خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > هنگامی که خدا میمیرد | |||
هنگامی که خدا میمیردالاهه نجفیروایتی که فرانسوا والتر در اثر پژوهشیاش از پیشینهی فرهنگ «فاجعه» در غرب به دست میدهد، دقیقاً در جهت پدیدهی «فاجعههراسی» است که این روزها در جوامع غرب به چشم میخورد. فاجعههراسی انسان غربی به باور فرانسوا والتر در این امر ریشه دارد که انسان خردگرا و سکولار غربی با تکیه بر دانش کارشناسانی که در اختیار دارد و به خدمت خود درآورده وقوع محتمل فاجعه را در زندگی روزانهاش به فراموشی سپرده است. از این رو «فجایع»، اثر پژوهشی فرانسوا والتر قصد دارد با بازروایی تاریخ فاجعه هشداردهنده باشد و به یادمان بیاورد که فاجعه هر لحظه امکان دارد اتفاق بیفتد.
افزایش آشکار قربانیان فجایع طبیعی در یکی دو دههی گذشته نمایانگر این واقعیت است که با افزایش جمعیت در کرهی زمین قربانیان فجایع طبیعی نیز به طرزی چشمگیر افزایش یافتهاند. برای مثال اگر فاجعهی هائیتی یا فاجعهی پاکستان چند قرن قبل اتفاق میافتد، بیتردید انسانهای کمتری قربانی می شدند. اگر زلزلهی بم در صد سال قبل اتفاق میافتد، تا این حد قربانی نمیگرفت. با افزایش جمعیت انسانهایی که در مناطق زلزلهخیز زندگی میکنند یا در مناطقی که در خطر سیل یا آتشفشان قرار دارند، تعداد قربانیان فجایع طبیعی نیز افزایش مییابد. تمدنی که بشر بنا کرده، خود میتواند قربانیان فاجعه را افزایش دهد. در هائیتی بسیاری از قربانیان زیر گل و لای مدفون نشدند. بلکه سقف خانههایی که میبایست سرپناه آنان باشد و از آنان در برابر سرما و گرما محافظت کند، روی سرشان فرود آمد و آنان را کشت. از چنین مثالهایی معلوم میشود که طبیعت و تاریخ تمدن با هم در پیوندی تنگاتنگ قرار دارند. انسان، سادهلوحانه گمان میکرد میتواند بر طبیعت چیره شود، غافل از آنکه طبیعت به شکل فجایع طبیعی از او انتقام میگیرد. فرانسوا والتر، تاریخپژوه سوئیسی در این کتاب ثابت میکند که فجایع در طول تاریخ تمدن با افزایش آگاهی انسان و دانش او کاهش نیافتهاند. او مینویسد: «خطای بزرگی است، اگر که بپنداریم عقلانیت و خرافه در تقابل با یکدیگر قرار دارند و چنین تصور کنیم که فقط هنگام بحرانهاست که واکنشهای غیرعقلانی از انسان عقلگرای غربی سر میزند. [...] واقعیت این است که عقلانیت و خرافه یکدیگر را پوشاندهاند. عقلانیت و خرافه هر دو به انسان در رویارویی با فاجعه یاری میرسانند.» در نگرش مسیحی فجایع طبیعی و جنگها به عنوان مجازات خداوند قلمداد میشوند و انسان مسیحی بردبارانه تن به قهر خداوند میدهد و مجازاتش را میپذیرد. در آئینهای قربانی که بیش و کم در همهی مذاهب مشاهده میگردد، انسان تلاش میکند از نظر روحی خود را برای وقوع فجایع آماده کند و در همان حال به خودش امید میدهد که اگر نذر و نیازش قبول افتد، و خداوند قربانی او را بپذیرد، فاجعه و بلا بر او نازل نخواهد شد. پس از عصر روشنگری دانشمندان وعده دادند که خطرات را پیشگویی میکنند و راهکارهای مؤثر برای جلوگیری از خطر در نظر میگیرند. اگر مذهب به انسان کمک میکند که فاجعه را بهتر بپذیرد و پیامدهای آن را برای خودش تحملپذیر کند، علم به او کمک میکند در مقابل فاجعه از خودش دفاع کند. برای