تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

نوشتن به مثابه مکانی برای سکونت

الهام ملک‌پور

این‌که من می‌نویسم به‌واقع همان است که باید انجام بدهم. این بدین معنی نمی‌تواند باشد که نوشتار من، نوشتاری است که می‌توانم ارائه بدهم، چرا‌که آن‌، در جایی قرار دارد بین من و پیرامونم.

«وجود برجسته و مشخص نیست، و نیستی مرز آن را شکل می‌دهد.»1 ایجاد خط‌کشی، خرگوش‌ها را چموش می‌کند. این‌ها همه مهم است ولی مهم، سیلاب‌ها است.

جایی که زبان شاعرانه‌ی هر زیست زبان‌مند، دست به انتحار می‌زند. نمی‌خواهد شناخته شود. نمی‌خواهد باز‌تعریف شود. می‌آید صرفن به این خاطر ‌که زبان در زیست غیر‌شاعرانه‌ی خود قادر به انهدام خواست‌گاه متبین خود نیست.

خواست‌گاهی که اساس ایجاد و پرورش به‌دقت همان نقطه‌ی ضعف و فرو‌پاشی‌اش است اگر‌چه ذکر این نکته کمال انصاف است که خلق هر زبان و پای‌بندی به قواعد‌ش نا‌گزیر می‌نماید، چراکه «کنت کنزا مخفیا فحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»2 ولی این‌ها همه نیست. این‌ها همه، به قامت این شبح‌واره اندازه نیست. «چراکه ما در جایی هستیم که نیستیم»3

«ما در پی تعیین و تحدید وجود بر‌می‌آییم. و با این عمل، از همه‌ی موقعیت‌ها فرا می‌رویم؛ تا موقعیت همه‌ی موقعیت‌ها را عرضه داریم. وجود انسان با وجود عالم مواجه می‌شود. گویی که به آسانی می‌توان به امر آغازین دست یافت. ... اما آیا لازم است در پی خطری غیر از خطر نگارش باشیم؟»4 و این‌ها همه نیست.

همه، در جایی نوشتن را به تماشا نشسته‌است. آرام نشسته‌است. و اما لازم است؟ آیا ضروری به‌نظر می‌رسد؟ «مهم» است که مسیر را می‌گشاید؟ «وقتی کسی در جست‌و‌جوی چیزی است و مثلاً در محل معینی زمین را می‌کاود، با این کار نشان می‌دهد که باور دارد چیزی که می‌جوید در آن‌جا است.»5

این‌که از نوشتن می‌گویم منظور من به‌طور‌ اخص نوشتار شاعرانه است. نوشتار شاعرانه، نه لزوماً در حیطه‌ی زبانی که از آن با عنوان language یاد می‌کنیم، بل‌که اشاره‌ی من به زیست شاعرانه است در هر چیدمانی که بتواند نحو بگیرد؛ هر پیوستاری که بتوان در آن دست به خلق متن برد؛ می‌تواند از زیستی شاعرانه پرده‌برداری کند.


زیست شاعرانه در هر پیوستار، همان نقاطی است که در پیوستگی آن قابل تعریف نیست. و صرفاً ما به‌عنوان خواننده و مخاطب آن نوشتار، برای تعریف نقطه‌ی ناپیوسته (موقعیت شاعرانه در زبان مذکور) به آن نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و لزوماً می‌توانیم با تکیه بر تبیین نقاط نزدیک به آن ناپیوستگی، تنها و تنها به گمانه‌زنی درمورد آن محدوده‌های ناپیوسته، خود را مشغول کنیم.

این‌که می‌نویسم – و شعر می‌نویسم در فضای هر زبان – همان است که نمی‌نویسم. به‌واقع نوشتاری که روبه‌روی شما است و سعی در تبیین عنوان خود دارد؛ همان نوشتاری است که دست به عملیات استشهادی می‌زند.

