خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > سایهی معلق عدالت و حقیقت | |||
سایهی معلق عدالت و حقیقتناصر غیاثیرمان ِ «سایهاش دیگر زمین را سیاه نخواهد کرد» ثبت یک روز از زندگی بیرونی و درونی مردی است چهل و چند ساله به نام یوسف بنیعالمی، وکیل دادگستری و تاجرپیشه. از داستانهای قرآن، اساطیر یونان و شکسپیر شاهد و مثال میآورد، گاه و بیگاه بیتی میخواند و دایرهی واژگانی او کلماتی در خود دارد مانند "تأدیب" و "مجادله" و یا "مخافت" که تکیهکلام اوست. بنیعالمی یک روز صبح بیدار میشود و خود را در اتاق هتلی ارزانقیمت در پاریس مییابد اما به یاد نمیآورد چرا و چگونه سر از آنجا درآورده است. ضمن گشتن در خیابانها و متروها و رستورانهای پاریس، حافظهاش که از فرط فشارهای متعدد روانی مختل شده بود، آرام آرام جان میگیرد و گذشته را به یاد میآورد؛ گذشتهای که اگر حرفهای بنیعالمی را باور کنیم، مملو از دروغ و دسیسه و تزویر برای به چنگ آوردن هرچه بیشتر ِ پول و قدرت است.
بنیعالمی میگوید: «تنها چیزی که در زندگی من مهم بود وهنوز هم مهم است، ثروت و قدرت است». اما او دغدغهی دیگری هم دارد: «من از عدالت صحبت میکنم». منظور او اما از عدالت نه عدالت اجتماعی بلکه عدالت در سهم او از سرنوشت است، بیعدالتیِ سرنوشتی که او را ده دقیقه زودتر از برادرش، به بیرون میفرستد تا او ساق و سالم و برادرش معلول و مفلوج به دنیا بیاید، بیعدالتی ِ سرنوشتی که پدر را در سه سالگی از او میگیرد، برادر را سربار او میکند، محبت مادر را از او دریغ میکند و میگذارد، بدون مهر بزرگ شود: «تا امروز کسی مرا نوازش نداده»، سرنوشتی که او را مبتلا به بیماری ِ وسواس میکند؛ وسواسی که در تمام کارهای بنیعالمی حضور دارد، در تا کردن یک پیراهن، در نوشتن یک لایحهی دفاعی و یا در شمردن پول. وقتی چیزی میخرد، پول ردو بدل شده را با وسواس میشمرد و همیشه هم تأکید دارد که «بعداً جای بحث نماند». او دروغگو، خسیس، قدرتطلب، قسیالقلب، بیمار، ناتوان ِ جنسی، یکه و تنها و یحتمل قاتل برادرش است. بنیعالمی مظلوم ظالمیست. دو بنیعالمی در جدال و کشمکش با خود اما اینها تنها توصیف یکی از دو بنیعالمیهاست. مثل هر انسان دیگری که چند تا از خودش در خودش دارد، بنیعالمی ِ دیگری هم هست که سایه به سایهی آن یکی میآید و اگر گاهی نباشد، بنیعالمی دستپاچه میشود. در طی گفتوگوها، بنیعالمیِ دوم مرتب روایتِ آن دیگری از حقیقت را تصحیح میکند، گوشزد میکند، یادآوری میکند، تذکر میدهد، مچ میگیرد و روایت خودش از ماجرا را میگوید، روایتی دیگر شاید حقیقی(تر). این گفتوگوها مملواند از جدال و کشمکش با خود و جهان، و بافتن راست و دروغ به هم. این دو بنیعالمیها میکوشند با به یادآوردنِ گذشته حقیقتها را تکه تکه کنار یکدیگر قرار بدهند تا به حقیقتی واحد دست پیدا کنند: حقیقتِ وجود بنیعالمی، زندگی وسرگذشتاش. اما خواننده نمیداند حرفهای کدامیک را باور کند، چرا که نمیتواند بداند حقیقتِ بنیعالمی چیست. بنیعالمی به دروغهایش باور دارد، مثل انسانی که یک دروغ را آنقدر برای خودش و دیگران تکرار میکند تا سرانجام خود هم آن را بهعنوان تنها حقیقت باور میکند. گیرم وجود و حضور و یادآوریهای آن یکی بنیعالمی گاهی این یکی را نسبت به روایت خودش به شک میاندازد. خواننده نمیداند تا چه اندازه میتواند به گفتههای بنیعالمی، بخوان به روایتاش از گذشته، اعتماد