خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > در غیاب نظریهی ادبی | |||
در غیاب نظریهی ادبیرامتین کریمییک – به یک معنا شاید بیشترین چیزی که بحثهای پیرامون شعر را اخته نگه میدارد و مانع آن میشود که بحثهای تئوریک منجر به گسستی همگانی از گرایشهای ذوقی و موروثی شود، «عامی» بودن بیشتر شاعران مملکت ما است. اما شاعر عامی چگونه شاعری است؟ مشخصاً منظور آن نیست که شاعران مورد نظر سطح فرهنگی پائینی دارند، طبعاً کسی که با کتاب و ادبیات حشر و نشر دارد، نمیتواند عامی به این معنا باشد؛ چه رسد به اینکه نویسندهی کتاب و تولیدکنندهی کالای فرهنگیای مثل «مجموعهشعر» باشد. در اینجا منظور شاعران شناختهشدهی فارسیزبان است و نه کسانی که طبع شعری دارند و چیزهایی مینویسند و در محافل دوستان و آشنایان میخوانند و حداکثر با هزینهی شخصی دیوانی هم چاپ میکنند. شاعران عامی مورد نظر، با نظریه بیگانهاند. قریب به اتفاق شاعران، بهغیر از دانشی کلاسیک در زمینهی «فن شعر»، در مباحثی محدود پیرامون عروض و قافیه و سبک و زبان و استعاره و... فاقد یک نظرگاه کلی انتقادیاند. این مسأله به آن معنا نیست که درون ایدئولوژی مشخصی بهسرنمیبرند، نه، آن «نظرگاه کلی» جدای از گرایش عام شاعران به ایدئولوژی است.
سادهترین کاری که یک شاعر عامی نمیتواند انجام دهد، توضیح شعر خود درون یک ساختار اندیشهگانی مشخص است. او نهتنها نمیتواند خصلتهای زیباییشناسانهی شعر خودش را درون یک نگرش کلی به جهان صورتبندی کند، که قادر به تشریح صرفاً بوطیقایی شعر خودش هم نیست. به زبانی دیگر، شاعر عامی نه توان آن را دارد که نسبت «امر زیبا»ی مورد نظرش را (که با نوشتن شعر در پی تولید آن است) با «امر کلی» حاکم بر جهان پیرامونش مشخص کند و نه (بدتر از آن) میتواند شعرش را در متن «نظریهی ادبی» بگنجاند و تشریح کند. مشکل این نیست که همهی شاعران نمیتوانند تولیدکنندهی یک نظریهی شعری منحصربهفرد باشند، مسأله اینجا است که شاعران عامی حتی قادر نیستند شعر خویش را در چارچوب یک نظریهی ادبی و یا زیباییشناختی مشخص، توضیح دهند. فاجعه آنجا اتفاق میافتد که شاعران عامی، که همیشه در اکثریتاند، این فقر نظری را به فضیلت تبدیل میکنند و مدام در مصاحبهها، نوشتههایشان را به ذوق و قریحهی شاعرانهشان ارجاع میدهند. کلیت عقبگردی که در فضای غالب شعری امروز مشاهده میشود (نسبت به وجه رادیکال شعر در دههی هفتاد)، از یکسو حاصل آن است که شاعران عامی باقیمانده از نسلهای قبل، به دلیل سابقهی شاعریشان مدام در ژورنالها و نشستهای شعری پیش چشم گذاشته میشوند، و از سویی دیگر نوعی فرهنگ شفاهی مرید و مرادی هنوز در شعر فارسی، چه برای کسب شهرت و چه برای آموختن فنون شاعرانه، راهگشا است. با توجه به نبود چند منتقد توانمند و حرفهای در حوزهی شعر (که کشف چرایی چنین فقدانی خود موضوع یک پژوهش جامعهشناختی است)، توضیحدادن شعر خویش، نخستین و مهمترین کار یک شاعر زبان فارسی و پرداختن به آن تنها