خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > شعری بر لبهی رهایی | |||
شعری بر لبهی رهاییحسین ایمانیانپیش از آغاز هر بحثی را راجع به خصیصههای زیباییشناسانهی یک کتاب شعر، لازم است که از منظری توپولوژیک جایگاه آن کتاب در کلیت شعر امروز فارسی مشخص شود. بیشتر از پنج دهه از تحول بنیادین شعر فارسی میگذرد و در طی این مدت استراتژیهای مختلف شعرنویسی سنتهای کاملن متفاوتی در امر نوشتن شعر پدید آوردهاند. اما عمیقترین شکاف در کلیت هستیشناسانهی شعر امروز در دههی هفتاد تثبیت شد و در افق کنونی ادبیات، آن شکاف اساسی کلیت شعر فارسی را دو شقه کرده است. دستهی اول شعرهایی هستند که «در زبان» اتفاق میافتند و مهمترین خصیصهی بوطیقایی آنها تصرف در گوشت زبان و برساختن سازوکاری دیگر برای شکلگیری شعر، در مقابل نحو و ساختارهای ازپیشموجود زبان است. و دستهی دوم شعرهایی هستند که «بر زبان» نوشته میشوند، و تمام بار خلاقهشان در بر زدن تصاویر، استعارهها و دیگر تکنیکهای حاضر و آمادهی زبان و در نتیجه انتخاب یک یا چند تا از آنها خلاصه میشود. دستهی اول شعرهایی رادیکال و انقلابی، سرشار از انرژیهای تنانه تولید میکنند و دستهی دوم شعرهایی ایستا، آشنا و محافظهکارانه. اگر به زبان کتاب «انقلاب در زبان شاعرانه»ی کریستوا صحبت کنیم، در اولی «امر نشانهای» پررنگتر است و در دومی «امر نمادین». در این یادداشت کوتاه، قصد غرق شدن در بحثهای تئوریک متنشناسی روانکاوانه نیست؛ سراغ کتاب برویم. «یکی مرا به کلینیک معرفی کند» در سنت دوم شعرنویسی نوشته شده است. در واقع شعرهای این کتاب، درست مثل انبوه کتابهایی که منتشر میشوند، بیش از آنکه از خلاقیت مولفاش تغزیه کرده باشند، از حافظهی او بهره بردهاند. به این ترتیب قبل از اینکه وارد بحثهای جزئیتر شویم میتوانیم تکلیفمان را با کلیت این کتاب مشخص کنیم: «یکی مرا به کلینیک معرفی کند» یک کتاب شعر محافظهکار است. سرنوشت کتابهایی مثل «یکی مرا به کلینیک معرفی کند»، سرنوشت غمانگیزی است. کتابهایی اینچنین با هزار مصیبت منتشر میشوند و به سرعت فراموش و حذف میشوند. در خوشبینانهترین حالت، و بسته به روابط نویسندهی آن کتاب، چند یادداشت سردستی توسط ریویونویسهای مطبوعات کسب میکنند و شاید یکی از جایزههای شعر، که خوشبختانه منقرض شدهاند، را کسب کنند. اما اگر همهی این اتفاقها هم برای چنین کتابهایی بیفتد، باز هم نمیتوانند از حذف شدن آن کتاب جلوگیری کنند. شعر جدید فارسی را کسی نمیخواند. در اینجا کلمهی جدید فقط ناظر به تاریخ نوشتهشدن آن شعر است و نه خصوصیات سبکی آن. چیزی به نام بدنهی شعر و یا شعر بدنه از اساس وجود ندارد. در سینما و یا در رمان، در مقابل سینما و رمان مبتذل و عامهپسند، و در حدفاصل آنها با سینما و رمان رادیکال، سینما و رمان بدنه قرار دارد که هم بازار را کموبیش راضی نگه میدارند و هم مخاطبان حرفهایتر را. اما در حوزهی شعر، چون اساسن مخاطبی وجود ندارد، پس بازاری هم برای آن شکل نمیگیرد، در نتیجه قائل بودن به وجود «شعر بدنه» خیالی