خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > فرهنگ چگونه بهوجود آمد؟ | |||
فرهنگ چگونه بهوجود آمد؟سمانه خلیلیموسیقی، نقاشی، پیکرتراشی، داستان پردازی و در یک کلام هنر و فرهنگ چه زمانی از تاریخ بشر پدید آمد و چه شد که انسان ابتدایی به موجودی خلاق بدل شد؟ تصور سادهلوحانهایست اگر گمان کنیم که هنر و فرهنگ چیزی حدود چهل هزار سال پیش، زمانی که انسانهای اولیه با هم دور آتش می نشستند و قبل از آنکه به رختخواب بروند اختراع شد. نیکلاس کنراد، باستانشناس آلمانی بههمراه تیماش در سپتامبر ۲۰۰۸ قدیمیترین نشانهی طلوع فرهنگی را در منطقهای به نام هوله فلس Hohle Fels نزدیک بلوبویرن Blaubeuren کشف کردند و آن را ونوس نامیدند. این قدیمیترین مجسمهای است که به دست انسان ساخته شده و کمتر از چند سانتیمتر طول و پستانهای خیلی بزرگی دارد و همچنین بدون سر است. کنراد، نویسندهی کتاب «ونوس از یخ» اشاره میکند که ونوس را بهصورت یکپارچه پیدا نکردند، بلکه آن را در ۹ تکه و در چندین روز پیاپی کشف کردند. باستانشناس آلمانی و همکارانش شواهد و مدارک بسیاری از هنر، موسیقی و نوآوریهای دیگر، حتی نخستین نشانههای مذهب را که مربوط به چهل هزار سال پیش است در این محل یافتهاند.
با این حال این پرسش پیش میآید که چرا همهی این آثار درست در این منطقه یافت شده است. نویسندهی کتاب «ونوس از یخ» پاسخ میدهد: «ما در اینجا از شیوههای تحقیقاتی بسیار عالی استفاده کردیم. علاوه بر این ممکن است منابع اطلاعاتی ما دربارهی این محل کاملتر بوده و همچنین شرایط محیطی این منطقه بهتر از مناطق دیگر بوده و این اشیاء به یادگار ماندهاند.» با وجود شرایط اقیلمی نامناسب انسان هموساپینس تنها نبود. انسان نئاندرتال هم از چند صد هزار سال پیش به زیستن در بستر پیشین رود دانوب عادت کرده بود و با محیط آن سازگار شده بود. این دو گونهی انسانی از نظر رشد ذهنی کاملاً برابر بودند. ممکن است رویارویی نئاندرتالها با هوموساپینسها جرقههای اولیهی پیدایش فرهنگ را زده باشد. شاید هنر، موسیقی و حتی مذهب، زمانی که در جهان کوچنشینی پدیدهای عادی بود، بهوجود آمده باشد. کنراد همراه دوستش که نویسندهایست بهنام یورگن ورتهایمر Juergen Wertheimer ماجرای رویارویی نئاندرتالها و هوموساپینسها را بهصورت داستانی مهیج که آمیزهای از خیال و واقعیت است، درآورده است. داستان در درون کوهستان «شوهبیشن آلب» در بیست کیلومتری شهر اولم، از شهرهای جنوب آلمان میگذرد. در اینجا بود که رویارویی فرهنگها بین نئاندرتالها و هوموساپینسها رخ داد. زمستانهای استخوانسوز این منطقه باعث شد که این دو گونهی انسانی بهجای آنکه با هم بجنگند و همدیگر را تار و مار کنند، با یکدیگر همزیستی داشته باشند. فرهنگ با داد و ستد پا گرفته است در کتاب «خار» دختر نئاندرتالی هست که بین دو گونه نئاندرتالها و هوموساپینسها وساطت میکند و بدینترتیب نقش کاتالیزور را در تکامل فرهنگی ایفا میکند. ورتهایمر، نویسندهای که همراه با باستانشناس آلمانی کتاب «ونوس از یخ» را نوشته، دربارهی رویارویی این دوگونهی انسانی میگوید: «تازه بعد از رویارویی نئاندرتالها با هوموساپینسها، چیستی و کیستی انسان شکل میگیرد. اگر این اتفاق نمیافتاد و انسان متوجه چیستی و کیستیاش نمیشد، هویت فرهنگی در وجود او شکل نمیگرفت. فرهنگ با داد و ستد شروع شده است؛ با بده بستانهای فرهنگی. از این بده بستانها ارزش اضافی پدید میآید؛ یعنی دانش جمع میشود.»
