رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
گفت و گو با مهدیه‏ محمدی، همسر احمد زید‏‏‏آبادی، روزنامه‌نگار دستگیر شده در جریان تحولات پس از انتخابات

«هیچ جرمی در پرونده‏های ما نیست»

مریم محمدی
mmohammadi@radiozamaneh.com

«از دو روز پیش که شنیده‏ام احمد این شرایط را داشته، در شوک هستم. یعنی خیلی راحت ما احمد را از دست داده بودیم. خیلی راحت!»

این را خانم مهدیه‏ محمدی، همسر احمد زید‏‏‏آبادی می‏گوید. اما علت این شوک و تاثر او، پنجاه روز بعد از دستگیری احمد زیدآبادی چیست؟

Download it Here!

ما روز دوشنبه به ملاقات آقای زیدآبادی رفتیم. ایشان برای‏مان تعریف کرد که از زمانی که دستگیرش کرده‏اند، ظاهرا از این که شبانه به در خانه آمده‏اند و غیرقانونی دستگیرش کرده‏اند، خیلی عصبانی بوده و گفته که «باید اتهامم را تفهیم کنید». اما چیزی به او نگفته‏اند.

او هم که خیلی ناراحت بوده، از همان شب اول اعلام اعتصاب غذا کرده است. بعد هم تا هفده روز در اعتصاب غذا بوده است. دفعه‏ی پیش که در زندان اعتصاب غذا کرده بود، دوازده روز طول کشید، اما داشت از بین می‏رفت. حتا راه که می‏رفت؛ تعادلش را نمی‏توانست حفظ کند.

اما این بار هفده روز در یک اطاق یک در یک و نیم متر، در یک سلول انفرادی که تعبیر خودش از آن این بود که «شبیه یک قبر بود»، رهایش کرده بودند.

می‏گفت که «هیچ صدایی نمی‏آمد»، هیچ احدی هم سراغش نرفته است. تصور کنید که شما را در یک قبر یک در یک و نیم متری بگذارند؛ سکوت مطلق هم باشد. هیچ کس هم سراغش نرفته است. هفده روز هیچ چیزی نخورده. شاید فقط آب می‏نوشیده است.

بعد از هفده روز، پزشکی به سراغش آمده و به او گفته است که «تو داری این‏جا از بین می‏روی، هیچ کس هم صدایت را نشنیده. صدای اعتصاب غذای تو به هیچ‏جا نرسیده است». خلاصه متقاعدش می‏کند که اعتصاب غذایش را بشکند. اعتصاب غذایش را می‏شکند و هیجده روز دیگر او را در همان اتاق نگاه می‏دارند. یعنی در مجموع، سی و پنج روز ایشان را بایگانی می‏کنند. در طول این سی و پنج روز، حتا یک بازجویی هم نداشته است.


اولین بار، بعد از چند روز ایشان به شما زنگ زد؟

بار اول، بعد از هفده روز به ما زنگ زد. یعنی همان روزی که اعتصاب غذایش را شکسته بود، تلفن کوتاهی در حد یک احوال‏پرسی، به ما زد. بعد از آن، یک ماه طول کشید تا دوباره تماس بگیرد. اما بعد از آن یک ماه، باز هم حالش خیلی بد بود.

کی از آن شرایط خارج شده است؟

ایشان سی و پنج روز در آن اتاق بوده است. بدون این که صدایی بشنود، بدون این که کسی سراغش برود. طوری که حالت جنون پیدا می‏کند. خود او می‏گفت: «حالت جنون پیدا کردم، دچار توهم شدم و فقط به فکر این بودم که یک جوری خودم را از بین ببرم، ولی هیچ چیزی پیدا نمی‏کردم که خودم را بکشم.»

ظاهرا، روز آخر شروع می‏کند به سر و صدا و داد و فریاد. وقتی دیده‏اند، دارد دیوانه می‏شود، او را از آن‏جا برده‏اند. باز هم او را به یک انفرادی دیگر می‏برند که خودش هم نمی‏دانست کجا است. ولی می‏گفت که انفرادی‏هایش به نسبت جای اول که همان «الف۲» اوین بوده، بهتر است. ولی در هر صورت باز هم انفرادی است.

