خانه > زنان > گزارش > لطفا جوک نگویید | |||
لطفا جوک نگوییدآسیه امینیمادران عزادار با سازمان مجاهدین خاق ارتباط دارند و زهرا رهنورد هم به ایشان خط میداده است! این آخرین شاهکار خبری روز گذشته است که در برخی روزنامههای اصولگرایان در ایران و پس از آن در برخی رسانهها منتشر شد. نویسندهی خبر یا به عبارتی سازندهی خبر، تلاش کرده است از حداکثر امکانات موجود برای زدن یک تیر به چندین هدف، استفاده کند. در این خبر بازداشت چهار زن از گروه مادران عزادار از یک سو به ارتباط آنها با سازمان مجاهدین خلق نسبت داده شده که البته این روزها مثل پیاز داغ برای چاشنی و تزئین بسیاری از پروندههای معترضان به نتایج انتخابات، به کار میرود. از سوی دیگر نیز بهانهای شده برای وارد کردن اتهامی به زهرا رهنورد که این روزها زنانه بر سر جسارت خویش مانده و بیش از سایر سیاستمداران معترض و غیر معترض، به نقد نقاط سیاه گذشتهی سیاسی بسیاری از حکومتگران ایرانی پرداخته است؛ سیاستمدارانی که زمانی خود و همسرش نیز از آنها بودند. جسورانهترین اظهارنظر در این زمینه نقد اعدامهای دهه شصت است. جسارتی که بدون شک بر بسیاری از حکومتگران ایران گران آمده است. اما نویسندهی ناشی خبر در روزنامههای ایران و جوان، نتوانسته است یک دلیل و سند برای ادعاهایی که در خبر آورده است مطرح کند و صدالبته، برای منبع چنین خبری باید نوشت: «اطلاعات بعدی به زودی منتشر خواهد شد.» اطلاعات بعدی که در آن منبع خبر نیز لو میرود، مسلماً اعترافات شخصی دستگیرشدگان است که ناگفته پیداست چگونه و در چه شرایطی اخذ شده است. داستان مادران عزادار آیا مادران عزادار گروهی منسجم و دارای اسم و مشخصات معلوم شده هستند که مثلاً اساسنامهای برای کار یا دستورالعملی برای اجرا دارند؟ آیا مادران عزادار اداره یا سازمان یا موسسهای هستند که برای اجرای برنامههایشان از کسی یا جایی خط میگیرند؟ آیا مادران عزادار یک انجمن یا ان.جی.او هستند؟ آنها که هستند که بسیاری از زنان دستگیر شده در یک سال و اندی ماه اخیر، در بازجوییهایشان مجبور به گفتن یا نوشتن دربارهی این گروه شدهاند و چرا حکومت اینهمه از این زنان وحشت دارد؟
پیش از هر چیز در این نوشته، تاکید میکنم که قطعا مسئولیت اطلاعات این نوشته به عهدهی نویسنده و بیان نظر شخصی من است و از آنجایی که در همین یادداشت نیز خواهم گفت هرگز مکانیسمی برای تصمیمگیری یا سخنگویی از سوی این گروه به هیچکسی داده نشده است. بعد از انتخابات و بعد از شنبهی سیاهی که نداآقا سلطان و برخی دیگر از هموطنان ما در خیابانها به شهادت رسیدند تا مدتها، هیچ صدایی از خانوادههایی که عضوی از آنها قربانی این حادثه شده بود شنیده نمیشد. هرچه خبرهای واقعی و موثق کمتر بود، شایعه در مورد شهیدشدگان، بازداشتشدگان و حتی شکنجهشدگان بیشتر و بیشتر میشد. فقط یک نمونه از این موارد را مینویسم تا شما را به حال و هوای وهم آلود آن روزها ببرم. «شنیده شد» که جنازهی یکی از کشتهشدگان در زندان را در حالی به خانوادهاش تحویل دادهاند که همهی بدنش را سیمان (یا گچ) گرفته بودند تا آثار شکنجههای جسمی و جنسی که بر او رفته است دیده نشود! خبر بهقدری عجیب و غیر قابل باور بود که تا خانوادهاش آن را تایید نمیکرد یا عکسی از آن به دست نمیرسید، نمیشد آن را باور کرد. این حادثهی شنیده شده