همین نویسنده اعتقاد دارد که علم و خرافه در رویارویی با فاجعه، هر دو به انسان کمک میکنند. علم و خرافه در بحث فاجعه در واقع دو روی یک سکهاند. نویسنده مبداً پژوهش تاریخی خود را بر اختراع کتاب قرار میدهد. در آن زمان نخستین بارقههای بیایمانی و کفر در جهان مسیحی پدیدار شد. تا پیش از آن هر گاه در دنیای مسیحی فاجعهای مانند شیوع بیماریهای واگیردار یا سیل اتفاق میافتد، مردم به قدیسانشان پناه میآوردند و تلاش میکردند با تحمل ریاضت، خشم خدا را به مهر و رحمت او مبدل گردانند. اما با پیدایش پروتستانتیسم، اصلاحطلبان مذهبی ادعا کردند که میتوانند فجایع طبیعی را به شکل خطی تعریف کنند و با به دست آوردن ضریب توالی فجایع طبیعی، وقوع آنها را قابلپیشگویی کنند. این نخستین گام بود در راه آمادهسازی ذهن انسان غربی برای آخرالزمان. فرانسوا والتر مینویسد: «به این دلیل که انسان مسیحی پروتستان نمیتوانست تکیهگاه مطمئنی بیابد، آنها که ترسخورده بودند، تلاش کردند با رویکرد به آخرالزمان راهکارهای قابلتحملتری در رویارویی با فاجعه بیابند.» نویسنده به پیشینهی واژهی «آپوکالیپسیس» یا آخرالزمان در فرهنگ مسیحی اشاره میکند و مینویسد ذهنیت آخرالزمانی در فرهنگ مسیحی که در مکاشفهی یوحنا ریشه دارد توانسته است از عهدهی سکولاریسم برآید و همچنان در فرهنگ مسیحی زنده است. با این حال کشیشان از عصر روشنگری به بعد ناگزیر شدند وظایف قدیسان مسیحی را به دانشمندان واگذار کنند. در سال ۱۷۵۵ که زلزله، لیسبون را با خاک یکسان کرد، بودند کسانی که این زلزله را نشانگر خشم و قهر خداوند میدانستند، اما کسانی هم بودند که در این امر تردید کردند. از آن پس هر گاه که انسان میتوانست با تکیه بر دانش خود فجایع طبیعی را خنثی کند یا پیامدهایش را تحملپذیر کند، برای مذهب دیگر اهمیتی قائل نبود. با پیشرفتهای علمی در عصر جدید کار به اینجا کشید که نیاز انسان به «تأمین»، به کار شرکتهای بیمه رونق داد و فاجعههراسی یک کسب و کار پررونق را به وجود آورد. در عصر حاضر انسان ِ فاجعههراس غربی چنین وانمود میکند که جز جامعه و تمدن چیز دیگری وجود ندارد. حتی طبیعت را هم زیرمجموعهای از تمدن به شمار میآورد. طبیعت بکارتش را کاملاً از دست داده و انسان آنقدر در طبیعت دخل و تصرف کرده که پیامدههای فاجعهبار آن غیرقابل پیشبینی است. آتش سوزی جنگلها، نابودی جنگلها، ایدز، حفرهی اوزون، آنفلونزاهای خوکی و مرغی، تغییرات جوی و ناتوانی انسان در رویارویی با این پدیدههای زیانبار، همه باعث شدهاند که ذهنیت آخرالزمانی در غرب شکل بگیرد. با این حال برخلاف قرون وسطی که خدا هنوز نمرده بود و انسان غربی میتوانست به چیزی اعتقاد داشته باشد و خود را از نظر روحی در مقابله با فاجعه آماده کند، اکنون خدا مرده است و به هر کجا که مینگرد پناهی نمییابد. از طرف دیگر به دانش خود هم نمیتواند تکیه کند. نه خرافهای هست که به آن دل خوش کند، نه دیگر عقلانیتش به کار او میآید. تنها چیزی که باقی میماند شرکتهای بیمه هستند و گروهی از کارشناسان که صلاحیتشان به شدت مورد تردید است. شناسنامهی کتاب: François Walter: Les Cultures Du Risque: XVIe-XXIe Siecle
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|