خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > مرثیهی نسل بیرویا | |||
مرثیهی نسل بیرویافرشاد سروشنام «نینا بربروا» (۱۹۰۱ - ۱۹۹۳)، نویسندهی روس، برای فارسیزبانان نام چندان آشنایی نیست. این در حالی است که در سالهای گذشته دو کتاب «همنواز» (با ترجمهی عبدالوهاب احمدی – نشر ورجاوند) و «نوازندهی همراه و بیماری سیاه» (با ترجمهی زنده یاد سروژ استپانیان – نشر کارنامه) از او به فارسی ترجمه و منتشر شده است. ناشناس ماندن بربروا البته سابقهی تاریخی دارد. این بانوی داستاننویس که مدتی دراز در پاریس میزیست و به روسی مینوشت سالهای سال فقط بین معدودی مخاطبان روس شناخته شده بود.
در سالهای دههی ۱۹۸۰ بود که مدیر انتشارات «اکت سود» در فرانسه به ارزش نوشتههای او پی برد و با انتشار برگردان فرانسوی آثار بربروا شهرت او در غرب بالا گرفت. اخیراً کتاب دیگری از این نویسنده با نام «شنل پاره» ترجمه و چاپ شده است. «شنل پاره» یک رمان کوتاه است و برگردان آن را خانم «فاطمه ولیانی» انجام داده که پیشتر و بیشتر او را با ترجمههای بسیار خوباش از آثار فلسفی میشناختیم. نینا بربروا از پدری ارمنیتبار و مادری روس در پترزبورگ به دنیا آمد. سالهای آغازین جوانی او با انقلاب اکتبر در روسیه و دگرگونیهای عمیق سیاسی در این سرزمین پهناور مصادف گشت و او وادار به ترک میهن و زندگی تبعیدوار شد. بربروا به همراه همسر شاعرش «ولادیسلاو خداسویچ» ابتدا به برلین - جایی که بسیاری از تبعیدیان روس اقامت کرده بودند - و سپس به نقاط دیگری در اروپا رفتند و دست آخر در پاریس اقامت گزیدند، شهری که بربروا بیست و پنج سال در آن زیست. او مدتی اجازه نامهی رسمی کار در فرانسه را نداشت و مجبور بود با مشاغل سختی مثل خیاطی مخارج زندگیاش را تامین کند. بربروا که از زندگی شبه بورژوازی به هنگامهی شوربختی، آن هم در سالهای سخت بین جنگهای جهانی اول و دوم، پرتاب شده بود از این تجربیات بسیار متاثر شد. تاثیر این تلخکامیها و وقایع تاریخی را بهوضوح میتوان در آثار این نویسنده پیگیری کرد، بهخصوص در آخرین رمانی که از او به فارسی منتشر شده است. در حقیقت، «شنل پاره» را باید بازتابی از زندگی واقعی بربروا دانست. این اثر بیوگرافیک نیست، اما رگههای پررنگی از ماجراهایی که برای نویسندهاش اتفاق افتاده را، مستقیم و غیرمستقیم، در دل دارد. و شاید به همین دلیل تا این حد تاثیرگذار و به دور از تصنع مینماید. داستان بسیار جذاب و متناسب با درونمایه و روح کلی اثر آغاز میشود. تلخ و گزنده. با مرگ مادر راوی در درمانگاهی سرد و خلوت. زمستانی سخت در پترزبورگ. سال ۱۹۲۰. راوی داستان دختری است به نام ساشا، که در اوان روایت نه سال دارد. جنگ خانمانسوز اول بالاخره تمام شده، انقلاب روسیه به پیروزی رسیده و بلشویکها روی کار آمدهاند. برخلاف شعارهای دهن پر کن کمونیستها دربارهی برابری و رفاه، آنچه مردم اتحاد شوروی، حتا در شهرهای بزرگی چون مسکو و پترزبورگ، با آن درگیرند فقر، بدبختی، گرسنگی و نکبت است. و البته این فقط بخش مادی ماجراست. از نظر سیاسی، نظامی مخوف بر کشور حاکم است و اعدام مخالفان زخمی است التیامناپذیر بر پیکر مردم. چنانکه حتا جرات روایت آن را ندارند. اشارهی چند کلمهای راوی به تیرباران دردآلود برادرش میتواند موید همین نکته باشد. رمان از دو بخش تشکیل شده: بخش نخست در روسیه میگذرد و بخش دوم در فرانسه. بخش اول کودکی راوی را بازگو میکند و بخش دوم روایتگر جوانی و میانسالی اوست. بخش اول بیشتر روی زندگی آریان، خواهر عصیانگر ساشا، تمرکز دارد و بخش دوم بر زندگی خود او. «شنل پاره» روایت یک نسل بیرویاست. نسلی تباهشده. نسل