قدمهای خوکرده به خیابانهای غریبلیلی اکبریپس از سوءقصد نافرجام به محمدرضا پهلوی، در بهمن سال ۱۳۲۷ حزب توده منحل اعلام شد. با دستگيری پنج تن از سران حزب از جمله کيانوری و تحت تعقیب قرار گرفتن اعضای آن، مريم زندگی مخفی خود را آغاز کرد. پس از محاکمه سران حزب توده، مريم فيروز نيز در سال ۱۳۲۸ غيابا محاکمه و ابتدا به حبس تاديبی و سپس به حبس ابد محکوم شد. مریم فیروز تحت تعقیب رژیم کودتا، چند سال به طور مخفی به فعالیت سیاسی و اجتماعی خود در میان زنان ادامه داد. مامورین به دنبالش بودند، اما او چادر سر میکرد و با نام مستعار به ملاقات کیانوری در زندان میرفت. مریم خانه به خانه و دربهدر زندگی میکرد. «خوشبختانه کیا توانست ازایران خارج بشود. من سالها ایران ماندم. خانه همین کارگران، خانه همین زنها. هر شب من خانه یکی بودم. آنها در نهایت بزرگواری و انسانیت با مهماننوازی منرا میپذیرفتند. غذا میدادند. لباس میدادند... خود من اصلا رفتم در شهرنو یکی دو شب زندگی کردم. دختر ۱۴- ۱۵ ساله آنجا فاحشه بود... زندگیم در آنجا بهخاطر دوستان کارگری بود که در آن اطراف زندگی میکردند. شما هیچکدام دشواریهای روزهای سخت مبارزه ما در دوران شاه را نمیتوانید درک کنید. قدمبهقدم دنبالم بودند. کیا گفت نیایی رسوایی است. مجبور شدم بروم. نمیخواستم بروم.»
در سال ۱۳۳۵ يک سال پس از خروج مخفيانه کيانوری و اعزام او به شوروی، مريم نيز به شوروی فراخوانده شد. او مخفيانه از ايران خارج و پس از اقامتی کوتاه در ايتاليا به همسر خود و ديگر اعضاي حزب پيوست. مدت اقامتش در آنجا يک سال و چند ماه به طول انجاميد سپس به همراه کيانوری به برلين مهاجرت کرد و در دانشگاه لايپزیگ به تدريس زبان فرانسه مشغول شد. همزمان به ادامه تحصيل پرداخت و رساله دکترای خود را در مورد وولتر، ديدرو و مونتسکيو نوشت. مریم را تا همین چند سال پیش میشد هر روز صبح، هنگام راهپیمایی در حال عبور از کنار خیابان میرزای شیرازی دید. به هیچوجه دوست نداشت از پیادهرو عبور کند. به گفته خودش این عادت دیرینهاش بود و زمان اقامت اجباری در آلمان شرقی افسرهای آلمانی به وی معترض میشدند و البته با سماجت مریم، آنها نیز تسلیم شده بودند. طی اقامت در اروپا، علاوه بر تحصيل و تدريس، فعاليتهای حزبی نيز از برنامههای وی بود و به تهيه مطلب برای مجلات اروپايی و راديو پيک ايران (بنگاه سخنپراکنی حزب توده مستقر در بلغارستان) میپرداخت. مریم در کتاب (چهرههای درخشان) که در آن زمان مینویسد، فداکاریها و حمایتهای مردم عادی از افراد سیاسی تحت تعقیب حکومت کودتا را شرح میدهد. در اردیبهشت ۵۸ پس از انقلاب ایران و سقوط رژیم سلطنتی، مریم فیروز و کیانوری پس از ۲۶ سال به ایران بازگشتند تا بار ديگر، سازمان سياسی خود را پايهگذاری کنند و از آن تاریخ درایران ساکن شدند. «برای من این مهم است که مردم خودشان بلند شوند. خودشان احساس کنند که شاهند، همهکارهاند. من وقتی به حزب رفتم که میدیدم دراین مملکت زنها چقدر بیحق هستند، دختر هیچجا حساب نمیشد.» مریم زمانی (جمعیت دموکراتیک زنان) را تاسیس میکند که اساسا حقوق زن مطرح نبود. در این جمعیت، مسائلی چون حق مردان برای طلاق اختیاری، تبعیضهای وحشتناک قانونی یا تربیتی بین دختر و پسر مطرح میشد. او در پلنوم شانزدهم (۱۳۵۷) عضو کميته مرکزی و در پلنوم هفدهم (۱۳۶۰) به عنوان اولين زن عضو سياسی کميته مرکزی حزب توده انتخاب شد. او از سال ۵۸ تا زمان دستگیری در سال ۶۱، مسئول تشکیلات دمکراتیک زنان ایران و سردبیر مجله (زنان) بود. این تشکیلات و مجله، از سیاست ضد آمریکایی جمهوری اسلامی و از «خط امام» دفاع میکردند. در جریان سرکوب گروههای چپگرا پس از انقلاب در بهمن ۱۳۶۱ (فوریه ۱۹۸۳) حزب توده از طرف حکومت منحل اعلام شد و اعضایش تحت تعقیب قرار گرفتند. اتهام اين گروه و آن دسته از رهبران حزب توده ايران که در ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۲ بازداشت شدند، جاسوسی برای اتحاد شوروی سابق و نيز توطئه برای انجام کودتا بود. دراین زمان مریم فیروز و همسرش نیز بازداشت شدند و تا سال ۱۳۶۹ در زندان به سر بردند. مریم پس از آن در خانهای که تحت نظر نیروهای امنیتی بود به همراه همسرش تا زمان مرگ تحتنظر بود. مریم ده سال در زندان شکنجههای روحی و جسمی بسیاری را در کهنسالی تحمل کرد. «به من وعده نداده بودند که در زندان نوازش خواهم شد.» مریم در کنار قفسه کتابخانهاش نشسته و از خاطرات زندانش میگوید: «اینقدر شلاق خوردم که دکتر گفت بزنید میمیرد. پای راستم مثل متکا شده بود. من را دستبند قپونی زده بودند و به طاق آویزانم کرده بودند. پای بچه من برهنه بود، جلویم شلاق میخورد و ناله میکرد.» در طبقه بالای کتابخانه خانهاش، قاب عکسی از کیانوری در حال سخنرانیست، انگشت اشارهاش را بالا برده است. مریم ادامه میدهد: «با همه این اتفاقات یک آن علاقه و احترام و آرزویم ازاین انقلاب دور نشده است. بچههای ما را کشتند، عزیزترین کسانی را که داشتم. وقتی حکم اعدامم را دادند با خودم گفتم دندت نرم...» مریم این طور ادامه میدهد: «تاریخ را نگاه بکنید میبینید در هر تغییر و تحولی صدها انسان کشته میشوند. هرکس به چرخ انقلاب نزدیکتر است، خطر برای او بیشتر است. ما به چرخ انقلاب نزدیکتر بودیم.»