زیرا‌ که یک زیست شاعرانه در بطن هر زبان، در بهترین حالت خود، هر جزء را وارد موقعیت تکینه (Singularity [6] می‌کند. زیراکه زبان – هر زبان – در موقعیت تکینه‌ی خود، شاعرانه است (مگر این‌که خلاف آن ظاهر شود).

زیست شاعرانه در فضای هر زبان، به‌زعم من، قرار‌گرفتن کنش شاعرانه در موقعیتی از تاریخ‌چه‌ی آن زبان است که در بردار فضا‌‌زمانِ زبان مورد بحث، موجودیتی ناپیوسته را در هر بردار بیافریند. همان قرار‌گرفتن در موقعیت تکینه، مورد اشاره است.

و شاعرانه است آن‌زمان‌ که در زبان دست به تجربه‌ی زیست پیشا‌زبانی بزند و بتواند در بافتی زبان‌مند، فضایی غیر ِ متبین را بیافریند. به‌زبانی‌دیگر، با بهره‌گیری از قواعد بازی یک زبان، دست به خلق چیدمانی بزند که قابل بازیابی و تعریف در مختصات آن زبان نباشد.


مثلاً در ریاضی اگر یک تابع در یک نقطه تعریف نشده‌ باشد، یعنی در آن نقطه پیوسته نباشد، می‌گویند که این تابع در آن نقطه تکین (singular) است یا این‌که در آن نقطه تکینگی (singularity) دارد. مثلاً تابع tan(x), x=Pi/2 در نقطه‌ی x=Pi/2 تکین است به عبارت دیگر در این نقطه تکینگی دارد.

دو تکینگی معروف و سرنوشت‌ساز در تاریخ‌چه‌ی جهان (جهان به‌عنوان یک زیست زبان‌مند) "مهبانگ" (Big Bang) (تقریباً پانزده میلیارد سال پیش) و فروپاشی (تلاشی) بزرگ (big chrunch) هستند که دانش‌مندان اولی را مبداء مطالعات خود مفروض داشته‌اند و از دومی با نام سرنوشت قابل پیش‌بینی جهان نام می‌برند.4

در فیزیک و اختر‌فیزیک هم به مرکز یک سیاه‌چاله که تمام جرم سیاه‌چاله آن‌جا متراکم شده و چگالی آن‌جا بی‌نهایت است تکینگی گفته می‌شود.

و این هم به همان دلیل ریاضی است. چون سیاه‌چاله را ستاره‌ای در نظر می‌گیریم که تمام جرم آن پس از رمبش در حجمی در حد صفر متراکم شده‌است (یعنی به سمت صفر میل می‌کند) که باعث می‌شود چگالی بی‌نهایت شود و یک نا‌پیوستگی و تکینگی در آن نقطه از فضا به‌وجود بیاید.

در این مکان موجودیت فضا و زمان متوقف می‌شود و جای‌گزین آن جرم آشفته و خروشانی می‌شود که آن را اسفنج کوانتومی می‌نامند. دانش‌مندان حدس می‌زنند این نقطه جایی باشد که قوانین اینشتین و نسبیت و مکانیک کوانتوم شکسته می‌شود.

این حوضه‌ی چیزی است که کوانتوم گرانشی نامیده می‌شود، حال‌آن‌که دریدا در جای‌جای نوشته‌های خود کوشیده ‌است ثابت کند که فلسفه‌ی غرب همواره حقیقت را در کلام و لاجرم در خرد مندرج در آن، جسته‌است.8 وی باور به حضور حقیقت و معنا در کلام و خرد را تحت عنوان «متافیزیک حضور» مورد بحث قرار داده است و مدعی است که خرد فلسفه‌ی غرب، حقیقت را همیشه در چارچوب طیف‌های تقابلی متمایز قرار داده و لذا یکی از دو طیف را بر دیگری اولویت بخشیده است. مثلاً گفتار را بر نوشتار، لوگوس را بر میتوس، حقیقت را بر مجاز، مرد را بر زن، و روح را بر جسم برتری داده‌است.9

گذشته از ارزش‌گذاری بر هر یک از طرفین این دوگانه‌ها، خود باور‌داشت یافت حقیقت (به مثابه یک الگوی نا‌پیوستار) در کلام و لاجرم به‌زعم ژاک دریدا در خرد مندرج در آن، مورد بحث و بازاندیشی است. دست‌کم به دو علت.

