رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۲ تیر ۱۳۸۷

جنون قدرت و کرسی قدرت‌مدار

عرفان قانعی‌فرد

هراس من از افتادن در ورطه تناقض نیست؛ بلکه
آنچه مرا نگران می‌کند آن است که برداشت

نادرستی از منظور من شود. «کانت»

اینترنت دنیای غریبی است. شبحی که در زندگی ما انسان‌های قرن اخیر کم کم دارد به داخل ذهن‌های ما هم رسوخ کند و از اینکه از سال ۱۳۷۸ تا امروز در دنیای مجازی اینترنت دوستان هم‌زبان و همشهری خود را یافته‌ام بسی شادمانم که میتوان در یک ثانیه دغدغه ذهنی و تلاش فکری خود را با همه درمیان گذاشت و سلیقه‌ها و مذاق‌ها را چشید و سنجید.

گاه نوشته‌ای از سر دوستی از غریبه‌ای می‌رسد که گاه نقدی است از روی انصاف و ادب، گاه تهمتی عجولانه از یک دوست همولایتی، گاه تمجیدی دوستانه و از سر لطف، اما هر کدام کمی آدمی را فکر وا می‌دارد که سبب می‌شود یا پاسخ گفت تا نوعی گفتمان پدید آید یا بی‌پاسخ رها کرد؛ فارغ از نگاه حزبی، تفاوت شغل و مدرک و یا اسم و رسم و... که همگی کف روی آب‌اند و من هم از نگاه مطلق دیدن و مطلق خواندن چیزی بی‌زارم اما دشمنم را هم دوست دارم، علی‌الاصول از کسی نفرت و کینه به دل نمی‌گیرم.

در ارتباط انسان‌ها در جوامع –چه در گفتار و چه در نوشتار- به طور اجتناب‌ناپذیری «تاثیر» وجود دارد و به ذهن انسان «معنی و منظور» متبادر می‌شود و این القای ذهنی بسیار اهمیت دارد که انسان خود «فاعل و کنش‌گر» باشد و «نقش آفرین و خالق» یا «سوژه» باشد و موضوع و گاه «مفعول».

انسان در نقش فاعل درباره سرنوشت بنا به مجموعه خرد و تجربه و حس خود تصمیم می‌گیرد و بنا به شعور و تفکر و قیاس، پیرامونش را نقد می‌کند و یا اینکه بی‌اختیار و بی‌تفکر و منفعل‌گونه، می‌گذارد درباره‌اش تصمیم بگیرند و خود تبدیل به بازیچه دست این و آن می‌شود.

به او هر آنچه را سلطه، دیکته و امر کنند کورکورانه انجام می‌دهد و بر جزم‌اندیشی و خشک‌باوری باقی می‌ماند و حاضر به تغییر نیست چون هویت او همان چهارچوب است و اگر از او پس بگیری، دیگر چیزی در اختیار ندارد؛ پس با قاطعیت و مطلق‌نگری قدرت اندیشیدن را به دست دیگران یا به سلطه می‌پردازد، چه در دین و چه در سیاست و چه در اجتماع هر سه به نوعی خودکامگی و خود محوری می‌انجامد.

اما اینکه چگونه کسی اجازه خواهد داد دیگری به جای او فکر کند و بی‌اندیشد، دین‌داری و سیاستمداری و تدبیر کند خود بحث دیگری است که «فوکو» بدان پرداخته است. اما این نگاهی پدیدارشناختی است و جهان اجتماعی من انسان قرن ۲۱ و زاده شده درمیان معمای اقوام جهان، پیامی دارد که بی‌اندیشم و به هویت خود معنی و شکل بدهم و نواقصش را برطرف کنم و محاسنش را از زیر غبار برون آورم و از طریق زبان و ارتباط به دیگران بشناسانم و این تلاش برای کسب هویت؛ نوعی بازتولید معنی است که باید بنا به تغییر نسل و رشد و حرکت جامعه درحال تغییر و تحول و دگرگونی باشد.

