میکنند و بی خبر از محوطه خارج میشوند تا خبر مرگ سهراب را نشنوند. بارها شده که پول یا گاو و گوسفند به نقال دادهاند تا از کشتن سهراب منصرف شود. سالها نقالی در اصفهان انجام میشده و در زمان قاجار در تهران در اوج خود بوده است. شاهنامه خوانی نواحی تربت جام استان خراسان را اینجا بشنوید. فاطمه حبیبیزاد فارغ التحصیل رشته میراث فرهنگی است. زمانی که سال ۷۸ به طور اتفاقی با نقالی آشنا شد، مدتی گویندگی و فن بیان هم کار کرده بود. اولین نقل او قیام کاوه آهنگر و تولد فریدون بود که در جلسه ای خصوصی اجرایش کرد، مورد استقبال قرار گرفت و بعد از اجراهایش در میراث فرهنگی به همایش بینالمللی نوروز در ارگ بم دعوت شد.
فاطمه حبیبیزاد برای یادگیری نقالی با پیر مرشدش، ولیالله ترابی راهی قهوهخانهها به ویژه قهوهخانه آذری میشد: «قهوهخانهنشینی و قهوهخانهداری فرهنگ مردانهای دارد و گاه حضور یک زن در این محافل بسیار عجیب بود. حضور من در قهوهخانه برای مردان جالب بود و گاهی هم متلکهایی گفته میشد.» اما او بدون توجه به این محیط مردانه، دفتر طراحیاش را در دست میگرفت، گوشهای از قهوهخانه را انتخاب و حرکات مرشدش را طراحی و طومارها و لحن بیانش را یادداشت میکرد. برای نقالی باید طومار نوشت. حبیبیزاد طومارهایش را خودش مینویسد و معتقد است در آنها هم ویژگیهای مدرن را لحاظ میکند و هم به سنت و الگوهای کهن توجه دارد. نقالیهای گردآفرید رزمی - حماسی است، اما با همان صدای زنانه، چرا که یک راوی زن است. بر خلاف داستانگویی و قصهگویی، نقالی سنتی مردانه بوده است. تنها زن نقالی که مرشدها به خاطرش میآورند بلقیس است که چادرش را به کمر میبست و با چوبی در دست معرکههای خوبی میگرفت و قصههایی را به سبک خواندن میگفت. بلقیس کور بود و به همین دلیل از میان زنان، تنها او اجازه نقالی یافته بود. مرشد مداحی، در طول سالهای کاریش زن ورزشکار و کشتیگیر و... دیده است ولی میگوید به دلیل حجابها و تعصباتی که داشتهاند، اجازه نمیدادند این زنان جلوی پرده ظاهر شوند و آنها را پشت پرده نگه میداشتند. فاطمه حبیبیزاد پیرو سبک نقالان تهران و اصفهان است که نقالیهایشان میدانداری، معرکه گیری و پا کوبیدن دارد. اوج این شیوه در اصفهان دوره صفوی و پس از آن در تهران بود. در این دوره نقالیها را مکتوب میکنند و طومارها به مرور نوشته میشوند و سنت استادی و شاگردی رایج میشود. حبیبیزاد طی هشت سال با سنت شاهنامهخوانی و پردهخوانی آشنا میشود و به مجالس پردهخوانان و شاهنامه خوانان در تهران و شهر ری میرود. او درباره سبک نقالی خود میگوید: «منبع اصلی من شاهنامه و طومارهای کهن نقالیست. اما دوست ندارم که فقط مقلد باشم و تکرار کنم، نگاه و تلقی خودم را دخیل میکنم. من طومار خودم را از همهی این طومارها مینویسم. مثل زایش میماند. گاهی دو هفته میشود که من طومارهای مختلف را روی زمین میچینم و نسخهها و تفسیرهای مختلف شاهنامه را هم در کنارم میگذارم. قالبهای مختلفی را امتحان کردهام. این که مثلا به شیوه دکتر جلالالدین کزازی کاملا پارسی سخن بگویم مخاطب خاص خود را دارد و نمیتوان برای عموم این جور حرف زد. اگر بخواهم به شیوه قهوهخانهای بگویم که خوب خیلی عامیانه است و کاری نکردهام. از مجموع همهی اینها به زبان خودم رسیدم و طومارهای من، امضای من را دارند.» حبیبیزاد طومار سهراب و گردآفرید را زیاد اجرا کرده است و از آن جا به نام پهلوان دخت شاهنامه، گردآفرید ملقب شده است. گردآفرید از