نخست این‌که متن‌های برآمده از یک زبان واحد را در مقابل هم قرار‌دادن به‌عنوان دو زبان متفاوت، خالی از ایراد نیست. چراکه قرارگرفتن در این دو‌آلیته‌ها صرفاً متضمن برهم‌کنش نیروهایی هم‌گن است با موقعیت‌های گشتاوری متفاوت.


این‌ها لزوماً به این معنا نیست که هر یک از دو سوی این دوگانه‌ها هویت و زیست مستقل ندارند بل‌که بدین معنا می‌تواند باشد که فلسفه‌ی غرب هم‌واره صورت‌مسئله را به اشتباه نوشته‌است (با توجه به ادعای دریدا در سطر‌های پیشین)، زیرا‌که طرف‌های قرار‌گرفته در دو سوی این بر‌هم‌کنش وقتی می‌توانند در این حد بر یک‌دیگر موثر واقع شوند که بتوانیم آن‌ها را در یک محور دکارتی باز‌یابیم و باز‌تعریف کنیم.

دوم این‌که هر ساخت زبان‌مند، حال در یک محور تعریف‌پذیر زبانی یا در محورهای متفاوت، به خودی خود در همه‌جای آن پیوستار لزوماً مترقی و قابل ارتقا و بالندگی نیست. این نگاه به نظر بیش از آن که فراگیر و جامع و مانع به نظر آید؛ ارتجاعی و سست می‌نماید.

ذکر این نکته ضروری است که در این متن به‌طور ‌مشخص به کیفیت زیست شاعرانه در هر پیوستار زبان‌مند می‌پردازیم و لذا هر آن‌چه در این متن مطرح می‌شود از این زاویه‌ی دید مورد توجه است.

و هم‌چنین من بر این اعتقادم که دانش و علم آن است که لزوماً در دست‌های ما است و البته خیلی چیزها هستند که از دست‌رس ما به‌دور‌ند و لزوماً علم و آگاهی آن چیزی نیست که می‌تواند بسنده باشد برای نیل به آن‌چه در پی آن‌ایم.

ولی می‌توانند سکوی پرشی باشند. . . . محو ایست‌ گاهی برای چشم‌اندازی . . . . این‌ها مهم نیست. مهم، ته‌نشینِ همه‌ی سیلاب‌ها است؛ «این‌ها» مهم نیست؛ «مهم» روی سیلاب‌ها است. و با شن‌های رودخانه بازی می‌کنیم. فقط بازی.

پس در واقع خوانش زیست شاعرانه از منظر‌ مورد اشاره‌ی این متن تنها تلاشی است برای پیدا‌کردن مکان نظاره‌ای تا بهتر به سوژه‌ی مورد بحث اشراف پیدا کنیم. آن‌چه فیزیک کوانتوم در ‌باره‌ی زیر‌ذره‌ها بیان می‌دارد و یا در‌ باره‌ی سرعت و خطای دو سوی یک ماجرا (بخوانید همان دوگانه‌های مورد اشاره‌ی دریدا) نسبت به هم، که در حال حرکت هستند مطرح می‌کند نسبت به موضوع مطروحه دیدی ژرف‌تر و متکامل‌تر ارائه می‌کند.

