خانه > زنان > زیر پوست شب > روایتهای تاریکی که صلابتتان را خط میاندازند | |||
روایتهای تاریکی که صلابتتان را خط میاندازندمهساپرسیدن از تجربه جنسی حتی از نزدیکترین دوستان و آشنایان هم دشوار است. پنهان کردن خوب و بد این بخش زندگیمان و در خفا نگه داشتنشان جزئی جداناپذیر از فرهنگ مردمان ایران است.
با این تفسیر، دست گذاشتن روی این لحظات دشوار است. غرض آنکه عدم تمایل روایتکنندگان به شنیده نشدن صدایشان، با در نظر گرفتن همه ترسها و احتیاطهایشان، پذیرفتنیست. هدف اما، شنیده شدن روایتهای انسان هاست. روایتهای زنان متفاوت، با سرگذشتهای متفاوت، روایتهایی که در برابر گستردگی دایره نگفتنیهای ما قد علم میکنند. موانع بسیاری در برابر شکستن همه محدودیت ها و تصمیم برای تجربه رابطه جنسی وجود دارد. خواستن، اگرچه بی واسطه باشد، میتواند کافی نباشد برای این تصمیم. ایستادن در مقابل این تصمیم، آگاهانه گره خورده به آیندهای روشن و رویایی، به ازدواج. با این حال، این ارتباط روز به روز بیشتر رنگ میبازد. ازدواج جای خود را بیشتر به اطمینان و اعتماد و علاقه میدهد، و دیگر این ترس از تابوها نیست که دختران را از تجربه باز دارد.
ش: چیزی که من ازش انتظار داشتم یه جور ساپورت قوی احساسی به معنی «خودت رو به کسی سپردن» و اینکه فاصلهی زمانی آنقدر از این ساپورت اشباع بشه که آرامش ذهنی پیدا کنم نسبت به بقیه دغدغههام. چیزی که اتفاق افتاد از جنس بوسیدن بود و خیلی اتفاقی پیش اومد، نه که کلاً اتفاقی باشه، شرایطش بود اما قصدش نبود. اتفاقی که افتاد کمی کنترل نشده تر بود، یعنی طرف هم منو اینطور نمیشناخت. منم اینجوری تا حالا ندیده بودمش. نمیدونستیم چه انتظاری از هم داریم. برای همین تنش ایجاد کرد. به نظرم بیشتر این یه رونده. اولین بار که پاتو تو این روند میذاری درگیریهایی با خودت خواهی داشت اما بقیه روند آروم پیش میره. و اتفاقاتی هم که تو اینروند پیش مییاد دیگه اونقدر به صورت متمایز معنا پیدا نمیکنه. البته اگر از امثال من باشی که به روابط عاطفی بعد از اطمینان از قابل اعتماد بودن طرف روبهرو معتقدند و براش آینده میبینند. فرقی هم نمیکنه که شوهرم باشه یا دوست پسرم. تنها چیزی که مهمه اینکه به یه حدی از قابل اطمینان بودن یا پشتوانه داشتن رسیده باشه رابطه. یعنی آینده ببینم توی رابطه، که لزوماً معنیش ازدواج نیست. با هم بودنه. س: من تا حالا رابطه جنسی نداشتم. از یک طرق برام اعتماد کردن به یه آدم برای به اشتراک گذاشتن همه چیز زندگیم خیلی راحت نیست و هنوز نتونستم به کسی آنقدر اعتماد کنم که بدنم رو باهاش به اشتراک بگذارم و از طرف دیگه، از اونجایی که میدونم حتی تماس بدنی چقدر میتونه روم تاثیر بگذاره و من رو احساستی کنه – مثلاً یکی از راههای عمیق ابراز احساست من فقط بغل کردنه- چه برسه به مراحل پیشرفته تر! یه جور خودآگاهانه دارم این میلم رو کنترل میکنم تا آدم مورد اعتمادم رو گیر بیارم بعد درگیر رابطه بدنی باهاش بشم که یه دفعه ضربه ذوحی-احساسی شدید نخورم. انتخاب برای پشت سر گذاشتن تصویر دختر باکره هم از سوی دیگر، تنها به قصد تجربه صورت نمیگیرد. و همواره نیز به تجربیات لذت بخش ختم نمی شود. ناآگاهی، که رابطه تنگاتنگی با سکوت حاکم بر رابطه جنسی و حواشی آن دارد، میتواند تجربیات دردناکی را به همراه آورد. تجربیاتی که در همین تکرار باطل بالاجبار به سکوت،و نه فراموشی، سپرده میشوند، حتی مادران هم گوش شنوای این دردهای دختران خود نیستند، حال آنکه خود نیز به این دردها آشنا باشند.