را بارها و بارها در محافل مختلف شنیدیم و هربار که میپرسیدیم چه کسی این مطلب را نقل کرده یا منبعتان چیست کسی چیزی نمیدانست. درواقع هیچ منبعی برای تایید این اخبار وجود نداشت و هیچ خانوادهای برای بیان آنچه به روزشان آمده بود پیشقدم نمیشد. تنها چیزی که مشخص بود و میشد به آن تکیه کرد، تصاویر غیر قابل انکار منتشر شده در رسانهها و اینترنت بود. تصویر ندا و بعدتر، تصاویر محسن روحالامینی، امیر جوادیفر، سهراب اعرابی و دیگران، تصاویر کتک خوردنها و شلیکهای خیابانی و ... غیر قابل انکار بودند. پس چه اتفاقی افتاده بود؟ بسیاری از ما شنیده بودیم که به خانوادهها گفتهاند که باید بگویید فرزندتان در تصادف کشته شده. گفتند کسی حق ندارد از واژهی شهید استفاده کند. در یک کلام مودبانه و بیادبانه، به هر دو زبان گفتند: «باید خفه شوید!» چه اتفاقی داشت میافتاد؟ آیا دههی شصت داشت تکرار میشد؟ و آیا اساساً این دهه قابل تکرار شدن است؟ این یکی از نخستین سئوالهایی بود که بسیاری از ما، از خود میپرسیدیم. این «مایی» که میگویم مصداق مشخصی ندارد، بلکه اشاره به واگویههایی است که واقعاً در بسیاری از محافل شنیده میشد که طبیعتاً یکی از آنها جمعهای زنان بود. در این بین عدهای از این زنان- که یکی از آنها نیز من بودم- بهطور داوطلبانه تصمیم گرفتند دربارهی این خانوادهها تحقیق بیشتری کنند و ببینند اگر واقعاً آنها وادار به سکوت شدهاند، ما بهعنوان عضوی از جامعه و به نیابت از مادرانی که اجازهی سوگواری ندارند، زبان آنها را بشویم و آنچه که آنها نمیتوانند بیان کنند، بازگو کنیم. به جرئت میتوانم بگویم مهمترین انگیزهی تشکیل شدن این گروهی که خیلی زود آنقدر بزرگ شد که دیگر نمیشود گفت چه کسی در آن بوده و چه کسی نبوده است، همین جلوگیری از تکرار خفقان دههی شصت و سکوت هولناکی بوده است که از آن روز تا امروز همچنان ادامه دارد. کدام خانوادهی ایرانی است که از چنین مصیبتی آسیب ندیده باشد؟ کدام ایرانی است که به چشم ندیده باشد خانوادههایی را که طرد شدند، ایزوله شدند، متهم به تنها شدن و سکوت شدند، درحالی که جرمشان فقط این بود که مثلاً فرزندی را به خاطر عقیدهاش از دست دادهاند. از یاد نبرده بودیم که خاوران هنوز هم تنهاست! بنابراین تنها چیزی که روزهای بعد از انتخابات و بیخبری از کشتهشدگان و دستگیرشدگان، در ذهن همهی ما وجود داشت، این بود که نگذاریم آن سکوت و تنهایی و عزلت اجباری سوگواران تکرار شود. این موضوع نه ربطی به سازمان مجاهدین خلق دارد و نه هیچ گروه سیاسی دیگری. حتی نامزدهای کودتازدهی انتخابات ریاست جمهوری. همانگونه که کشتهشدگان بعد از انتخابات نیز ربطی به کشتهشدگان دههی شصت نداشتهاند، اما چه فرقی میکند؟ برای مادری که بچهاش را دیگر نخواهد دید، چه فرقی میکند که او چرا کشته شده است؟ و برای مایی که فرزندان وطنمان سالهاست کشته میشوند چه فرقی میکند آنها با چه مرام و باوری خونشان ریخته شده است؟ بهراستی اگر عدالتی در کار بود آیا باید کسی به خاطر عقیدهاش کشته میشد؟ چه دهه شصت باشد چه امروز! و البته، اگر عدالتی در کار باشد و اگر برابری در کار باشد، بدون شک گروههای سیاسی هم که به نزاع خونین دامن زدهاند باید پاسخگو باشند. در این شکی نیست و ربطی به این بحث ندارد. سخن ما بر سر این بوده است که سوگواری حق خانوادهای است که عضوی را از دست داده است و این حق نباید از او، نه باید از ما که هموطن اوییم ستانده شود. این یک راز و رمز سرپوشیده نیست که مخترعان خبرهایی چون خبر منتشر شده، با توسل به تخیل، به آن دامن بزنند. گروه مادران عزادار، یک فروم است. فرومی که هرکسی میتواند به آن وارد بشود و تنها شرط عضویت در این گروه رسالتی است که برای خود تعریف کردهاند تا صدای مادران و پدران سوگواری باشند که فرزندانشان قربانی سیاستهای حکومت شده است. این گروه از همان بدو فعالیتش بر اساس یک درخواست از عموم مردم شکل گرفت و برهمین اساس به جای این که تشکل محور یا فردمحور باشد، کنش محور است. یعنی هر فردی که روز شنبه با لباس سیاه، پیامرسان کشتهشدگان باشد، عضوی از این گروه است. نیازی به برنامهریزی و سازماندهی نیست. نیازی به تشکل درست کردن نیست. همه از هم دعوت میکنند. حتی بسیاری از بیانیههای منتشر شده در گروههای مادران عزادار توسط گروههای کوچکتری که با همین نام یا در حمایت از آن در مناطق مختلف تشکیل شده نوشته میشود. اگر به بلاگها و وبسایتهای مادران عزادار سری بزنید منظور این نوشته را بهتر درک میکنید. از آنجا که فعالیت این گروه، با اقبال عمومی مواجه شد، خیلی زود به سایر شهرها و حتی کشورهایی که در آنجا ایرانیانی حضور داشتند که خود را در این رسالت، سهیم میدانستند، سرایت کرد. گروه مادران عزادار که حالا نامشان به مادران پارک لاله تغییر کرده، بزرگ و بزرگتر شد. افراد به صورت مستقل و خودخواسته تصمیم میگرفتند که در شهرهای مختلف در انظار عمومی ظاهر شوند، سیاه بپوشند و شمع روشن کنند و از فرزندان شهید شده در ایران سخن بگویند. اینگونه بود که این گروه کوچک تبدیل به گروهی فراملی شد و به بسیاری از کشورها راه پیدا کرد. رسانهها اخبارش را دنبال کردند و همچنان نیز یکی از خبرسازترین گروههای غیر سیاسی بعد از انتخابات است. تمام این داستان بلند رمزآلودی که سیستم اطلاعاتی ایران این همه به دنبال پیدا کردن سرنخی برای وارد کردن اتهام به این گروه میگردد همین است. هیچ رمز و رازی در کار نیست و موضوع خیلی سادهتر از آن است که تیمهای اطلاعاتی و به دنبال آنها رسانههای دولتی به خیالپردازی رو بیاورند. من به عنوان کسی که در داخل ایران از مادران روز شنبه بودهام و در بیرون از ایران نیز یکی از اعضای این گروه بزرگ هستم، تاکنون حتی یک بار، با تاکید میگویم حتی یک بار در روزهای نخست فعالیت این گروه، نه خانم رهنورد را در پارک لاله دیدهام، نه ایشان در جمعهای کوچک اولیه حضور داشته و نه حتی در گفتوگوهایی که گاه با موضوع مادران عزادار بین فعالان زن مطرح میشده، شرکت داشته است. البته خانم رهنورد نیز مثل بسیاری از زنان ایرانی دیگر در یک سال اخیر به دلجویی از عزاداران پرداخته است و فقط و فقط از این منظر، میتوانند عضوی از گروه بزرگ مادران عزادار به حساب بیایند. مادر زینالی شنیدهها حاکی از این است که یکی از عواملی که باعث لو رفتن زندان کهریزک شد، این است که یکی از بستگان آیتالله خامنهای نیز در بین دستگیرشدگانی بوده که به این زندان منتقل شده است و هم او توانسته این داستان را تا بیت بکشاند و ... این «مطلب شنیده شده» حتی اگر درست نباشد، نشاندهندهی این باور در بین مردم است که تا به جایی در راس قدرت آویزان نباشی، صدایت به جایی نخواهد رسید.