ما در زمانی به‌سر‌ می‌بریم که الکترو‌مغناطیس برتری بی‌قید‌ و‌ شرط خود را نسبت به الکتریسیته‌ی کلاسیک نمایان ساخته ‌است. در‌حالی‌که نسبیت عام صحبت از تأثیر بردار زمان بر خمیدگی فضا می‌کند، ما مفروضات خود را بر مبنای زمان ایزاک نیوتون، نابغه‌ی بی‌بدیل فیزیک، بنا می‌نهیم. و مثال‌هایی از‌این‌دست.

به‌واقع صحبت من بر سر این است که زندگی ما همیشه و در حال حاضر بیش از هر زمان دیگر، در تابع‌های گسسته‌ی چند‌منظوره در جریان است. این گسستگی با نا‌‌پیوستار‌های نقاط تکینه متفاوت است و چه ‌بسا گاهی این گسست‌ها را با نقاط تکینه که همان موقعیت‌های زیست شاعرانه در هر پیوستار هستند اشتباه می‌گیریم.

صحبت من بر سر این نیست که مثلاً به‌جای زندگی‌کردن در توابع گسسته بیاییم پیوستار خود را با ثابت‌های کنونی، تعریف‌پذیر کنیم به‌عکس قصد من رسیدن به تابعی است که بتواند تمام این تغییرها را در‌بر‌گیرد به‌ زبانی‌ دیگر ثابت‌های مفروض ما از حالت انفعال خارج شوند و توان انطباق با موقعیت واقع‌شده در آن را کسب کنند.

«اما ما اكنون مي‌دانيم آن‌چه كه در اين راه ترتيب كارها را مي‌دهد "سرچشمه" نيست بل‌كه آن چيزي است كه باعث رخ‌داد آن مي‌شود چيزي كه اغلب متضاد با سر‌چشمه نيست. و آن غياب نيست به جاي حضور ولي ردپايي است كه جاي‌گزين حضوري مي‌شود كه هيچ‌گاه حضور نبوده‌ است. سرچشمه‌اي كه به‌واسطه‌ي آن هيچ‌چيز آغاز نشده ‌است.

نامحدوديت افزايش بي‌نهايت است ديگري (other) در همان (same) قرار دارد.

مركز شايد جابه‌جايي پرسش است.

مركزي در كار نيست آن‌جا‌ كه دايره ناممكن است»10


پانوشت:

۱- دیالکتیک درون و برون - گاستون باشلار – امیر مازیار – انتشارات فرهنگستان هنر - ۱۳۸۵

۲- حدیث قدسی

۳- پیر ژان ژو

۴- دیالکتیک درون و برون - گاستون باشلار – امیر مازیار – انتشارات فرهنگستان هنر - ۱۳۸۵

۵- در باب یقین – لودویگ ویتگنشتاین – مالک حسینی – انتشارات هرمس - ۱۳۷۹

۶- به طور قطع، پیش از مهبانگ هم چیزی وجود داشته‌است و هم چونین دور از ذهن نیست که پس از big chrunch تابع ما پیوسته باشد. در واقع Big Crunch همان نظریه‌ی انشتین در مورد بسته‌شدن مجدد جهان است؛ به نظر بعضی از دانش‌مندان پس از Big Crunch مجدداً یک Big Bang) یا مهبانگ( رخ خواهد‌داد و دوباره آغازی دیگر. بسیاری از دانش‌مندان می‌پرسند که اگر ما به این دوره انفجار و خرد‌شدگی معتقد باشیم مهبانگی را که ما از آن مطلع‌ایم چندمین مهبانگ است؟ و آیا اصولاً چنین سؤالی می‌تواند صحیح باشد، وقتی که مبدأ زمانی ما از شروع مهبانگ است؟

از دیدگاه عده‌ای از دانش‌مندان، بر اثر عمل و عکس‌العمل دو نیروی گرانشی (حاصل از مجموعه‌ی اجرام آسمانی) و انبساطی (حاصل از انفجار بزرگ) امکان دارد که در هر شصت هزار میلیون سال یک‌بار انفجار بزرگ به‌وقوع بپیوندد. در واقع مهبانگ (انفجار بزرگ = بانگ اکبرBig-Bang = ) در مبدأ جهان و "Big Crunch" را مهگرنگ (انقباض بزرگ) معنی کرده‌اند که در پایان جهان است.