انقلاب روسیه و جنگهای بزرگ جهانی. نه راوی و نه اطرافیان او ـ آریان، پدر، مادر، برادر، و عمهاش: واروارا ـ بویی از شادکامی نبردهاند. زندگی آنها سرشار است از درد و تباهی. مرگ مادر و برادر تنها اتفاق شوم برای خانواده نیست. از پس اینها، آریان - که راوی از نظر عاطفی بسیار به او وابسته است ـ با «ساموییلف» ـ هنرمند درجهچندم متاهل، زشترو، و سن و سال داری ـ روی هم میریزد و برای زندگی با او خانواده را ترک میکند. ساشا و پدر هم از روسیه به فرانسه ـ نزد واروارا ـ پناه میبرند، که البته سفری است بیثمر و از مصیبتی به مصیبت دیگر. ساشا، دوست ندارد اسیر شرایط باشد، اما عملاً اوضاع چنان پیش میرود که او هم، مثل میلیونها نفر دیگر، مفری به سوی آزادی، امنیت و رفاه نمییابد و در انتهای رمان، در آستانهی ورود به کهنسالی، ناگزیر به واقعیت تلخ زیستن گردن مینهد. وجه تسمیهی اثر داستان کوتاهی است که ساموییلف روزی در کودکی ساشا، در یکی از معدود شبنشینیهای دوستانه در منزل محقر آنها، میخواند. آن داستان «شنل پاره» نام دارد و حکایتی است سمبولیک دربارهی یک شنل بسیار قدیمی که از صندوقچه بیرون آمده و سرنوشتی جز دو تکه شدن به دست میراثداراناش در پیش ندارد: «امروز، زمانهی دیگری است. من باید به سویی بروم و تو به سویی دیگر. ما این شنل کهنه را دو پاره خواهیم کرد...» شاید این شنل نماد جامعهی بشری و خصلتهای انسانی باشد. نماد اینکه هرگز نمیتوان زندگی را رام کرد. انسانها همواره مسیرهای جدا از هم را در پی میگیرند و لاجرم در تعارض با هم هستند. خواه در مناسبات خانوادگی، خواه در نگرههای سیاسی و اجتماعی. «شنل پاره» رمانی به شدت سیاسی است. هر چند در آن صفیر حتا یک گلوله شنیده نمیشود و هیچ اشارهی سیاسی مستقیمی ندارد، به زیبایی رذایل کمونیسم، زشتی جنگ، نکبت فقر، و پوچی زندگی را نشان میدهد. بربروا نویسندهای است انساندوست و از رنج بشر در عذاب است. او با تصویر کردن این رنجها در صدد انتقاد از آنهاست اما آنچه به نمایش میگذارد درواقع خوشبختی را دور و غیر ممکن نشان میدهد. همانطور که ساشا هرگز نمیتواند به آن دست یابد و در نهایت با شرایط موجود و فلاکت مقرر خود کنار میآید. روایت داستان خطی است و بر اساس تکنیک فلش بک شکل گرفته است. این رمان با آنکه چندان حجیم نیست اتفاقات و صحنههای بزرگی را میپروراند و گسترهی زمانی وقایع آن نیز در حدود بیست سال است. زبان بربروا ساده و بدون پیچیدگی و روایتاش کلاسیک و آشناست. با این همه، «شنل پاره» داستانی است سهمناک و ویران کننده. بهروایتی، طوفانی است در آرامش و هیاهویی است در سکوت. «شنل پاره» را نشر ماهی در سال ۸۸ روانهی بازار نشر کرده است. این کتاب از سری کتابهایی است که این ناشر در قطع جیبی چاپ میکند. در مدت نه چندان طولانیای که از انتشار «شنل پاره» میگذرد استقبال از آن قابل توجه بوده و به نظر میرسد بربروا از نویسندههایی است که پتانسیل محبوبیت بین کتابخوانهای ایرانی را داراست.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
این کتاب بسیار شفاف و با نثر خوب و زنده ای ترجمه شده است . مترجم با دقت در منتقل ساختن فضاها و توصیفات توانسته است بار مفهومی داستان را به خواننده منتقل کند . به سهم خود به مترجم دانشمند و اندیشه شناس تبریک و خسته نباشید می گویم .امیدوارم جهان ادبیات امروز ما و دبیران محترم ادبی مطبوعات ما بیش از این بتواندن در معرفی این مترجم هوشیار و نگاه مضمون یابش به مخاطبان صاحب تاثیر باشند . چون این مترجم محترم از جمله تاثیر گذاران بر جریان ترجمه مفهومی و اندیشه های تاسیسی ایران معاصر است .
-- تندرو صالح ، Jun 16, 2010