ابلهانه است. اما دلیل حذف شدن چنین شعرهایی خواندهنشدنشان نیست، این مسئله برای همه نوع شعری قطعیت دارد، علت آن است که نقد ادبی سراغ آنها نمیرود. اگر موضوع یک پروژهی انتقادی چنین شعرهایی باشد، همیشه آن شناخته شدهها در اولویت نقد و بررسی هستند. خصیصهی تازهای در مسائل فرمی و یا تکنیکی نیز در این کتابها وجود ندارد که خود را به موضوعیت یک پروژهی انتقادی بالقوه تبدیل و یا تحمیل کند. پس چنین کتابهایی زیر غلتک سکوت نقد ادبی له میشوند و از بین میروند. به این ترتیب «یکی مرا به کلینیک معرفی کند»، درست مثل بخش اعظمی از کتابهای شعری که در این سالها منتشر میشوند، و بدون نیاز به شناخت جنبههای ارزشی و زیباییشناسانهی شعرهایاش، فعلن کتابی حذف شده و فراموش شده است. مگر این کتاب اولین کتاب شاعری با چند دهه استمرار در شعر نوشتن باشد، که این «استمرار» رسانههای مختلف را به سمتاش بکشاند و از فراموشیاش جلوگیری کند. کم نیستند شاعرانی که فقظ به خاطر استمرار در امر نوشتن، حالا صفحات شعر روزنامهها و ژورنالهای مختلف را اشغال میکنند. مهم نیست که چه نوشتهاند، باسکول رسانهها به حجم نظر دارد و بس. پیش از این گفته شد که شعرهای «یکی مرا به کلینیک معرفی کند» شعرهایی هستند که «بر زبان» نوشته شدهاند، اما این «بر زبانی» دال بر آن نیست که شعرهای این کتاب به مسائل مربوط به تکنیکهای زبانی و فرمی بیتوجه است. اتفاقن شعرهای فروغی شعرهایی است زبانورزانه و کمتر سطری در شعرهای او پیدا میشود که به لفظ بیاهمیت باشد و پابرهنه به سمت انتقال مفهومها بدود. «بر زبانی» شعرهای او آنجا خودنمایی میکند که میبینیم زبانورزیهای او فقط به اجرای ماهرانهی تکنیکهای ادبی ازپیشموجود منجر میشود و کالبد سترون زبان، و اینجا زبان فربهی ادبی، کاملن حفظ میشود. اگر از یک طرف دایرهی دیدگاه انتقادیمان را محدودتر کنیم و به این کتاب از منظری درونژانری نگاه کنیم، و از طرف دیگر، دایرهی دید این یادداشت را وسعت دهیم و کتاب را در فضایی بخوانیم که مابقی کتابهای شعر چند سال اخیر را نیز مد نظر داشته باشد، باید گفت «یکی مرا به کلینیک معرفی کند» کتاب آبرومندی است. شعرهای این کتاب دارای آن حداقلهای خواندهشدن هستند و به سنت شعر نیمایی کاملن وفاداراند. برای نمونه اگر این کتاب را با مجموعههایی که در دو سال گذشته توسط نشر آهنگ دیگر منتشر شده است مقایسه کنیم، به روشنی میبینیم که از نظر ارزش هنری یک سر و گردن از آن کتابها بالاتر است. اما مسئله تاسفآور اینجا است که قارچهایی مثل «خردهریز خاطرهها و شعرهای خاورمیانه» (نوشتهی حافظ موسوی) و امثال آن توسط مشتی یادداشتنویس میانمایه با بوق و کرنا به آسمان میروند، اما کتابهایی مثل کتاب فروغی عمر کوتاهشان در سکوت مطلق سپری میشود. این مسئله برای منتقد شعر تعهدی ایجاد میکند که در آنچه دغدغهاش نیست نیز دخالت کند و وضعیت را به هم بزند. هشت شعری که در دفتر نخست این کتاب گرد آمدهاند همهگی شعرهای قابل توجهای هستند و در اینجا اشارههایی به چندتا از این شعرها میشود و دلیل اصلی ارزشمندی آنها توضیح داده میشود: در شعر پنجم این دفتر، (با این شروع محکم و آهنگین: شنبه / اتفاق که افتادم / تاق افتادم / در اتاقی به طول تاریخ / و عرض بیعرضهها ...)