با موسیقی انسان دنیای خودش را ایجاد میکند در روند دگردیسی انسان ابتدایی، او به تدریج به یک موجود خلاق تبدیل میشود. در این روند موسیقی از سهم قابل توجهای برخوردار است. با آوا انسان دنیای خودش را میآفریند. کنراد میگوید: «ما در مجموع مستنداتی از وجود هشت نوع فلوت در اختیار داریم.» ورتهایمر تأکید میکند: «موسیقی جزیی از زندگی روزمره بشر بود. او هر تصنیف دلخواهی را با این آلات موسیقی اجرا میکرد.» کنراد در ادامه میافزاید: «هنر فقط تقلید از واقعیت نیست، بلکه به همان اندازه خلق واقعیت است. این بدان معناست که با این ساز بسیار کوچک و به نحوی شگفتانگیز صدایی در مقابل واقعیت مینشاند. من میتوانم به واسطهی نوای خویش، خویشتن را تعریف کنم و صرفاً ضبط صوت آوای وحش و طبیعت نیستم.» کنراد همچنین میگوید: «برای آنکه دریابیم چگونه انسان به سطح هنرمند ارتقا یافت ودر نتیجه موفق شد دنیای خویش را مطابق دیدگاه خودش شکل دهد، آثار اندکی در اختیار داریم. آنچه موجود است این تحول عظیم را نشان نمیدهد، بلکه تنها اجازهی رسیدن به شناختی اندک را به ما میدهد. آثار مصنوع و نقوش قارها که از فراز و نشیب زمانها سالم مانده باشد و بهدست ما رسیده باشد، بسیار اندک است. موضوعات بسیاری وجود دارند که ما بهعنوان باستانشناس اصلاً قادر نیستیم روی آنها کار کنیم، ما احتمالا چیزی حدود ۸۰ درصد تاریخ بشر را فاکتور میگیریم و تنها به یک سری اشیاء خیره میشویم.» ورتهایمر هم در پایان میگوید: «میزان حکایتهای قصهشده در گذشته از قدرت تصور ما بیرون است. در حالیکه هیچگونه اثری از آن داستانها و حکایتها باقی نیست، اما به هر حال موجود بوده و کتاب ما هم تلاشیست برای روح و جان بخشیدن به یک فرهنگ منقرض شده تا به آن صدا و ارزش دوباره بدهیم و اینکار تنها از عهدهی ادبیات برمیآید و اصلاً وظیفه ادبیات همین است.» منبع: aspekte
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
ظاهراً شما اشتباه فهميده ايد؛ در اين کتاب Kultur به معنای تمدن است و نه "فرهنگ".
-- بدون نام ، Dec 7, 2010کاملا درسته kultur در این جا به معنی تمدنه. شما را ارجاع میدم به کتاب Das Unbehagen in der Kultur که توسط مترجم توانا آقای مبشری به "تمدن و ملالتهای آن" ترجمه شده.
-- آرش ، Dec 7, 2010یعنی چی؟ من این کتاب رو خوندم. کولتور (کالچر) دقیقن یعنی فرهنگ. هم توی این کتاب همه توی همه کتابهای آلمانی و هم در زبان المانی. یعنی چی؟ این اولین باره می شنوم که کسی می گه (کولتور، کالچر) به معنییه (تسیویلیزاسیون، سیویلیزیشن) هستش. خیلی عجیبه. واقعان عجیبه.