مادر سعید زینالی، یکی از همانهایی است که به جایی از قدرت، آویزان نیست. او، اکرم زینالی که یکی از دستگیرشدگان خبر مذکور است، ده سال است که دارد دنبال پسرش میگردد. پسر او سعید، بعد از جریان کوی دانشگاه در سال ۷۸، دستگیر شد و تا امروز حتی به مادرش نگفتهاند که بچهاش زنده است یا مرده! اکرم زینالی ۱۰ سال، از بیت رهبری تا دادستانی و سپاه و هر مقام و مسئولی را که فکرش را میشود کرد رفته و از خواهش و التماس تا دلیل و مدرک و پول و حتی ماشین سواریشان را خرج کرده تا فقط به او بگویند که فرزندش کجاست و آیا زنده است یا نه. جوابی که هنوز هم به او داده نشده است. این زن دردمند را که ده سال سوگوار فرزندش است، در خانهاش و به همراه دخترش دستگیر کردهاند و حالا روزنامههای ایران و جوان مدعی شدهاند که او به عنوان یکی از مادران عزادار رابط سازمان مجاهدین بوده و همچنین از خانم رهنورد خط میگرفته است. من در عجبم از شکیب این زن، که ده سال این رنج را به تنهایی از این اداره به آن اداره و از این زندان به آن یکی برده است، بی اینکه بیاندیشد که باید زبان به اعتراض و گلایه بلند کند. بی آنکه حتی یک بار در مسیر دادخواهیاش، سر از روزنامه یا رسانهای، حتا در داخل کشور، درآورد، یا اعتراضش را با دنیای بیرون از روابط محدودش در میان نهد. او نیز تنها وقتی صدای زنانی بلند شد که از «حق» دانستن و حق اعتراض و حق عزاداری سخن گفتند، با آنها همراه شد و عکس پسرش را بلند کرد و گفت که ۱۰ سال میگذرد که از او بی خبر است. همین! آیا سیستم اطلاعاتی ما این قدر بیچاره و ناتوان شده است که برای پیدا کردن بهانهای برای سرکوب بیشتر و اتهام زنی، از چنین زن سوگواری نیز اعتراف بگیرد و او را که تاکنون به یک روزنامهی دولتی نیز برای اعتراض نامهای ننوشته، به روابط بیرون مرزی و سازمان مجاهدین ربط دهد تا نمایشنامهی کمدی - درام ناشیانهای به نام «فتنه» را که کلید زده است، به پایانی محکمهپسند برساند؟ آیا اینهمه هزینه، اینهمه آدم، اینهمه امکانات و اینهمه رسانه را جمع کردهاید که به جای خبر جوک منتشر کنید؟!
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
حالا همه مادر سعيد زينالي را و شرح دردش را ميدانند آنها كه او را به زندان انداخته اند كمك كردند صدايش را همه بشنوند
-- شيما ، Oct 15, 2010