معیار جدا شدن او از تودهی شاعران عامی است. پس از مؤخرهی کتاب «خطاب به پروانهها»، که حاوی دستورالعمل مؤخرهنویسی بود و توضیح شعر توسط شاعر را پیشنهاد میداد، شاعران دیگری نیز با نوشتن مؤخره بر مجموعهشعرهای خود سعی کردند شعر خود را توضیح دهند. مسعود احمدی نیز در کتاب «برای بنفشه باید صبر کنی»1 مؤخرهای نسبتاً بلند نوشته که سعی دارد نظرگاه شاعر را نسبت به «امر کلی» تئوریزه کند و از دل آن نظریهی شعریای مطابق با آن نظرگاه کلی بیرون بکشد. نفس چنین کنشی احمدی را از شاعران عامی جدا و اهمیت کار او را دوچندان میکند. علاوه بر این مسعود احمدی این شانس را داشته که منتقد جدی و توانمندی مثل مشیت علایی، در چهار مقالهی مستقل2 به شعر او بپردازد و بدینترتیب جدای از شعرها دو مدخل دیگر در بازخوانی و نقادی شعر احمدی در دسترس منتقد او است: یکی مؤخره و دیگری مقالههای جذاب و مایهداری که علایی بر شعرهای او نوشته است. دو– مؤخرهی یک مجموعهی شعر، به شکلی پیشینی، و تنها به همین دلیل ساده که یک مقاله در پیوست با مجموعهای از شعرها است و نه یک مقالهی مستقل، در چارچوب نظریهی ادبی معنا مییابد. مؤخرهی احمدی، اما، بیشتر از آنکه در پی برساختن و یا تبیین یک بوطیقای شعری باشد، سرگرم بازگویی فهمی ایدئولوژیک و محافظهکارانه از هستی است. به این ترتیب مقالهی او از دست یافتن به هدف اصلیاش، «تبیین سیر کنونی و مقصد آتی ادبیات به ویژه شعر ایران»3، باز میماند و دست آخر نمیتواند به شکلی مستقیم و عینی ماهیت کارهای خود شاعر را تئوریزه کند. از سویی دیگر، احمدی برای مقالهاش چارچوبی بلندپروازانه پیشبینی کرده که نتوانسته از پس آن بربیاید. تولید یک نظریهی دقیق در چارچوبی که از شرح «وضعیت اکنونیِ جهان» آغاز و دست آخر به یک نظریهی شعری منتهی شود، در یک مؤخرهی ۵۰ صفحهای شدنی نیست. حتی با انتخاب چنین روش کاری میبایست بخش نخست مقاله، که تشریح سازوکار سرمایهداری متأخر و دفاع تمامقد از مقتضیات آن است، با ارجاع به یک گفتمان راست نومحافظهکار (که تلاش احمدی برای بازتولید، و نه بازخوانی انتقادی آن گفتمان بیهوده به نظر میرسد) و آثار نظری آنها خلاصه میشد و بیشتر حجم مقاله به مسائل بوطیقایی و کندوکاو در نظریهی ادبی اختصاص مییافت. احمدی، اما دقیقاً برعکس عمل کرده و بیش از ۳۰ صفحه از مقالهاش را به شرح و تبلیغ آن نظرگاه محافظهکارانه (و حتی ارتجاعی) اختصاص داده است و وقتی نوبت به انطباق آن ایدئولوژی در نظریهی ادبی میشود با سفارش مشتی پیشنهاد جزئی و ریطوریقایی، سر و ته قضیه را هم میآورد. متدولوژی مقالهی احمدی، فارغ از محتوای قابل انتقاد بحثاش، منتقد را نیز وسوسه میکند که بیشتر از آنکه کاربستهای ادبی جهانبینی آن مقاله را مورد نقد قرار دهد، به پیشفرضهای ایدئولوژیک بخش اول مقاله بپردازد. چنین کاری، اما، فاقد موضوعیت است؛ چرا که منتقد با مؤخرهی یک کتاب شعر مواجه است و نه با یک مقالهی عام و همهگیر (و به همین اندازه نادقیق) دربارهی