قهرمانان شاهنامه، فرمانده دژ سپید بود که لباس رزم مردان پوشید و به نبرد سهراب رفت. این دختر نمادی از هوش و ذکاوت در اشعار فردوسی است. گردآفرید وقتی که میبیند سربازاناش فرار کردهاند، به شکل و شمایل مردها در میآید و به رزم میرود تا مقابل دشمناناش بایستد. حبیبیزاد برای تمرین نقالی گاهی به سالنهای تئاتر میرود و گاهی مجبور میشود به بیابانهای خارج از شهر برود تا بتواند هر روز سه چهار ساعتی تمرین کند. «گردآفرید» بچه اهواز و جنگ است. خانواده او زمان جنگ از اهواز نرفتهاند و او خاطرات تلخی از جنگ و موشکهایش به یاد دارد. گردآفرید تاثیر نقالیش را در قدرت بازی میداند: «میروم در نقش پهلوان، این کار نیازمند حس و توانمندی حنجره است. من در اجراهایم با اینها زندگی میکنم. احساس قویای میخواهد. خیلی وقتها تماشاگرانام گریه میکنند و میگویند که با آنها زندگی کردهایم.» او درباره اینکه نخستین نقال زن شاهنامه است میگوید: «امروز شنیدن روایات باستان از زبان و حنجره یک زن جذابیت خاص خود را دارد.» نقل فاطمه حبیبیزاد از جنگ سهراب و گردآفرید را اینجا بشنوید. گردآفرید از همان زمان شروع نقالی، به پژوهش ادبیات شفاهی میپردازد و به سراغ پیرانی میرود که این ادبیات را سینه به سینه منتقل میکردند. سینه آنها حافظه تاریخی نمایش و نقالی است. بسیاری از این استادان، شاگردانی ندارند که دانستههایشان را به آنها منتقل کنند. استاد محمدحسین محرابی شاهنامه و حافظ و سعدی را حفظ بود و میتوانست قرآن را پارسیخوانی کند، درست به همان سبکی که موبدان به صورت وردخوانی میخواندند. استاد محرابی جند سال قبل فوت کرد. گردآفرید که نقالی را هنری رو به زوال میداند برای زنده نگاه داشتنش تلاش میکند. هم از طریق اجرای آن و هم از طریق جمعآوری اطلاعات و مکتوب کردن این هنر . او به سراغ آخرین بازماندههای نسل نقالان و شاهنامهخوانان رفته است، داستانهایشان را ضبط کرده و قصد دارد آن را به صورت کتاب منتشر کند. در سفرهایش به شهرهای ایران به جز پیرمردان نقال، زنان ترانهخوان و قصهگوی فراوانی را دیده است: «در دامنه کوهها و کویر و دشتها، زنانی را دیدم که بر ترانهها و قصهها محلی و منطقهایشان مسلط بودند. آنان در محافل زنانه خودنمایی میکردند.» گردآفرید میگوید که آرشیوهای شفاهی این رشته در حال از بین رفتن هستند و برای مکتوبشدن و ثبت و ضبطشان کاری نمیشود. نقالی هیچ حامی و متولیای ندارد، تعداد زیادی از نقالان قدیمی فوت کردهاند و نقالان خوب هم انگشت شمارند. حال آنکه مجالس سهرابکشی مرشد عباس زریری 25 سال پیش در اصفهان، شهر را به حالت نیمه تعطیل در میآورد. و به دلیل همین تاثیرگذاری در ادواری از تاریخ ایران، مانند دوران صفویه و اوایل دوران پهلوی، خواندن و نقالی شاهنامه ممنوع بوده است. اما به نظر میرسد در دوران اخیر بخش اعظم ادبیات شفاهی قربانی گرامافون و رادیو و امروز هم تلویزیون شده است. گردآفرید برای اجراهایش با مشکلات و ممانعتهای زیادی برخورد کرد. از آن جمله لغو اجرای او در روز بزرگداشت فردوسی بود با این توضیح که اجراها و فضا مردانه است. در بسیاری از موارد هم او را از آواز خواندن منع میکردند. گردآفرید از سرزمینش مهاجرت کرد ولی میپرسد: «کسی روزگاری این مشعل را به نقالان داد که نسل به نسل و از استاد به شاگرد، آن را روشن نگه دارند. در این شرایط سخت آیا ممکن است روزی عصای نقالی بر زمین بیفتد؟»
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|