۷- فضا پیوستاری سه‌بعدی است. مقصود این‌که مکان هر نقطه‌ی (ساکن) را می‌توان با سه عدد (مختصات) x, y, z توصیف کرد و در همسایگی این نقطه، تعداد بی‌شماری نقطه‌ی دیگر وجود دارد که مکان آن‌ها را می‌توان با مختصاتی چون x1. y1. z1 توصیف کرد و آن‌ها را ممکن است هر‌قدر‌که بخواهیم نزدیک به مقادیر مختصات x, y, z نقطه‌ی اولیه اختیار کرد. به اعتبار این خاصیت اخیر است که از یک «پیوستار» صحبت به میان می‌آید؛ و چون سه مختص وجود دارد؛ این پیوستار را سه‌بعدی می‌نامیم.
به‌همین‌ترتیب است که دنیای پدیده‌های فیزیکی را که مینکوفسکی آن را به-اختصار «دنیا» نامید، به صورت طبیعی از نظر فضا-زمان، چهار‌بعدی است. زیرا این دنیا متشکل از روی‌داد‌هایی منفرد است که هر یک از آن‌ها با چهار عدد، یعنی سه مختص فضایی x, y, z و یک مختص زمانی، که مقدار زمان t باشد، توصیف می‌شود. «دنیا» به این مفهوم یک پیوستار است. زیرا برای هر روی‌داد، به هر تعداد که بخواهیم روی‌داد «همسایه» (تحقق‌یافته يا دست‌کم قابل‌تصور) وجود دارد که مختصاتx1, y1, z1,t1 آن‌ها با مختصات x, y, z, t روی‌داد اوليه تفاوت بی‌نهایت کوچکی دارد. دلیل این‌که عادت نداریم دنیا را به این معنی پیوستاری چهار‌بعدی به شمار آوریم آن است که پیش از پیدایش نظریه‌ی نسبیت، زمان در مقایسه با مختصات فضایی وظیفه‌ای دیگر و نقشی مستقل‌تر در فيزیک داشت. به‌همین‌دلیل عادت داشتیم که بنا بر مکانیک کلاسیک زمان مطلق است؛ یعنی مستقل از مکان و وضع حرکت دست‌گاه مختصات است. اين مطلب را آخرین معادله‌ی تبدیل گالیله‌ای (t'=t) بیان می‌کند.

۸- جالب این که واژه ی یونایی لوگوس به هر دو معنای کلام و خرد به کار می‌رفته است.

۹- درآمدی بر نشانه شناسی هنر – محمد ضیمران – نشر قصه – چاپ اول – ۱۳۸۴

۱۰- از كتاب نوشتار و تفاوط - ژاك دريدا - فرشيد فرهمندنيا

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

این‌همه انگلیسی لازم نبود قاطی متن فارسی ریخته شود. بیشتر این اصطلاحات در متون دانشگاهی فارسی رایجند و نیازی به وابستگی شدید به انگلیسی برای فهم آن‌ها دیگر نیست.

-- بهنام ، May 4, 2010

لحن شیرینی داشت ولی ارجاعاتش زیاد بود. در حد کولاژ
به هر حال مطلب جدی ای بود. ممنون

-- بدون نام ، May 4, 2010

عالی
عالی. مرسی

-- ندا نامی ، May 4, 2010

خانم ملک پور
دستتان درد نکند. زبان مقاله درخشان بود. تنها چیزی که با سبک شما و نیز با زبان فارسی پاکیزه هم خوانی ندارد به کار گرفتن کلمه هایی مانند صرفاً و لزوماً است که امیدوارم از آنها پرهیز کنید.

-- علی ن ، May 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)