تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

مشاجره‌ی مخصوص

نازنین محمدنژاد

يك «سگ ولگرد» به جانم افتاده . من زارتر از خودش را گير آورد. آن هم بعد از پنجاه شصت سال. سگه هنوزنمرده. اما مسیر آوارگی‌اش را به سمت فکرهای من تغییر داده است. و من تلاش رقت‌انگیزی برای فرار می‌کنم.

اما از آن‌جایی که همه ناچار به اجرای نقش رقت‌انگیزی هستیم، بهتر است درگیرش نشوم. منظورم همه ماست که فکر می‌کنیم متفاوت از همیم و در آخر دوربین فیلم‌برداری مچ همه‌مان را در حال جلق‌زدن با تفاوت گرفته است. یک نفر را می‌شناسم که به آلت جلقش صورت رسمی‌بخشیده و تمام نوشته‌هایش را زیر عنوان تفاوت گرد آورده است.

من هم با نوشتن از جلق‌زدن، از چنگ جلق‌زدن خلاص نمی‌شوم. و شاید مثل شخص تفاوت، روزی نوشته‌ام را رسمی‌کنم.


اما عده‌ای از رفقای شخص تفاوت، تقاضای من را که منتشر شدن نوشته‌ام در مقر انتشار نوشته‌های آن‌هاست رد می‌کنند، به دلایل؟ و من از آنجایی که عضو هیچ گروه و جریان خاصی نیستم با تیر کمانی نوشته‌ام را به سوی مقرشان شلیک می‌کنم. در خیال. مبارزه فردی. که تخمی‌تر از خودش، خودش است.

این قضیه تا آن‌جا پیش می‌رود که من تصمیم می‌گیرم در زمستان، که فصل اولین و آخرین تولدم است، دمم را به سختی روی کولم بگذارم و از کشور خارج شوم. و احتمالا پس از زندگی در خارج از کشور من میل خواهم داشت که انتهای دمم را ببرم. چون در انتهای آن همان کرم‌هایی مشغول به کارند که مرا به گذشته‌ام بر می‌گردانند.

میل نافرجامی ‌در انتظارم است. من هم در گذشته مثل دیگران هیچ گهی نبوده‌ام. تا جایی که به خاطر دارم همیشه گذشته‌ام را طوری تداعی کردم که انگار در یک مستراح عمومی ‌بین جاده‌ای گذشته است. گذشته‌ام، امروز هم توی یک مستراح بین جاده‌ای جا مانده است. جایی که صف طویلی به انتظار دیدنت ایستاده‌اند.

ابتدا دیدن، بعد در مستراح دویدن، پس از آن ریدن. بعد از ریدن، دیدنت از اهمیت می‌افتد. پستان‌هایم را کوچک دیدم وقتی مشت‌هایش پر نشده بود. زمانی که تندیس جنسی‌اش، مجسمه زنی با پستان‌های بزرگ، چسبیده به لیوانی روی طاقچه خانه‌اش را دیدم احساس درد و ضعف بیش‌تری کردم.

مشکل از کجا بود که چیزی به‌اندازه پستان‌های همان زن مجسمه‌ای سد دوست داشتنش بود؟ اما دیگر فرقی نمی‌کرد من به تبارشناسی پستان بپردازم. وقتی ترک می‌کنی، دیگر مهم نیست از انگیزه‌های خاموشت مطلع باشی.

برقی ناگهانی به تو می‌گوید: ترک کن. پیش از خداحافظی کرستی با بزرگ‌ترین سایز موجود در بازار به او هدیه بده. او در این کرست، زیر سایه پستان‌های خوش پوش و خوش خوراکی به زندگیش ادامه خواهد داد. من از روی این پستان‌های بزرگ، از طریق همین‌ها، به نقطه دیگری از دنیا پرت خواهم شد.


نتوانستم داستان قیچی شده‌ای بنویسم. نتوانستم در داستان، از داستان ننویسم. نتوانستم خودم را وارد نکنم. داستان بی‌حضور من چرند است.

نتوانستم از پستان‌های کوچکی که رد پای‌شان همیشه در نوشته‌هایم است، ننویسم. جاده‌ای زیرپوستی بین قلب و پستان‌هایم ایجاد شده. گاهی قاصدکی از درون رگ‌ها و مویرگ‌هایم به سوی دیگر نقطه‌های بدنم می‌رود.

تمام اعضای بدنم سیخ می‌شوند و اسلحه‌های سنگین به دست می‌گیرند تا به تنی دیگر حمله کنند. بعد از آن دست قلب است تا به من فرمان ایست یا رو دهد.

من از خودم جدا نیفتاده‌ام و از تو هم. و با این حال می‌دانم همین حالا سر نوشته‌ام بریده شده است. بوی متلاشی شدنش از جامعه بلند خواهد شد. و تنها اثری که به جا خواهد ماند، قطره‌های خونی ست که از لحظه بریده شدن سر، تا آینده روی زندگیم می‌چکد. قطره‌های خونی که هیچ وقت محو نخواهد شد.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

چند بار خوندم این متنو و هر بار تازگی و احساس شوق ابتدایی دوباره شکل گرفت

-- الی ، Nov 11, 2010

یک نوشتار زنانه واقعی
در هم تنیدگی ادبیات و زیست روزمره ی زنانه

-- سپند ، Dec 15, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)