، ریتم شعر به شکل ماهرانهای ایجاد و تا پایان حفظ شده است. این مسئله چه در طریقهی سطربندی و چه در انتخاب واژهها، انتخابی که ناظر به موسیقی درونی واژهها است، قابل رصدکردن است. هفتهی این شعر، به تمامی تسلسل لازمهی هفته بودنش را به عینیت رسانده است و تقسیمبندی آن امری بیرونی و نمایشی نیست. در شعر دوم (نشسته / نخ به نخ میگیراند و / میپوساند / پنجه در / کلافهای دود و خاکستر ...)، عینیت مورد نظر شعر نیمایی به شکلی کامل حفظ شده است. این شعر فاقد شاعر در متناش است و از طرفی روایت به تمامی، هستی شعر را اشغال کرده است، و از طرف دیگر امر شاعرانه نیز در بافت زبانی شعر بازنموده میشود. نمیشود این شعر را پشت سر هم نوشت و درون یک متن غیر شعری گنجاند؛ کاری که با اکثر شعرهای روایی میشود کرد. اکثر شعرها به محض روایی شدن، شعریتشان را از دست میدهند و دچار استحالهی جوهری میشوند، اما شعرهای روایی این کتاب درست در پیوند شعر و روایت مستقر میشوند. شعر چهارم این دفتر (بارها با عقربهها / میدان را دوره کردهام / تو در کجای سیصد و شصت ایستادهای؟ ...)، علارغم تم عاشقانهاش از سنت تغزلی شعر فارسی فاصله میگیرد و به غیر از سطر ماقبل آخرش هیچ نشانی از ابراز علاقه و بیتابی کلیشهای شعر فارسی در آن نیست. زمان که فاصلهی فیزیکی مانع برای آن وصال عاشقانه است به صفحهی ساعت تغییر ماهیت میدهد، «کی» رسیدن معشوق به «کجا»ی صفحهی ساعت تبدیل میشود و همین امر بار کل شعر را به دوش میکشد. عینی کردن یک انتظار عاشقانه و تصویریت تعبیه شده برای گذشت زمان، منتهی به کیفیتی میشود که «امر زیبا»ی این شعر عاشقانه است. شعر هفتم (جرقه میزنی با تمام رازهای جهان / زبان به آتشبازی رازی / پی پرخطرترین تبریزِ / زمین دور میزند دور میزند دور - / میزند بزند زیر تمام تاریخی تاریک / و تمام رازهای جهان ...)، اما، نقطهی عزیمت این کتاب است. این شعر در مرز دستهبندی ابتدای این مقاله نوشته شده است. مضمون اصلی شعر، که مرگ یک نفر است، فرصت را برای نفوذ رانههای غیرنمادین زبان مهیا کرده است. این شعر دقیقن جایی است که فروغی میتواند «یکی مرا به کلینیک معرفی کند» را پشت سر بگذارد. هر چند نحو مبتذل زبان، هنوز به شکل تمام و کمال حفظ شده است، اما بافت نهایی جملههای شعر تمامیت آن را در سایه برده است. و سطرهای شعر چیزی بیشتر از جملههای از نظر دستوری قابل تجزیهاند. فراموش نکنید که این شعر نیز با همان استراتژی محافظه کارانه نوشته شده است، اما ناخودآگاهی تحریکشده توسط مرگ یک دوست، بر آن استراتژی غلبه کرده است و بیشتر قسمتهای شعر را تبدیل به یک بافت ناآرام و انقلابی کرده است. مشخصات نشر: مجموعه شعر «یکی مرا به کلینیک معرفی کند»، نوشتهی رحیم فروغی. نشر داستانسرا / چاپ اول / تابستان ۱۳۸۸
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|