شیوهی تولید و بنمایههای اجتماعی جهان کنونی. پرداختن به مسائل کلیای از این دست، منتقد را به همان اشتباهی وامیدارد که نویسندهی مؤخره مرتکب شده و سعی کرده است تکلیف مناسبات پیچیدهی اقتصادی و اجتماعی را، در مؤخرهی یک کتاب شعر، مشخص کند. ضدیت با پارادایم پایهی مقالهی احمدی و کشف تناقضهای بنیادیناش، در فاصلهی ۱۴ سال از نوشتهشدن آن، با وجود ترجمههای متعدد از نظریهپردازان چپ نو، کاری بسیار ساده، اما، به دلایلی که شرح داده شد، بیهوده است. ممکن است این مسأله به شانهخالیکردن از درگیری نظری با مؤخره تعبیر شود، اما نباید از ذهن دور داشت که جایگاه آن کتاب به عنوان یک مجموعهی شعر و جایگاه نوشتهی حاضر به عنوان نقدی بر مؤخرهی آن، خود به خود درگیری تئوریک با بستههای ایدئولوژیک موجود در مقالهی احمدی را بیاعتبار میکند. کشف ایدئولوژی مستتر در یک متن ادبی و عریان ساختن آن از تمهیدات و تکنیکهای پوششدهندهاش، البته که مهمترین کار یک مقالهی انتقادی است4، اما اینجا با یک متن ادبی سروکار نداریم و دقیقاً با بیان مستقیم و عینی ایدئولوژی مواجهایم که نقادی آن از حیطهی نقد ادبی بیرون میماند. سه – مقالهی احمدی بهغیر از ناسازگاری جوهری با سویهی ژنریکش به عنوان یک مؤخرهی شعر، از تناقض آشکار دیگری نیز رنج میبرد. متدولوژی مقالهی احمدی (با تمرکز بر شیوهی تولید به عنوان زیربنا) به شکل واضحی مارکسیستی است، اما محتوا و پیشفرضهای آن کاملاً غیرعلمی و ایدئولوژیک، و به این ترتیب ضدمارکسیستی است. یکی از این پیشفرضها اعتقاد بر بیمعنا شدن کلمهی پرولتاریا است: «وقتی خودکارها و رایانهها به جای کارگران و... بنشینند، دیگر نه واژهی پرولتاریا محلی از اعراب دارد و نه کلمهی استثمار با مفهوم متعارف آن.»5 نوشتن چنین جملههایی تن دادن به همان شور و هیجانهایی است که احمدی، نسل پیشین روشنفکران ایرانی، از جمله آلاحمد را بدان متهم میکند. کاملاً مشخص است که جملهی نقلشده، دمدستیترین نتیجهگیری یک فرد عامی است از مواجه با ماشینهای اتوماتیک هوشمند؛ شخصی که در یک بستر ایدئولوژیک (فرقی ندارد چپ یا راست) استدلال میکند. برخلاف پیشگویی احمدی، امروز کلیدواژههای گفتمان انتقادی مارکسیستی نهتنها طرد نشدهاند، که مفهومسازی به مدد آنها، هنوز دغدغهی فلسفههای رادیکال است. برای نمونه آنتونیو نگری و مایکل هارت گفتمان غالب در کتاب «کارِ دیونیسوس» خود را «کمونیسم حقوقی» میدانند و در تعریف آن مینویسند: «کمونیسم حقوقی... با میل کمونیستیای نسبت دارد که طی دو قرن مبارزه علیه بهرهکشی سرمایهداری از طبقهی کارگر و تمام انسانها ابراز شده است. این کمونیسم شاید دایناسوری است در معنای اشتقاقی و یونانی کلمه، یعنی جانوری ترسناک. این غول هرگز منقرض نشده است و همچنان قدرتاش را در سراسر تاریخ مدرن و پسامدرن ما آشکار میکند.»6 اشتباه روششناختی مسعود احمدی در مؤخرهی «برای بنفشه باید صبر کنی»، باعث شده تا احکامی صادر کند که بیاعتبار شدن آن احکام کلیت