خانه > کتاب زمانه > معرفی کتاب > روباه و لحظههای عربی | |||
روباه و لحظههای عربیسید مصطفی رضیئیSoodaroo@gmail.com... ما منتظر حبیب میماندیم و قبل ِ اینکه رویش را ببوسیم خدا را از توی ساک بر میداشتیم و روزنامهی مچاله را پس میزدیم و از خدای این بار آورده رونمایی میکردیم. چه قشقرقی که راه نمیانداختیم. انگار یک عشیرهی ناامید عروسی دختر ترشیدهاش را جشن گرفته باشد. برای خودش آیینی بود. ولی خوب، انصاف را جلو خودمان را هم میگرفتیم که ذوقزده نشویم و نزنیم بترکانیم. از همین بود که وقتی یکیمان گفت خبر کنیم بچههای دانشکده بیایند ببینند تن ندادیم و کلی توپیدیم و خشمآلود ماغ سر ِ بدبخت کشیدیم. خطر داشت. میریختند میگرفتندمان به اسم هزار فرقه. مگر کار بیخود قحط بود؟... برگرفته از پشت جلد «روباه و لحظههای عربی» نوشتهی مرتضا کربلاییلو
نویسندهای نامتعارف اما ایرانی فرهنگ غربی حسابی به تار و پود ادبیات ما تنیده شده، شاید برای همین بیشتر و بیشتر از نویسندههای خودمان انتظار داریم که منسجم، حسابشده، طبق فرمهای مشخص و معین، و شبیه نویسندگان بیرونی بنویسند. میخواهیم همینگوی، فالکنر، کارور، استر و پلات خودمان را داشته باشیم. این خصیصه عمومی است. دیگر کسی نمیپرسد هویت ایرانی نوشتهها کجا گم شده است، همه – چه چپگراهای فمینیست و چه مسئولان ِ دولتی – نگران این ماندهاند که به چشم دیگران چگونه به نظر میآئیم. همهاش میگویند که غربیها چه چیزهایی دارند و به کجا رسیدهاند و بعد میپرسند چرا ما آنچه را که غربیها دارند نداریم و چرا ما به جایی که غربیها رسیدهاند نرسیدهایم. چرا برای مثال نویسندگان ما هنوز نوبل نبردهاند. یا مثلاً چرا نویسندههایی نداریم که کتابشان تیراژ میلیونی داشته باشد. میپرسند چرا چنین مجله یا وبسایتی نداریم. چرا روزنامهای با فلان تیراژ و چنین و چنان تأثیر نداریم. ولی هیچکس نمیپرسد ایران، و ادبیات ما، با هویت درونی خودش چی لازم دارد؟ و خودمان باید چه چیزهایی برای جامعهی خودمان پیدا کنیم، و به آنها برسیم. شاید به همین دلیل، نویسندهای مثل مرتضا کربلاییلو حسابی توی ذوق خوانندهی عادتزدهی فارسیزبان میزند، و او را به این پرسش وا میدارد، که این موجود دیگر چه میخواهد؟ تصاویر نیمهکاره و انسجام درونی او در پنجمین کتابش که توسط نشر افراز با عنوان «روباه و لحظههای عربی» در تهران منتشر شده، از جلد سبز تیره و تصویر نامعلوماش، تا نامهای غریب ِ هشت داستانش («موسا که بود یا امواجی که به صخرهها میکوبند»، «روباهی بود که پس اینطور!»، «زیرها»، «تذکرهی حوری کامل»، «چشم حشیشی»، «رزها»، «در غیاب نوازندهی لطیف»، «فتوا بده، شیخ!») و بعد جملههای نامشخصترش، همه و همه چهارچوبهای معین ذهنی ما را کنار میزند، و جسورانه آنها را زیر سؤال میبرد. کربلاییلو اعتقادی به چارچوبهای تعریف شدهی داستاننویسی ندارد و داستانهایش را در تصویری نیمهکاره رها میکند. در مقابل، در داستانهایش نوعی انسجام درونی به وجود میآورد که از هر لحاظ کمترین ارتباط ممکن را با هم دارند. و در همان حال، نمیتوانیم آنها را در چهارچوب ادبیات پستمدرن قرار دهیم. این داستانها اصولاً هیچ چهارچوبی را قبول نمیکنند. کربلاییلو مینویسد، چون باید بنویسد. کل ماجرا همین است. زمان میگذرد و به زودی مشخص میشود این مجموعه، که در کنار پنج کتاب دیگر (که همگی توسط نشر چشمه منتشر شدهاند) نامزد جایزهی ادبی «روزی روزگاری» شده، میتواند نظر هیئت داوران را به خود جلب کند یا نه. اما از هماکنون یک مسأله مشخص است: از کتابهای پیشین کربلاییلو تجلیل شده است و برخی آثار او مثل «مقید آقا!» که چاپ سوماش را نشر افراز همزمان با انتشار همین مجموعه داستان به بازار فرستاد، در بازار کتاب خودی نشان داده و با اقبال خوانندگان مواجه شده است. کربلاییلو بدون بردن یا نبردن یک جایزهی ادبی دیگر جایگاه خودش را به دست آورده است.
