جنسیت و امر سیاسیمهسا صارمیدر زمینهی کلیشههای جنسگرایی و دگرجنسگرایی، میتوان به جنبش فمینیسم اشاره کرد که لزبینها رادیکالهای آن هستند؛ زیرا به یمن رهاییشان از ناهمجنسخواهی میتوانند بهطور جدی در تغییر جدی و ساماندهی جنسیتی تمرکز کنند. زیست لزبینی تنها در جایگاهی اروتیک و متشکل از زنان شکل نگرفته است. لزبینها تا زمانی که به زنان دیگر تنها به دید اولیهی تعهد و عشق جنسی مینگرند، بر وضعیت فرودستیشان صحه میگذارند. رشد دیدگاه زنمحور زنان، باعث بهوجود آوردن و بازسازی شکلها و نمایشهای جدیدی از «زنبودگی» و رابطه با میل و بدن میشود. بهطور مثال ارتباط و وابستگی همیشگی زنان به یکدیگر، در هر دوره از زندگیشان؛ ازجمله آنهایی که نوعی ارتباط کودکانه با مادر را حفظ میکنند. فمینیسم لزبینی، نه تنها ترجیحی جنسی و احساسی ورای وابستگی است، بلکه انتخابی آغشته به سیاست است. زیرا قوانین ویژه و تعاریف مردسالارانه را در جامعه رد میکند. فمینیسم لزبینی نهاد ایدئولوژِی ناهمجنسخواهی اجباری را بنای مردسالاری پنداشته و به آن میتازد.
پیوستار لزبینی، تاملی در روابط متقابل زنان در هر قالب و شکلی و با هرگونه وابستگی است. پیوستار را نباید فقط اتکای جنسی زن به زن تلقی کرد. چهبسا شامل وابستگی احساسی، سیاسی و اقتصادی نیز میشود. حتی میتوان آن را بهطور مستقیم اصطلاحی سیاسی نگاشت، زیرا با انواع حمایتهای سیاسی و عملی زنان از یکدیگر همراه است. در مقابل لزبینیسم، ناهمجنسخواهی اجباری وجود دارد که با نامرئی کردن همجنسگرایی به حیات خود تداوم میبخشد. ریشهی کلمه لزبین، به پنج قرن پیش از میلاد مسیح برمیگردد. سافو یکی از شاعران بهنام یونان در جزیرهای بهنام «لزبوس» زندگی میکرده. او که داراي گرايشات همجنسگرايانه بوده، در اشعارش حتي خصوصيترين احساساتش را نیز بيان ميكرده. بههمين دليل امروز زنان لزبين را بر اساس جزيرهی محل زندگي سافو، به اين نام ميخوانند. در این زمینه نظریههای مختلفی وجود دارد که یکی از آنها «لزبین- رادیکال» است. نظریهی لزبین رادیکال سهم عمدهای در سیاسی کردن فمینیسم داشت: با ارائه این نظر که زنان خود تنها منبع هویت و اعتبار زنان هستند و این که زنان درمانگران بهتری هستند. رادیکال- لزبین تعریف زنانگی را به تعریف «زن از زن هویت یافته» تغییر و در قلب نظریهی فمینیسم جای داده است. مسئلهی رهایی از قید که در و پیرامون زنان وجود دارد را نقطهی اصلی فمینیسم-رادیکال میپنداریم که تنها خصوصیت این اصل است. مسئلهی دیگر، کمک فمینیسم به مفهومسازی اروتیک بر این بوده است که هر هویت اروتیک در حین منحصر بهفرد بودن دارای مولفههای طبقاتی و نژادی است. هویتهای اروتیک که حول جنسیت قطبی شدهاند دلبهخواه بهنظر میرسند و تقسیمبندیهای جنسی نمیتوانند صرفاً هویتهای اروتیک را تشکیل دهند. تمامی نظریهپردازان بر این عقیدهاند که اروتیک نباید از زندگی شخصی جدا شود و بر این امر تشویق میکنند که چون نیروی انرژیزا، با همهی فعالیتها تلفیق شود. اروس «Eros» بهمفهوم کلاسیک و روانکاوانه و بهمعنای گونهای غریزهی حیات مدافع نیروی حیات زنان قرار میگیرد. بنابراین اروتیک، میل جنسی صرف نیست بلکه لذت جسمانی پرورندهی همهی ما در کل است. میتوان پنداشت در این جنبش زنان معتقدند که باید کنترل تمام و کمال زندگی و تن خود را بهدست آورند. واسطهای که در روابط جنسی وجود دارد و معمولاً عشق تلقی میشود، سلطهپذیری است که در قالب وابستگی و عشق نمایان میشود. جنس صرفاً یک بیولوژی از هر شخص است. خواه با کالبد مذکر و خواه با کالبد مونث. نباید اجازه داد جنس در قالب جنسیت، رمز زیستشناختی شود. تفاوتهای جنسی چه بسا طبیعی هستند، اما تفاوت جنسیتی است که ریشه در فرهنگ دارد و به ریشههای فرهنگی در طول تاریخ منجر میشود.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|