ع: اولین بار با نامزدم رابطه جنسی داشتم. که چون 15 سالم بود و هیچ تصور درستی نداشتم شکه شده بودم و پشیمون از اینکه چرا قبول کردم. اردواج کنم. بعدش حالم از اون مرد به هم میخورد چون حس خوبی بهم نداد.انقدر بچه و بی تجربه بودم که اصلاً اطلاعات کاملی نداشتم، انتظاراتم خیلی رمانتیک بود و روبرو شدن با واقعیت خیلی برام تجربه بدی بود. بعد از اولین رابطمون دلم میخواست از شر اون مرد خلاص بشم.دلم نمیخواست هیچ جا باهاش تنها باشم. ولی خوب اون زمان نمیشد مثل حالا راحت به خانواده گفت نمیخوام و مجبور بودم تحمل کنم. انقدر برام غیر قابل تحمل بود که یادمه حتی اگه کسی میگفت عکسشو نشون بده، عکس یه نفر دیگه رو نشون میدادم چون فکر میکردم برای همه انقدر کریهه.همیشه دلم میخواست یه مرد رمانتیک کنارم باشه و اون هرگر رمانتیک نبود. قبل از 18 سالگی هم متارکه کردم ولی بعدها فهمیدم من اصلا معنی سکس رو نمیدونم، چون در طی این مدت هرگر ارضا نشدم م: اولا که اولین تجربه من راستکیش میشه مال ۲-۳ سالگیم که بهم تجاوز شده. حالا این تجاوزه چقدر کامل بوده یا ناقص (مامانه میگه ناقص بوده و هیچیم نشده) من هم دردشو هم جزئیات ماوقع را و هم تمام سالهای گهیه بعدشو تا ۱۷ سالگی که به مادرم جریانو گفتم به وضوح بیاد دارم. این از این که خوب سکس معنی بدی گرفت و رفت پی کارش. البته بعدها با دو سال روانکاوی رفع شد. یعد از این تجربه اولین تجربه من بر میگرده به زمانی که مثل خر در عشق یه بابایی میسوختم و طرف با اینکه دوست پسر ما بود کلا اظهار علاقمندی خاصی نمیکرد و کلاام معتقد بود عشقی نیست و هستیمو و با کلی اصرارای منم وارد شده بود به رابطه. خلاصه اینکه در یه روز زشت تابستونی ایشون تقاضا نمودن و ما برا اولین بار به مو ضوع فکر کردیم و خوب چون هیچ وقت هیچی ازم نخواسته بود ... معلومه که ذوق کردم یه چیزی ازم میخواد و یه جوری انگار داره میگه منم ادمم این وسط و فقط من نیستم که خواهان همه چیز اویم و فلان. راضی بودم. اما هر چی به موعد میرسید داغونتر بودم. به وضوح تصمیم من نبود. ذوق از دیده شدن توسط معشوق بود... یه حرفهاییام شنیده بودم مبنی بر اینکه رابطه ممکنه بهتر شه. حس عروس بودن داشتم. منتها یه عروسی که داره تنها میره به حجله. عروسی که با مرد زندگیش داره جدی وارد رابطه میشه اما در خفا. این خفا اینکه هیشکی دورم نیست هیشکی نباس بفهمه من دارم یه بخش جدید از زندگیمو شروع میکنم اون روز را برام دمن دپرسینگ کرده بود. بعد حالا ادمی که ۹۰ درصد سی پی یوش داره به اینهمه پروسس تلف میشه با اون ۱۰ درصد باقیمونده چه سکسی میتونه به نمایش بزاره اخه؟ هیچی! حتی کوچکترین تحریکی هم نشدم. لحظهای که لباسم را در آوردم تا ۱۵ دقیقه میلرزیدم و اون حتی بلد نبود آرومم کنه. قاعدتا باید در آغوش گرفته میشدم بار اول و دوم و سوم. قاعدتا باید معنی لذت را معنی تحریک را اول یاد میگرفتم اما آقا هم وقت نداشت هم کلی ماه منو تحمل کرده بود برا همین لحظه. تا سالها هم فک میکردم سکس معنی از دست دادن طرف را میده چون من سردم ول میکنه میره اصلا در ذهنم نمیومد که کی گفته اون بابا وحی منزله حالا.
کافی است اما از کودکان دهه ۶۰ باشی و نگاهی به اطرافت بیاندازی. پوست انداختن ما مشهود است. آنها دیگر از تجربه کردن نمیهراسند. و رویای کودکانه عروس سفیدپوش باکره را پس میزنند، حتی اگر نگاهی به آینده داشته باشند. آنها تصمیم میگیرند و تقدس را به لرزه در میآورند. ایران که بودم رابطه نداشتم. دوست پسر داشتم اما اون خودش نمیخواست. معتقد بود که یه چیزی برای بعد از ازدواج نو بمونه. خونه خالی و امکاناتم داشتیم. من نمیدونستم میخوام یا نه. از یه طرف هم نمیخواستم فشار جو بگیرتم. بابا مامانم جدا شده بودند. هرکی طرفم میاومد، حتی وقتی میشناختنم، حرف ازدواج که میشد این موضوع بابا مامان من بالا میاومد، که دختره بابا بالای سرش نبوده معلوم نیست چه گهی میخورده، مامانش چی بوده. یه نکته منفی داشتم دیگه، نمیخواستم بدترش کنم. بعدم اون یارو که دوستم بود انقدر شجاعت نداشت که این کارو بکنه. منم خوب دوسش داشتم. نمیرفتم با یکی دیگه این کارو بکنم که. دوستای اطرافمم کسی رابطه نداشت. بعد که از ایران رفتم یه بار مست بودم با یه نفر... اونجا اولین بار بود که فکر کردم سکس میخوام اما مطمئن نبودم که میخوام با اون یارو باشه. بعد بازم چند بار اتفاق افتاد که من یکی میخواستم و میدونستم. اینکه بالاخره با یه ایرانی دوست شدم. دفعه سوم که دیدمش اصلاً بدون هیچ حرفی همه چیز خودش پیش رفت. برام مهم نبود چی میشه، میخواستم دیگه تجربه کنم. می دونستم که حالا حالاها نمیخوام ازدواج کنم. و نمیخوام هم تا اون موقع هیچی تجربه نکرده باشم. ایران رابطهها ممکنه تو یکی دو سال به ازدواج برسه، اما دیدم که من نمیخوام سیستم سنتی ازدواج کنم. خلاصه اون شب خیلی خاطرهانگیز بود.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
واقعاً جالب بود چون ظاهراً تجربه خیلی ایرانی ها چه دختر چه پسر شبیه همه. ترس ها و دغدغه های ایرانی ها خیلی شبیه اند.
-- مسعود ، Jun 9, 2010