کند. او برای باور کردن یا نکردن یا به عبارت دیگر حقیقت حرفهای بنیعالمی هیچ مرجعی ندارد مگر کتابی که در دست دارد. و این ناروشنی خواننده را تا پایان کتاب پا در هوا و معلق نگه داشته و سرانجام هم به هیچ یقینی نمیرساند. نویسنده در رمان «سایهاش دیگر زمین را سیاه نخواهد کرد» ذهن بیمار یک شخصیت را محور قرار داده و با ثبت مشاهدات درونی و درونی او خواننده را به خوبی با ذهنیت و سرگذشت شخصیتاش آشنا میکند. «سایهاش...» کتابی است بیشتر شامل مشاهدهی احوال درونی ِ آدمی که بنیعالمی باشد و از این منظر فاقد حادثه به معنی کلاسیک کلمه است. درونمایهی وجود چند نفر در یک نفر دستمایهی آثار زیادی در ادبیات بود و هست و خواهد بود اما پرورندان و به اصطلاحِ اهل فن درآوردن این درونمایه چیرهدستی و مهارتی میطلبد که در این کتاب در اختیار نویسنده است. او با مهارتهای یک داستاننویس ماهر توانسته است خواننده را میان باورکردن و نکردن، میان شک و یقین معلق نگه دارد و با انتخاب دقیق دو زبان برای دو بنیعالمی، به کار گرفتن ِ ترفندهایی کاملاُ مناسب با شخصیت و فضا، توانایِی خود را در نشان دادن ذهن پریشانِ دروغگوی بنیعالمی نشان دهد. مشاهدات بنیعالمی از پاریس و شخصیت ِ زنده و خوندار بنیعالمی نمونههایی دیگر از توانایی نویسنده در این رمان است. بیاعتمادی به خواننده و تکرار دایم برخی کلمهها و جملهها کاش نویسنده در رمان «سایهاش...» هوش خوانندهاش را دست کم نمیگرفت و به دقت ِ او اعتماد میکرد. نویسنده اصرار دارد با تکرار دایم برخی کلمهها و جملهها حرفش را به خواننده تفهیم کند. گویی نگران است مبادا خواننده این جمله را درست نخواند یا آن ترفند را خوب نبیند. مرتب به او تذکر میدهد، حواست هست؟ پس دست به چنین تکرارهای گاه ملالآوری میزند: «من نه، بنیعالمی» یا «بنیعالمی نه، من»،«بله»، «بله، تأکید میکنم»، «صدای خرتخرت پای بچهی معلول روی کف آجری حیاط یک خانهی قدیمی»، «نشستن فرشتهی وسواس در سمت چپ قلب»، «در جایی خوانده بودم». این تکرارها باعث میشود، رمان از بیاعتمادی نویسنده به خواننده رنج ببرد. در مورد عنوان رمان هم نویسنده به هوش و دقتِ خواننده بیاعتماد است. بنیعالمی را وادار میکند، چندینبار بگوید، از وقتی ساعت مچی پدر را به دست بسته، «زمان برای او مُرده است و دیگر سایهاش زمین را سیاه نخواهد کرد.» گذشته از اینها عنوان رمان بلند است و در دهان نمیچرخد. شناسنامهی کتاب
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
متأسفانه در ايران يک کتاب داستان صدو بيست، صدو سی صفحه ای (و گاه حتی نود صفحه ای) را "رُمان" می خوانند. در صورتی که ساختار رُمان چنين است که برای پرداختن فضا و شخصيت های متفاوت داستان، شما نياز به ژرف نگری داريد و بر اين اساس می بايد وسعتی معين داشته باشد. شما اگر از سروانتس که پيشتاز رُمان نويسی به مفهوم امروزی آن است بگذريد، کافی است نگاه کنيد به رٌمان های نويسندگان اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيست؛ کسانی مانند فلوبر، هنری جيمز، ويرجينيا وولف، جيمز جويس، توماس مآن يا گونتر گراس، می بينيد که اينها زنجيره ای از حوادث را (هر کدام به شکل هنری دلخواه خود) در جامعه و در زندگی ذهنی و عاطفی شخصيت ها دنبال می کنند، تا با بيان رويدادهای خارجی پی رنگ رُمان، انگيزه های درونی و روابط شخصيت ها را به تصوير بکشند.