باز هم حالش خیلی بد بوده. ضعف اعتصاب غذا هم اثر خود را داشته است. تا این که خودش تلاش کرده که کم کم با شرایط کنار بیاید. چند روز پیش هم کتاب وصیت‏نامه‏ی امام‏خمینی و اینها را به او داده‏اند که می‏گفت: «به هر صورت همان‏ قدر که کتاب کنارم باشد، سرم گرم است».

وضعیت جسمی‏اش چطور بود؟

لاغر شده بود. ریش‏هایش بلند شده بود. آن روزی هم که او را به دادگاه آورده بودند؛ ظاهراً، ریش‏‏اش را اصلاح کرده بودند. می‏گفت: «این دادگاه هیچ ربطی به ما نداشته است». هم‏چنین می‏گفت: «مجبورم کرده‏اند، مجبورم کرده‏اند که بگویم می‏خواهم زندگی سیاسی‏ام را کنار بگذارم. برای همین، می‏خواهند چهارشنبه مرا به دادگاه بیاورند». ولی این که می‏خواست این را در دادگاه بگوید یا نه، نمی‏دانم. فقط گفت که مجبورش کرده‏اند این حرف را بزند. حال که دادگاه هم عقب افتاده است.

یعنی، در چهارمین جلسه‏ی دادگاه، آقای زیدآبادی هم خواهد بود؟

نمی‏دانم! نمی‏دانم بپذیرد یا نه که این حرف را بزند.

خانم زید آبادی، به او نگفتید که در بیرون با این اعترافات چه برخوردی می‏شود؟ و مردم آن‏ها را جدی نمی‏گیرند؟

من هم همین را به او گفتم. گفتم که مهم نیست؛ اگر مجبورت می‏کنند، قبول کن. فقط زندگی تو برای ما مهم است، جان تو برای ما مهم است. این‏ها دیگر اهمیتی ندارد. اما نمی‏دانم که این کار را بکند یا نه. نمی‏دانم!
فاصله‏ی مرگ و زندگی احمد، یک مو بوده است. با آن اعتصاب غذا می‏توانسته از بین برود. با آن حالت جنون و توهمی که داشته، می‏توانسته خود را از بین ببرد. این‏ها کاری نداشته. فاصله‏ی مرگ و زندگی‏اش یک مو بوده است.

به جز شما، کس دیگری هم در ملاقات با ایشان، حضور داشت؟

خیر، فقط من و بچه‏ها بودیم.

وکیل ایشان، آقای محمد شریف نبودند؟

خیر، نبودند. آقای شریف هم فوق‏العاده ناراحت است که به او اطلاع نداده‏اند. چون آقای زیدآبادی قرار بود چهارشنبه به دادگاه بیاید، آقای شریف گفت که: «اصلا حاضر نیستم در این دادگاه حضور پیدا کنم، من که مسخره‏ی حکم این‏ها نیستم. باید قبل از آن، پرونده را به من بدهند که آن را مطالعه کنم و لایحه روی پرونده بگذارم و بتوانم از موکلم دفاع کنم. همین‏طوری که قرار نیست من در این دادگاه حضور پیدا کنم».

نکته‏‏ای هست که بخواهید بگویید؟

من از همه‏ی آن آدم‏هایی که یک ذره وجدان در وجودشان هست، می‏خواهم که به داد ما برسند. چون دیگر نمی‏دانم که دستمان به کجا باید بند باشد. از دو روز پیش که شنیده‏ام احمد این شرایط را داشته است؛ در شوک هستم. یعنی خیلی راحت ما احمد را از دست داده بودیم. خیلی راحت! و این که الآن زنده است، واقعاً خدا به ما توجه کرده. خدا به ما رحم کرده که هنوز احمد زنده است.

ولی از هر آدمی که هر کاری از دست‏اش برمی‏آید، می‏خواهم که به فکر باشند. به فکر این بچه‏هایی که در زندان‏اند. این‏گونه مظلومانه ودر حالی که در پرونده‏های آنان هیچ چیزی نیست. این جمله‏ای است که خود آقای زیدآبادی به کار برد: «هیچی در پرونده‏های ما نیست»!

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بحمدالله خیال همه ایرانیان راحت شد چون اقای لاریحانی رییس جدید قوه قضاییه با سپردن پستهای کلیدی به ماموران بد سابقه اطلاعاتی و شکنجه گران , قوه قضایی را بدستور خامنه ای کاملا اطلاعاتی کرده است.