ذهنیت فلسفی یک نویسنده کربلاییلو دانشجوی دکتریست و در رشتهی فلسفه و الاهیات تحصیل میکند. او همچنین ذهن توانایی دارد که میتواند غریبترین تصویرها را در رودی متلاطم به هم وصل کند. او در نخستین داستان این مجموعه، داستانش را با جنوب و کنار دریا و هوای شرجی شروع میکند، از نبردهای ذهنی بین بتپرستها و یکتاپرستها سخن میگوید و بعد ناگهان راوی داستان سر از حرمین مطهر در عراق و زندان ابوغریب در میآورد. کربلاییلو به همین سادگی میتواند از دانشگاه حرف بزند، اما مسالهی اصلیاش مو و دم و روباه باشد. او میتواند مسالهی زنان را مطرح کند و این مسأله را به موضوع فتوا ربط بدهد، آن هم در شکلی کاملاً غیرمتعارف. شاید در خلاصهی کتاب بتوان گفت که نویسنده با ذهنیتی فلسفی این گونه داستان مینویسد و برای فرم روایی داستان هم اهمیتی قائل نیست. در عین حال که قلم کربلاییلو شیواست و خوانندهی خاص را همراه خود پیش میراند، اما روایتش یکی از سردرگمکنندهترین سبکهاییست که در ادبیات امروز ما وجود دارد. برای آشنا شدن با قلم این نویسنده بخشی از داستان کوتاه «چشم حشیشی» را بخوانیم: ذختر قرآن گرفت و لبهایش تکان خورذ. لبهای پر ِ ذال. پر ضلال. با اطوار ذلال. بعذ نگاه بالا آورذ خنذیذ. جمعیت فریاذ زذنذ هزاریم الان. (ص ۷۲) مسیرهای تو در توی اندیشه چهارچوبهای ذهنی راویهای اثر، چهارچوبهای بودن آنها و هویتشان در مرزهای این جهان و جهانهای دیگری که میتوانند از درون ذهنیتها و سنتها و مذهبها پدیدار شوند، به «روباه و لحظههای عربی» شکل میدهند. یعنی این کتاب در کل مسیرهای تو در توی اندیشه حضور دارد. در داستانهای این مجموعه دنیای معاصر ما در تصویرهایی دگرگونه نقش زده میشود. مثل این است که نه تاریخ اهمیت خاصی دارد، نه این موضوع که زمان میگذرد. همه چیز به هم میپیوندد تا اثر بیتکلف و رها از هر چیزی باشد و در عین حال تعلقی به دلمشغولیهای ما پیدا کند. «روباه و لحظههای عربی» متعلق به هر خوانندهای نیست و هر کسی نمیتواند با این کتاب ارتباط بگیرد و از آن لذت ببرد. خواننده برای لذت بردن از این کتاب باید بتواند مرزهای ذهنی اثر را درک کند. او باید این واقعیت را درک کرده باشد که ادبیات در ایران اهمیتی درجهی دو دارد و مسأله چیزهای دیگریست، چیزهایی حتا مهمتر از روایت. حتا زبان هم اهمیت ندارد. ما در جایی زندگی میکنیم که تصویرسازی و شخصیتپردازی موضوعیت و مفهوم خودشان را از دست میدهند. ادبیات کربلایی لو در این داستانها، چیزیست مابین بهترین خطبههای گذشتگان ما، کتابهای کهن و زندگی امروز و فنآوریهای مدرن. انگار از طریق فنآوریهای رایانهای دربارهی کتابی قدیمی بحث بکنید. کتاب در الگوهای چیزی که مرتضی کربلالو هست، موفق ظاهر میشود. مگر یک نویسنده باید از نوشتهاش انتظار چه چیز دیگری را داشته باشد؟ نویسندهی این کتاب خودش را راضی نگه داشته، و میتواند خوانندهی مشخصی هم داشته باشد، و این یعنی موفقیت ادبی. لمس چندین ساعت تا کهنه شود در پایان فرازی از داستان «رزها» را برای آشنا شدن با نثر این کتاب بخوانیم: «سنگفرش خیس است، از باران دیوانهی دو ساعت پیش. آفتاب غائب است. چترها واژگون میگذرند. ویترین از لای عابران پیداست. قاب چوبی دارد. گوشهاش یک کت تک شیری رنگ آویزان است شانه به شانهی یک پیراهن قرمز. رنگ شیری و قرمز هوای ویترین را گرمسیری کرده. یک جنگل با سبزهای تند را میکشد میآورد. و بوی چوب. چترهای دیگری هم پیداست: دستمالگردن و کمربند و شلوار کبریتی قهوهای تیره. از دیوار کنار بوتیک ناودان پایین آمده. از ورق کبود گالوانیزه است. خمها و نقش و نگارهاش کار دست است. جاهاییاش قُر شده. میچکد. اشیای ویترین ساکتاند. مثل آینه. مانکن نیست. لباسها یا آویزانند یا مچاله افتادهاند. درختانی بههم پیچیده بعد ِطوفانی. یوسف توی سرهایی که توی پیادهرو میجنبند دنبال سمیه نگاهنگاه میگردد. سیمه هنوز نیست. چشم میچرخاند. سمت شلوار کبریتی قهوهای تیره. برای لمس ساخته شده. لمس چندین ساعت تا کهنه شود. انگار میخواهد غیب شود بعد ِ لحظاتی. غیب شوی بروی یک جای سردسیر تا بپوشندت؟ سمیه دارد میآید با نیش باز. نیش باز یعنی سمیه از یک کار عادی مثل آمدن سر قرار خندهاش گرفته. نزدیکتر که میآید پلاستیک توی دستش هست. مثل یک دختربچه دامنپوش که دستش را گرفته. توش یک کاغذ لوله شده هست. و چند شیشهی رنگ. و قلممو. شناسنامهی کتاب روباه و لحظههای عربی. مجموعه داستان کوتاه
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
مقاله در سطح بسیار نازلی ست، انگار که دانش آموزی انشایی نوشته و دو صفحه را حتما باید پرمی کرده.
-- احمدی ، Jun 23, 2010ولی فکر می کنم آقای کربلایی لو هم با این نقل و قولهایی که من در اینجا از او خواندم، بیشتر از این هم حقش نبوده
ولی تعجبم از رادیو زمانه است که چنین چیزی را چاپ می کند
'نگار یک عشیرهی ناامید عروسی دختر ترشیدهاش را جشن گرفته باشد.'
-- رویا ، Jun 24, 2010این جمله لابلای نوشته پشت کتاب نشان می دهد که این نویسنده هنوز در دو قرن پیش زندگی می کند. اینکه نویسنده ایرانی در دنیا اسم در نمی کند یک دلیلش همین نوع نگاه عقب مانده است. اینرا شما به انگلیسی ترجمه کنید، هیچ کس نمی خرد. چرا که در غرب ازدواج تشریفات است و خیلی ها هرگز ازدواج نمی کنند، پس دختر ترشیده معنی ندارد. خلاصه اینکه شکل نگراش یک چیز است، حرفی برای گفتن داشتن هم چیز دیگری است که این نویسنده ندارد!