مؤخره را تحت تأثیر قرار دهد: «در جهان یکپارچهی آینده که واجد گستردهترین و عمیقترین دموکراسیها است، نهتنها انقلاب، بلکه هر رادیکالیسمی بیموضوع است.»7 این حکم را مقایسه کنید با اقبال فوقالعادهای که رادیکالترین اندیشمندان جهان، حتی درون آکادمیهای سرمایهداری متأخر، پیدا کردهاند. چهار – پیش از این اشاره شد که مؤخرهی «برای بنفشه باید صبر کنی» از یک خلأ بوطیقایی رنج میبرد. آنچه فقداناش کلیت مقاله را با توجه به خاستگاه ژنریک آن زیر سؤال میبرد، فرایند منطقیای است که در طی آن جهانبینی کلی شرحدادهشده در بخش نخست به پیشنهادهای صوری و ظاهری متن شعر در بخش دوم و پایانی، متصل شود. نظریهی ادبی، دقیقاً صورتبندی تئوریک چنین اتصالی را بر عهده دارد و نوشتهی مسعود احمدی به دلیل عدم دستیابی به یک نظریهی ادبی و یا انطباق ترمینولوژیک و متدولوژیک با یک تئوری مشخص و شناختهشده، به عینیتیافتن علت غایی نوشتهشدن یک مؤخره برای مجموعهای از شعرها دست پیدا نمیکند و نمیتواند اتصال نظری یاد شده را تئوریزه کند: «بر اساس و مقتضیات دنیای جدید که تحول زیباییشناختی و تنگی وقت و حوصلهی مخاطب را به همراه دارند، قصه به سوی شعر، شعر به جانب قصه، و این هر دو به سمت زبان محاوره و روزنامهای که از مواهب دموکراسی است، در حرکتاند.»8 در گزارهای که نقل شد، پرسشهای بیشماری (قصه چگونه به سمت شعر حرکت میکند و چرا باید این اتفاق بیفتد؟ الزام زبان روزنامهای چه ربطی به دموکراسی دارد و مگر زبانهای ضدفرهنگی برآمده از خیابان فاقد وجه دموکراتیکاند؟ و...) باقی میماند که پاسخ آنها بر عهدهی نظریهی ادبیای است که از دل آن دیدگاه و جهانبینی کلی بیرون آمده باشد؛ اما مقالهی احمدی درست به چیزی که باید دست پیدا میکرد، به نظریهی ادبی، نرسیده است. تنها دستآورد مقالهی احمدی تدارک پاسخی یکخطی برای این پرسش است: «چرا برخلاف گذشته، اقبال به شعرهایی مثل شعرهای فرخزاد و سپهری و احمدرضا احمدی (در مقابل شعرهای شاملو و اخوانثالث)، زیاد شده است؟» این پرسش که به شکل محسوسی در لایهی درونی صفحات پایانی مؤخره جریان دارد، با توجه به پاسخی که احمدی برایاش تدارک میبیند، خود پرسشی نادقیق و غیرنظری است. اقبال مد نظر احمدی در طرح چنین پرسشی نمیتواند اقبال عامهی مردم در خواندن کار شاعران نامبرده باشد؛ برای نمونه هنوز تعداد مخاطبهای شعر احمدرضا احمدی با شاملو قابل مقایسه نیست. آنچه نویسنده مدنظر داشته، اقبال شاعران جدید و جوان در ادامهدادن مسیر و طریقهی شعرنویسی فرخزاد و احمدرضا احمدی نسبت به شاملو و اخوانثالث است. «اقبال» در معنای دوم، بیشتر بار ادبی دارد تا بار فرهنگی و جامعهشناختی؛ و طبعاً پاسخهای احمدی برای آن ناکافی است. اگر پرسش مسعود احمدی، به طریقی که اینجا اتفاق افتاد، دقیق شده بود، او میبایست پاسخی دیگر برای آن تولید میکرد و همهی مسئله را به سیطرهی فرهنگ پدرشاهی و همخوانی آن فرهنگ با اقتدار زبانی و موسیقیایی شعر شاملو، ارجاع نمیداد.