-- کوروش ، Aug 20, 2009 در ساعت 09:00 PM

به نظر می رسد که تکلیف بسیاری از مردم با این «حکومت دینی !!!» معلوم شده؛ تنها مسأله ای که باقی مانده نوع واکنش روحانیون و مراجع دینی در قبال جنایات این حکومت است.
سؤالی که می توان از این حضرات پرسید این است که آیا اساساً دین اسلام را باید منشأ این جنایت ها و مصیبت ها بدانیم یا اینکه شما مدعیان و متولیان رسمی دین، در ادعای خود کاذب و خدعه گرید که سکوت اختیار کرده و یا آنها را توجیه می کنید؟
آقایان مراجع تقلید! اعضای مجلس خبرگان رهبری! آقای رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام! امامان جمعه و جماعات! وعاظ محترم و مکرم! چه شده است که کار دین و حکومت دینی به جایی رسیده که مردم معترض و معتقد به تعیین سرنوشت خود را، می کشند و مورد ضرب و شتم و شکنجه و تجاوز و اقرار گیری قرار می دهند؟ چه شده که احمد زیدآبادی دیندار را به درجه ای از استیصال و اضطرار رسانده اند که قصد خودکشی کرده بود؟ شما در این مملکت مزخرف و بی صاحب، دلسوزتر، مسؤول و متعهدتر و صادق تر از زیدآبادی بدبخت پیدا می کنید؟ نه! واقعیت این است که لیاقت امثال زیدآبادی بیشتر از اینهاست که در این کشور تلف شوند.
لعنت به هر چه آدم متقلب و دروغگو و ملون و مزدور و زورگو و شکنجه گر و توجیه گر و بی اخلاق. امیدوارم دادگاه محاکمه علنی و عادلانه علی خامنه ای و همه اعوان و انصارش - در حضور همه آسیب دیدگان از آنها - به زودی برگزار شود.

-- شهرام ن ، Aug 20, 2009 در ساعت 09:00 PM

به نظر می رسد که تکلیف بسیاری از مردم با این «حکومت دینی !!!» معلوم شده؛ تنها مسأله ای که باقی مانده نوع واکنش روحانیون و مراجع دینی در قبال جنایات این حکومت است.
سؤالی که می توان از این حضرات پرسید این است که آیا اساساً دین اسلام را باید منشأ این جنایت ها و مصیبت ها بدانیم یا اینکه شما مدعیان و متولیان رسمی دین، در ادعای خود کاذب و خدعه گرید که سکوت اختیار کرده و یا آنها را توجیه می کنید؟
آقایان مراجع تقلید! اعضای مجلس خبرگان رهبری! آقای رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام! امامان جمعه و جماعات! وعاظ محترم و مکرم! چه شده است که کار دین و حکومت دینی به جایی رسیده که مردم معترض و معتقد به تعیین سرنوشت خود را، می کشند و مورد ضرب و شتم و شکنجه و تجاوز و اقرار گیری قرار می دهند؟ چه شده که احمد زیدآبادی دیندار را به درجه ای از استیصال و اضطرار رسانده اند که قصد خودکشی کرده بود؟ شما در این مملکت مزخرف و بی صاحب، دلسوزتر، مسؤول و متعهدتر و صادق تر از زیدآبادی بدبخت پیدا می کنید؟ نه! واقعیت این است که لیاقت امثال زیدآبادی بیشتر از اینهاست که در این کشور تلف شوند.
لعنت به هر چه آدم متقلب و دروغگو و ملون و مزدور و زورگو و شکنجه گر و توجیه گر و بی اخلاق. امیدوارم دادگاه محاکمه علنی و عادلانه علی خامنه ای و همه اعوان و انصارش - در حضور همه آسیب دیدگان از آنها - به زودی برگزار شود.

-- شهرام ن ، Aug 20, 2009 در ساعت 09:00 PM

درود بسیار فراوان بر زیدآبادی، این مرد دلیر ایرانی و میهندوست.
ننگ و نکبت بر خامنه ای و مزدوران پست و واپسگرایش که بزودی در دادگاه های مردمی محاکمه خواهند شد.

-- پیگیر ، Aug 21, 2009 در ساعت 09:00 PM