خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > تجزیهی خانواده و انقلاب علیه پدر و مادر | |||
تجزیهی خانواده و انقلاب علیه پدر و مادرمریم رییسدانا«ما شاهد تجزیه واقعی خانواده هستیم، شاهد یک انقلاب علیه والدین، علیه پدر و مادر، هر دو با هم» (عبارتی از کتاب «گفتمان مردمی در انقلاب ایران»، خسرو خاور و پل وییِی، مطالعهای در زمینه جامعهشناسی ایران، جلد اول، سال ۱۹۹۰) آخرین اثر مهسا محبعلی، «نگران نباش»، رمان کمحجمی است در ۱۴۷صفحه که دور از هر ادای روشنفکرانه یا تکنیکگرایی مدام از درون میجوشد و روایتگری میکند. راوی گویا دوربینی باشد ضبط کنندهی صحنه، گفتوگو، حادثه. «نگران نباش»، مستندی است واقعی از اولین عبارت این مقاله: « تجزیه واقعی خانواده.»
قرار است در تهران زلزله بیاید، پیشلرزههایی میآیند و میروند، کتاب تمام میشود اما زلزله ویرانگر نمیآید. البته زمین میلرزد، خانه میلرزد، شهر میلرزد، اما هیچ چیز به معنای واقعی در ابعاد ویرانگرش نمیریزد، نمیرمبد. خانوادهها آشوبزده یا درحال بقچهپیچی وسایل و فرار از تهران اند یا به پارکها و فضاهای باز پناه آوردهاند. در ورای این صحنههای فرار و آوارگی، زلزلهی بس ویرانگرتری از مدتها پیش آمده است؛ زلزلهای که گرچه سقف خانه از آن نمیریزد، اما ستونی از خانواده باقی نمانده، بهجای مانده ویرانههایی است از روابط انسانی. «نگران نباش» فریادیست در فضایی تیره و خاکستری از روابط متزلزل بین نسلها و رابطهی آسیبدیده انسان با جامعه. شادی، شخصیت اول یا ضدقهرمان داستان دختر جوانی است متولد دههی شصت، دومین فرزند خانواده با تیپ پسرانه، کلاهی بر سر و کوله پشتیای بر دوش، معتاد، بدون عشق، تنها. برادر بزرگترش بابک با چند سال فاصلهی سنی فرزند سربهراه خانواده است. شادی و برادر کوچکتر اهل ویرانگری هستند، شادی خودویرانگری میکند، برادر اوهم میتواند خودش را ویران کند و هم در صورت احتمال جامعه را، منتها نه ازسرخشم بلکه با تمسخر و نادیده گرفتن نظم. آنها بیاعتناء هستند به قراردادهای خانوادگی و اجتماعی و والدینشان را به هیچ میگیرند. خوانده شدن یک روز از زندگی شادی، دیدن زندگیهای دیگریست از همین تبار، همه انگار سیاهسرنوشت اند. « ... چه حالی میده. آدم تو زندان به دنیا بیاد، بعد بیارن بِدَنش به مامانبزرگ و بابابزرگ پولدار و مهربونش» ص ۱۰۲، اشاره به فرزندان زندانیان سیاسی دوره شاه. « مثلاً خیلی دوست داشتی مامانت مثل مامان من بود یا بابات مثل بابای اشکان و الهام ولت کرده بود و رفته بود اون ورِ دنیا؟» ص ۱۰۲، اشاره به بچههای طلاق. « خیلی بده بابای آدم ویاگرا بخوره تو بغل معشوقش سکته کنه، اونم بیاره بندازش تو آشغالای سرکوچه ... تازه مامان آدم دیوونه باشه» ص ۱۰۷، اشاره به روابط پنهانی مردان مسن متأهل با زنان جوان و معشوقه گرفتن. زلزلهی تهران نماد میشود برای ریزش آنچه چهارچوب خانواده نام میگیرد ولاجرم به فروپاشی