خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > این فصل لعنتی | |||
این فصل لعنتیویدا وفاییادبیات داستانی بخشی از زندگی هر روزهام شده، از مطالعهی جدی گرفته تا چند صفحه کتاب خواندن قبل از خواب. اما شعر حکایتش جور دیگریست. هیچوقت خودم را خوانندهی حرفهای شعر تلقی نکردهام و بهطور تخصصی پیگیرش نبودهام. البته با شعر بیگانه نیستم. اشعار خیام، شاملو، فروغ، و اخوان ثالث را بسیار خواندهام، اما در سالهای اخیر کمتر پیش آمده که شعرهای شاعران جوان جذبم کند. خوب یا بد، معتقدم که هنرمند نباید به جامعهای که در آن پرورش یافته و زیسته، بیاعتناء باشد و شعرش نباید جوری باشد که گویی در خلاء سروده شده است، بلکه باید نشانههایی از جامعه و زمانهاش را با خود به همراه داشته باشد. گاهی بازیهای فرمی چنان شاعر را فریفتهی خود میکنند که معنا از دست میرود، حال آنکه فرم و محتوا در کنار یکدیگر شعر را میسازند. خلاصه همین ذهنیت سبب شده که در کتابفروشیها کمتر به سراغ قفسهی تازههای شعر بروم. اما چندی پیش که به کتابسرای نیک در خیابان انقلاب رفته بودم، پای صندوق چشمم افتاد به طرح جلد کتابی که روی پیشخان بود. تصویر بشکهی نفتی که تکههای خاتمکاری بخشی از آن را پوشانده و آن بخش دیگر که تکههای خاتمکاری از رویش کنار رفته، طرح پرچم ایران است. همان یونیفورم آشنای آهنگ دیگر. «عاشقانههای مصدق»، مرتضی بخشایش. بشکهی نفت و پرچم و نام مصدق مشتاقم کرد به سرک کشیدن به شعرهای این دفتر، که از این بابت خوشحالم. «عاشقانههای مصدق» سرودهی مرتضی بخشایش از چهار دفتر تشکیل شده است: پرندههای پوشالی؛ عاشقانههای مصدق؛ این فصل لعنتی؛ و دستها یک روز تمام میشوند. دفتر اول سه شعر دارد که عریان و بیپرده واقعیتهایی تلخ را به خواننده میچشاند. نخستین شعر دفتر اول با نام «خراش» میتواند خراشی باشد بر پوستهی باوری دروغین و شاعر سطح را میخراشد که دروغین بودن آن را آشکار کند؛ و یا ممکن است زخمی باشد بر تن قومی که شاعر روایتش میکند. نمیتوان به اندیشهی مومیایی مجسمهای دل بست
دومین شعر دفتر اول با نام «چراغ» نور میتاباند به حقیقتی که در سایهی روزمرگی از چشم خیلیها پنهان مانده: عصای کوتاهیست عشق دفتر دوم که نامش بر پیشانی کتاب هم نشسته، اشاره دارد به فصلی از تاریخ سرزمینی که شاعر روایتش میکند، آن هم از زبان مردی که نفت را ملی کرد اما مردان کودتا او را به تبعید فرستادند. شاعر با لحنی تلخ از ایمان پوسیدهی «ما» یاد میکند که آن فصل از تاریخ سرزمینش را زرد کرد و دامن فصلهای بعد را هم گرفت: چه ساده از مصیبتی بزرگ دفتر سوم حکایت نسلی است که وارث کودتاست و ایمان پوسیده، از قبیلهای که انگار کسی سیگارش را میان سرنوشت آنها خاموش کرده است. مرتضی بخشایش در شعرش صدای آگاه این نسل است که با نگاه به گذشته، شرایط امروز جامعهاش را روایت میکند. او میداند که سایهی سنگین گذشته بر سرنوشت او و همنسلانش انکارناپذیر است. ما از نسل خودمانیم دفتر چهارم، «دستها یک روز تمام میشوند»، که به گفتهی خود شاعر یادگار سالهای دور است، حال و هوایی متفاوت دارد. این دفتر مجموعهی عاشقانههایی است خطاب به معشوقی که دیگر نیست و عاشق روزهایی را که با حضور او گذشته، با نگاهی نوستالژیک مرور می کند: یادت هست شناسنامهی کتاب: عاشقانههای مصدق (مجموعه شعر)
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
ممنون از معرفی این کتاب شعر. دوست دارم بخوانم این شعرها را
-- آذر ، Dec 21, 2010خانم وفایی عزیز
مرسی از اینکه راحت، بدون زرق و برق و دور از بزرگنمایی های کاسبکارانه اشعار آقای بخشایش را معرفی کردید.
این قطعه شعر را برای خودم به یادگار نگه خواهم داشت وقتی که آقای بخشایش می سراید:
« عصای کوتاهیست عشق
و تو ناچاری
برای آنکه صاف بایستی
پا به هر گودالی بگذاری»
تشکر
-- ونداد زمانی ، Dec 22, 2010