روزی در زندان اوین کیانوری به مریم میگوید که میخواهند اعدامش کنند چون به زندان انفرادی برده شده است. اسبابش را در چارقدی میریزد و میرود. کیا را اعدام نمیکنند. امام اجازه اعدام نداده بود. «در زندان و زیر شکنجه با خود میگفتم خاک بر سرت اگر تحمل نکنی. ولی اون موقع هم یاد خدا نکردم. اما احترام دارم برای کسانی که از روی عقیدشون عمل میکنند. من فوقالعاده به آیتالله خمینی علاقه دارم. او حکومت دستنشانده انگلیس را از بین برد. در پاریس هم که بود و ما در آلمان بودیم، با او ارتباط داشتیم.» مسعود بهنود درباره زندگی و افکار مریم در مراسم بزرگ داشتش گفته است: «بسیاری او را با نامهای بزرگ جنبش کمونیستی جهان مقایسه کردهاند، اما به نظر من که بر احوال او بسیار غور کردهام، برای نوشتن کتاب این سه زن، نفرتش از پهلویها و عشقش به مردم بیش از آشنایی با کمونیسم و سوسیالیسم راهنمای این زندگی عجیب بوده است.» مریم در اواخر دهه ۶۰ به عنوان مرخصی استعلاجی آزاد شد و همراه با همسرش در خانهای در خيابان سنايی تهران اقامت گزيدند و به زندگی همراه با سکوت خود در تهران ادامه دادند. اين در حالی بود که اکثر همکاران او در حزب توده اعدام شده بودند. محمدعلی عمویی از دوستان و هم حزبی مریم، سالهای آخر او را اینگونه به یاد میآورد: «مریم خانم تقریبا همه روزنامهها را مطالعه میکرد، هرچند روزنامههای ما چیز زیادی درباره زنان و جنبش زنان نمینویسند. آنچه را شفاها به ایشان منتقل میشد، با اشتیاق دنبال میکرد. خانم فیروز به دلیل منع وزارت اطلاعات، اجازه دیدار با هرکسی را نداشت و چهرههای شاخص هم اینرا میدانستند.» مریم همواره در جریان فعالیتهای گروههای مدافع حقوق زنان بود و عقیده داشت اگر زنان سلامت و باسواد باشند، خود حقشان را خواهند گرفت. او تا دقیقه آخر فوقالعاده خوشبین بود. مریم راحتی کوچکی را که کیا بر روی آن مینوشت و مطالعه میکرد، همراه با عینک مطالعه، نوشتهها و آخرین کتابهایی که در حال مطالعهاش بود، همچنان دستنخورده حفظ کرده است. اجازه نمیدهد کسی بر کاناپه بنشیند و گاهگاه گویی که همسرش حضور دارد، با او صحبت میکند. تا اواخر عمر، خود برای خرید روزانه به مغازه و میوهفروشی میرفت. حافظه تاریخی صد سال اخیر ایران، مثل موجودی نامرئی در خیابانهای تهران راه میرفت. کمتر کسی از مردم شهر مریم دختر فرمان فرما را بهجا میآورد. مریم فیروز در ۲۲ اسفند ۱۳۸۶ در سن ۹۴ سالگی در تهران فوت کرد. «گاهی فکر میکنم اگر از ابتدا به من میگفتند زندگیت اینگونه خواهد بود تحمل میکردم یا نه. فکر میکنم به تدریج تحمل آنرا پیدا کردم.» قسمت پیشین • شاهزاده سرخ و پرچمی فراتر از قامت یک نسل
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
|
نظرهای خوانندگان
کاش دست کم سه سال بیشتر می ماند تا شاید می توانست رویدادهای پس از انتخابات را نیز در حافظه تاریخی خود ثبت کند.
-- بدون نام ، Mar 29, 2010اين بزرگترين مشکل افراد ايدئولوژيک و مذهبی است که آنچه از بالا بهشان ديکته ميشود تکرار ميکنند. مريم فيروز باتجربه تر آن بود که فاشيسم مذهبی را نبيند .سکوتش نه به خاطر نادانی ، بلکه به خاطر مصالح حزبی بود. و چنين رفتاری را از روشنفکران نبايد فراموش کرد و بخشيد.
-- بدون نام ، Mar 31, 2010