ساختارهای اجتماعی میانجامد. نمایش موازی آسیبهای فردی، چون اعیتاد جوانان، و پارهشدن رابطههای عاطفی میان نسل والدین و فرزندان تا آسیبهای اجتماعی، مانند حضور مداوم نیروی انتظامی در شهر تهران، دو پایهای است که رمان بر آن بنا شده، و تمام اینها درکنار پایهی سوم دیگری: پایتخت قرار است ویران شود؛ فروریزد. زلزلهی قریبالوقوع تهران دستاویز هوشمندانهی نویسنده است برای ارایه کردن تکانهای شدید و ریزشهای آرمانی، انقلابی، فرهنگی، زبانی، ارزشهای خانوادگی و در یک کلام تمامی زیست فرد ایرانی در محیط ایران. زبان به کاررفته، بهجزنادیده گرفتن چند خطای کوچک، با موضوع و معنا درهم تینده شده و همه از یک جنس شدهاند. معنا تلخ است، زبان گزنده، طنز هم دارد، طنزی سیاه: « رگهای گردنش مثل لولههای فاضلاب از زیر چانهاش زده بیرون»، ص ۸۴. «قلبش انگار یکی بود یکی نبود میزند»، ص ۱۲۹. دو جنبهی شاخص دیگر زبان، یکی استفاده از واژگان آرگو، مانند گولّهکردن، فنچ، قاتزدن، شاسکول، تریپ، راستِ کار فشن، ترنسفر، فتیله چیپیدن، حاجی کارت، گیجزدن، مود ِ دپ، داف، هوک، موآناناسی، صفاسیتی، پاپیون کردن و ...دیگری به کارگرفتن کلماتی که در چند دهه اخیر از راه تکنولوژی وارد زبان فارسی و سپس وارد زبان روزمرهی جوانان شده است، مثل: تایمر، مِساژ، سِند کردن، آن لاین، نت ورک بیزی، فِیلد، یوزر، اوکی، ... چهارمین پایه که ظاهراً نامرییست، اما جان تپندهی کتاب است اینکه به تکرار میزانسنهای گوناگونی میبینیم نشاندهندهی آنکه جوانان شهر به بهانهی بروز زلزله احتمالی در تهران واکنشهای اعتراضی از خود نشان میدهند، پیشدرآمدهای انقلاب. چاپ اول «نگران نباش»، زمستان سال ۱۳۸۷بوده، یعنی یک سال پیش از شورشهای اخیر سیاسی ایران، پیش از انتخابات ریاست جمهوری، بهعبارتی دو سال پیش از این بلواها: «حتماً همراهت میآمدم میدان محسنی تا لاستیک آتش بزنیم، سنگر ببندیم و شهری را که زده به سرش و دارد بندری میرقصد بهدست بگیریم، از خودمان هم نپرسیم چه گهی داریم میخوریم»، ص ۲۳. «بچهها، میدون نارمک هم سقوط کرد، شهر تو دست ماست»، ص ۷۳. «دور تا دور میدان تجریش بنزهای نیروهای ویژه پارک شده و روی چمنهای وسط میدان دو تا هلیکوپتر نشسته، حتماً قرار است زلزله بعدی از آسمان بیاید» ص ۷۴. «مأمورهای گارد ویژه با سپر و ماسک ضد گاز، عین سوسکهای توی کارتن هاچ زنبورعسل، معلوم نیست از کجا پیدایشان میشود و دور تا دور میدان میایستند» ص ۷۵. «باتوم بالا میرود... فکم داغ میشود... پهلوهایم تیر میکشند...» ص۷۶. «پسری که شکل بن لادن است ... خم میشود روی صورتم. «باتوم بالا میرود و موهای سفید روی آسفالت کشیده میشود» ص ۸۵. «فعلاً که از نیروی انتظامی و گارد ویژه خبری نیست. حتماً سرشان جاهای دیگر گرم است.» ص ۱۱۵و ... توصیفات مشابه از این نمونه، با نزدیک شدن به پایان داستان اوج میگیرد. جملهی کلیدی رمان در ص ۷۹ است که راوی حرف اصلیاش را به