-- بدون نام ، Dec 7, 2010اون مترجم توانا حالا توانا بوده یا نبوده، این کتاب رو خوندم من. بحث این کتابه و موضوع این کتابم پیدایش فرهنگ هستش و حودآگاهی فرهنگی. نه خودآگاهی بشر نسبت به تمدن. شما مقاله رو درست و درمون بخون. متوجه میشی. جون کلامش چیه؟ چون کلامش اینه بابا جون – خوب گوش بده: می گخ هوموساپینسا که حس فرهنگی داشتن، یعنی مثلن دوست داشتن موسیقی رو رسیدن به نئاندرتالا که حسص فرهنگی نداشتن. قیافهشون شبیه آدمیزاد بود اما وحشی و نفهم و الاغ بودن. بعد چون زمستون توی این خراب شده بدجوری سرد بودش، اینا با هم همدست میشن که تلف نشن. یعنی هوموساپینسا که آدمای بافرهنگی بودن با یه مشت وحشی آدمنما که همون نئاندرتالا باشن رفیق میشن. اما اونا چون فرهنگ رو دوست داشتن، برای اینکه نشون بدن وضعشون با حیوونات و با نئاندرتالای وحشی و بیفرهنگ فرق داره، شروع کردن به کارهای چی؟ به کارای فرهنگی و اینجوری بود که اینجوری شد دیگه. که مثلن ماها بافرهنگ شدیم که بعد چی بشه؟ که بعد بیام اینجا سر چیزای بدیهی هی با هم کل کل کنیم کل کل کنیم کل کل کنیم. من بگم بابا کالچر کالچره. تو بگی، نه یه مترجم توانایی میشناسم که هیچکی اسمش رو نشنیده کالچر رو تمدن ترجمه کرده و منم بهت بگم برای همینه که خیلی تواناست و شایدم اسم مستعارش توانا بوده. توانا... توانا ..توانا
-- بدون نام ، Dec 7, 2010همین الان هم بغضی از انسانها مثل هموساپینس ها رفتار می کنند بعضی ها هم مثل نئاندرتال ها.
-- بدون نام ، Dec 8, 2010دو لینک زیر دو نمونه از لغت نامه های آلمانی-فارسی و آلمانی-انگلیسی هستند. شما به هر لغت نامه دو زبانه دیگری دسترسی دارید می توانید مراجعه بفرمایید:
http://lookwayup.com/lwu.exe/lwu/toEng?s=d&w=kultur&slang=Deu
http://loghatnameh.de/searchWord.do;jsessionid=C425A31EA41AE41878E3283584ED863F
آقای محمد مبشری مدرس و مترجم زبان آلمانی در حوزه فلسفه و جامعه شناسی هستند. دوست بی نامی که از زبان تمسخر آمیز در گذاشتن کامنت استفاده کردند تعجبی ندارد با کارهای ایشان آشنا نباشند.
-- آرش ، Dec 10, 2010ضمن احترام به خانم خلیلی باید به دوستی که فرمودند در همه کتابهای آلمانی kultur به معنی فرهنگ است عرض میکنم من جای شما یاشم با احتیاط تر صحبت می کنم چون بی گمان کسی همه متون آلمانی یا هر زبان دیگری را نیمتواند مطالعه کرده باشد. به علاوه هر کلمه در هر زبان معانی متعددی می تواند داشته باشد و یا یک طیف معانی را پوشش دهد به ویژه کلماتی که به یک مفهوم اشاره دارند و نه به یک شیئ محسوس. خواننده یا شنونده ای که آن زبان را(در اینجا آلمانی) به عنوان زبان مادری میداند در درک بلافاصله آن مفهوم مشکلی ندارد. اما مترجمی که متنی را ترجمه می کند باید محتوای متن و افکار نویسنده را عمیقا متوجه شود و کلمات مناسب در زبان مقصد را که نزدیکترین معنا به منظور نویسنده اصلی دارد برگزیند و نه لروما معمولترین معادل را. ازین جهت در این متن و همچنین در Das Unbehagen in der Kultur کلمه kultur معنی گسترده تر از آنچه در فارسی فرهنگ گفته می شود دارد و تمدن واژه ای مناسبتر است. گزینش مناسب واژه ها در زبان مقصد بستگی به تسلط مترجم بر هر دو زبان از یک طرف و مهمتر از آن احاطه مترجم به زمینه ای از علوم که متن در آن حوزه نوشته شده دارد. ازین جهت آقای مبشری را کسانی که دستی در حوزه فلسفه و جامعه شناسی دارند مترجمی توانا می شناسند حال دوست بی نام، نام ایشان را شنیده باشد یا نه و یا تمسخر بفرمایند یا نه!
امیدوارم رادیو زمانه این نظررا با وجود گذشت چند روزه از انتشار مقاله منتشر بفرماید. با تشکر