۲- نگاه کنید به «صداهای پرشورتر»، نوشتهي مشیت علایی، نشر اختران، چاپ اول ۱۳۸۵. ۳- برای بنفشه باید صبر کنی، ص ۸۵. ۴- در اینجا به روش نقادی آلتوسر-ماشری اشاره میشود. در سراسر این جستار از ایدئولوژی، دقیقاً به معنای آلتوسری آن استفاده شده است. نگاه کنید به فصل دوم از کتاب «لویی آلتوسر»، نوشتهي لوک فرتر، ترجمهي امیر احمدی آریان، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۸۷. ۵- برای بنفشه باید صبر کنی، ص ۸۶. ۶- کار دیونیسوس، نقدی بر ساخت حقوقی دولت مدرن و پسامدرن، نوشتهي آنتونیو نگری و مایکل هارت، ترجمهي رضا نجفزاده، نشر نی، چاپ اول ۱۳۸۸، ص ۱۹. ۷- برای بنفشه باید صبر کنی، ص ۹۹ . ۸- برای بنفشه باید صبر کنی، ص ۱۲۵.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
"با توجه به نبود چند منتقد توانمند و حرفهای در حوزهی شعر (که کشف چرایی چنین فقدانی خود موضوع یک پژوهش جامعهشناختی است)، توضیحدادن شعر خویش، نخستین و مهمترین کار یک شاعر زبان فارسی و پرداختن به آن تنها معیار جدا شدن او از تودهی شاعران عامی است. پس از مؤخرهی کتاب «خطاب به پروانهها»، که حاوی دستورالعمل مؤخرهنویسی بود و توضیح شعر توسط شاعر را پیشنهاد میداد، شاعران دیگری نیز با نوشتن مؤخره بر مجموعهشعرهای خود سعی کردند شعر خود را توضیح ..."
-- کاتب ، Nov 10, 2010چه بامزه! چون منتقد گیر نمیاد خودمان در پس کتابمان، تئوریدن نماییم. سازمان برنامه و بودجه بیخیال تا اوس محمود خودش بودجه بنویسد و شاگردهاش در مجلس و بیت احسنتها بگویند! حاصل میشود همین مقاله! که تازه اگر روزی روزگاری منتقدی هم پیدا شد، بجای پرداختن به شعر طرف در باب کلیات ناسخ و منسوخ عرض حال دهد!
جناب کریمی ممکن است فقط به این سوال پاسخ دهید که حافظ، مولوی، لورکا، شکسپیر و و و کی تئوریده اند؟
مگر ویژگی شعرهای بزرگ همه-زمانی و همه-مکانی بودن نیست؟ که حالا بیاییم بحکمیم که ایها شاعر بیاید و چرتکۀ ادبی بیاندازد. بینش شعری منطق ادبی را تاب نمآورد! یکبار دیگر به تعریف شعر و منشا شعر مراجعه کنید. و بگذار شاعر، شاعر بماند ( که همین اوج شاعری است) و منتقد و ادیب و زبانشناس و وو هم کار خودشان را برسند!
در ضمن آن پیشنهادات اوس رضا را همان موقها در همان شهر پنبه اش را زدند رفت پی کارش! نبش قبورات میفرمایید یا نکند ...؟
شاعران به مطالعه وآگاهی نیاز دارند نه به تئوری ها.تئوری ها کسی را شاعر نمی سارزد عزیز
-- بدون نام ، Nov 10, 2010پسرم باشد که هنر تو وقلم تو چراغی برای روشنایی راه تاریک اهل قلم سرزمینم گردد به امید ازاد اندیشی
-- بابای رامتین ، Dec 1, 2010