زبان میآورد: «معلوم نیست لرزهها توی زمین است یا توی مخ اینها!» پس راستی راستی قرار است در تهران انقلاب بیاید نه زلزله. اگر نگوییم «نگران نباش» به نوعی پیشگویی های اجتماعی ایران است، چراکه جامعه ایران همواره هرسه دهه یک بار تقریباً تکانهای بزرگ اجتماعی داشته و نوشتن از آن در قالب رمان میتواند اتفاق تازهای نباشد، اما زلزله تهران را دستآویز کردن برای بیان ریزشهای خانوادگی، اجتماعی و انسانی، و همهی اینها را با زبانی همجنس بیان کردن، غریزهی بیدار نویسنده است از نبض بیقرار جامعه و احتمال بروز سکتهی بزرگ اجتماعی و بالاتر از همه شناختن کلمه. شادی، در «نگران نباش» قهرمان یا ضدقهرمان نیست، خود زندگیست، داستان تراژیک نسلی است که جایگاهش «کانال فاضلاب زیر میدان است»، ص ۱۴۶. دختر جوان، تنها و معتادی که بیعشق است؛ هرچند هرگز در تمام طول رمان نه شکایتی از نبود عشق میکند نه حرفی از دردها و غمهای درونی خود میزند. تمام هم و غم او تهیه مواد است، و همه چیز حتا خودکشی دوستش لرزهای در احساس او به وجود نمیآورد. گویا عصب عاطفهاش بیحس شده است. هنگامی که به زنده بودن دوستش شک میکند با خودش میگوید: «... چرا هر دفعه چهل تا دیازپام میخوری؟ برای یک بار هم که شده، صد تا، دویست، یا بیشترش را تجربه کن؛ جرئت داشته باش پسر. ص ۱۵» شادی عشق را به سخره میگیرد. گویی انسان وقتی از مرز عدم دسترسی به نیاز رد شد، دیگر نبود آن نیازمندی برایش تمسخرآمیز جلوه میکند. دوستش از او میپرسد: شادی جنس و ماهیت وجودیاش از شادی نیست؛ او از غم و نیاز عبور کرده و به بیاعتنایی رسیده است. نسبت به مرگ دوستش کاملاً بیحس است. وقتی با برادر کوچکترش در حال دود کردن «سیگاری» هستند، برادر از حال اشکان میپرسد، شادی جواب میدهد: چرا جنگ، انقلاب، فقر موجب درخشش هنر و ادبیات میشود؟ افسارگسیختگی نظم نگرانکننده است. در چنین وضعی درحالیکه روزنامهها انباشته هستند از چهرههای سرنوشت بشر، ادبیات یعنی ارتباط برقرارکردن و لازمهی ارتباط صداقت است. «نگران نباش»، دور از چند لغزش کوچک، صادقانه خواننده را نگران میکند، نه از روی معصومیتاش بلکه بهدلیل حقیقیترین کنشاش.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
Ahsant....ba to movafegham.dar safari ke norooze 89 be Iran dashtam voghooe zelzele ra hes kardam va az vahshe khoonbare an be khod larzidam.....Mahsa jan to mara va hasasiatam ra midani,bavar nemikonam ke taghat biyavaram voghooash ra.
-- NADER BAGHA ، Oct 28, 2010به نظر من کتاب خانم مهسا محب علی یک رمان متوسط است با شخصیت پردازی های متوسط اما شخصیتهای انتخاب شده جذابند و شاید این تنها کششی بود که رمان این نویسنده برای من داشت. راستش تمامی این جنجال را سر این رمان نمی فهمم جز قحط الرجال حاکم ادبی به دلیل هزاران ممیزی و سانسور. ای کاش یاری گفتن بود...
-- نگار ، Nov 3, 2010