-- کاظم ، Dec 11, 2010آنچه اما در ايران به حد وفور يافت می شود، حداکثر کتابچه های داستان های بلندی اند که عاری از ويژگی های رُمان هستند. به اين گونه داستان ها در ايران و در نبود رُمان به مفهوم واقعی آن، "رُمان" می گويند تا شايد دل خوش کنکی باشد برای نويسنده و خواننده. منظور صرفاً اين کتاب صدو سی صفحه ای «سایهاش دیگر زمین...» که اينجا معرفی شده نيست، بلکه اصولاً اين نوع کتابهای است که همگی به خطا نام "رُمان" را به خود می نهند.
می بخشيد! فقط اشاره ای بود با اين اميد که ديگران بخوانند و درباره اش بينديشند و بيشتر بنويسند.
متاسفانه هنوز رمان را نخواندهام و نمیدانم نویسنده تا چه میزان از تخیل بهره برده. طبعا نظر من فقط به معرفی و نقد کوتاه شما معطوف شده.
-- بدون نام ، Dec 11, 2010در زندگی واقعی بنا به استمرار بخصوص در حرفه، و در صورت ضبط دقیق مشاهدات؛ چنین حالاتی واقعی اند.
نمونهای که بعنوان مثال میگویم از فردی است که سه سال قبل شاهد رفتارش بودم. او دایم در خواب و بیداری با کسی حرف میزد و مخاطب معمولا فضای پیش رویش بود. هر گاه کسی روبرویش قرار میگرفت با تعجب نگاهش میکرد و سپس لابد با تصور دیوانگی او دور میشد. تنها وقتی در آینه مینگریست میشد فهمید مخاطب خودش است.
- به توالت میرود. در حالی که همچنان حرف میزند، تمام اعمال را مثل رباطی که تنظیم شده، بدرستی انجام میدهد. در پایان درمقابل دستشویی میایستد و شیر آب را باز میکند و دستها را میشوید. در آینه نگاه میکند. حالا میگوید: «من شما را میشناسم. در کارخانه..........»
و اکنون شمهای از بیوگرافی خود را بیان میکند. در حالتاش شادی از دیدن یک دوست قدهر چند نظر خواننده مهم باشد؛ اما برای نویسنده، وفاداری به تصویر واقعیِ شخصیت مورد نظرش در الویت است.
یمی و همچنین کمی احساس خودپسندی از حضور ذهنِ (خودش) از یادآوری گذشته (با دوستاش) دیده میشود.
چون جوابی نمیشنود و فقط ناظر شادی طرف مقابل است، چند بار «مگر غیر از اینست؟» را تکرار میکند. در نهایت با تصویر در آینه عصبانی میشود و با دلخوری میگوید: «چقدر افراد قابل تغیرند. این نهایت بینظاکتی است که با یک دوست قدیمیاینطور برخورد میکنید. شما هنرپیشه شدهاید که ادا در میآورید؟»
البته این شخص زندگی چند وجهی نداشته و فردی از نظر اخلاقی بدون ناهنجاری بوده. حال اگر قهرمان این رمان پیچیدگی چند شخصیتی و حتا متعارض هم داشته باشد، طبیعی است که یکی با تکرارِ خود در جهت غلبه بر دیگری باشد.