و باور به اراده رشد اگر در میان باشد انگاه مرزها و حصارها و مدارها باز می‌شوند و انسان با اندیشیدن و نقد حرکت رو به تغییر را می‌آغازد، اما جایی که دیگرانی سلطه‌طلب بر دین یا سیاست یا اندیشه من مسلط شوند و بخواهند به جای من دینداری کنند یا سیاست‌ورزی و یا تعقل، دیگر هویتی از من نمی‌ماند و حرکت من نوعی گردش به سوی دور باطل است و در دایره اوهام ماندن و قدرت مسلط برایم اسطوره می‌سازد و نقد قداستش را کفر و جرم می‌داند؛

چون در نقد از او قدرت تصمیم‌گرفتن و اندیشیدن و تعقل به جای خود را از وی می‌ستانی و او هویتی جز تکیه بر کرسی قدرت ندارد و بالطبع به مسخ افکار می‌اندیشد و به چاره‌ای پناه می‌برد یا ترور شخصیت – به تهمت و ابتذال کرامت انسانی – یا خون ریختن و این قدرت مسلط خودکامه است و قدرت‌مدار چه معلم من باشد چه ملای من چه رییس من و چه دیگران فرقی ندارد. و قدرت مسلط دوست دارد به من لاشعور بی‌قدرت، اندیشه دیکته کند که چه بکنم و چه نکنم و سد راه اندیشیدن می‌سازد به هر فریبی و دستاویزی مضحک چه پنهان و چه عیان؛ تا مبادا آزاد و مستقل بمانم و بیاندیشم و زحمت باور به اراده رشد را بکشم.

زمانی که در قدرت مسلط حذف اندیشیدن و تصمیم گیری و تعقل مستقل من به خطر مبدل شد که پایداری کرسی قدرت را تهدید کرد از زبان سیاست و ایدوئولوژی؛ که ظرف و مظروف هم می‌شوند؛ سود می‌جوید تا ادراک را از من بستاند و کذب تحویل دهد و ذهن‌های خوش باوران را به نادرستی آماده کند که باور کنند ضدیت با هویت آنان موجود بودن همین انسان اندیشه‌گر مستقل و عنادگر با قدرت مسلط است،

پس به اسم باور و آرمان و اسطوره خود را مشروع جلوه می‌دهد و پشت نام‌ها پنهان می‌ماند و خود را ادامه دهنده و رهرو خادم و صادق آن بت‌هایی می‌نامد که از قبل برای جامعه فراهم ساخته و نقدش را گناه خوانده و این اندیشه نادرست و آگاهی کاذب در میان مفعول‌های بی‌اندیشه تصویری شفاف از نوعی ایدئولوژی و فضایی برای تنفس می‌شود و دگر شکستن این بت‌های قداست یافته دشوار می‌شود. موجودیت و نقش می‌آفرینند.

در کنار تعاریف و معانی خاص این واژه اما وقتی ایدئولوژی مانند فرهنگ برای تنفس ضروری شد فرهنگ در درجه بعد قرار می‌گیرد و از مارکس و وبر و دورکیم و... آموخته‌ایم این معانی را. و قضاوت‌های واقعی و ارزش در ایدئولوژی سیاسی نضج می‌گیرد و به قول آرون آمیخته‌ای از هر ۲ می‌شوند.

اما گاه همین ایدئولوژی یک جریان فکری منحرف را پدید می‌آورد که به نوآوری و تحول و تغییر و رشد، روی خوش نشان نمی‌دهد و این ایدئولوژی حامی و الگوی رفتاری و توجیهی گروهی خاص می‌شود که فقر اندیشه و فکر دارند و تنها به باوری کورکورانه و جزمی وفادارند.

اما برحسب تغییرات فرهنگی ایدئولوژی‌ها هم تغییر می‌کنند، اما این نوع ایدئولوژی با مجموعه‌ای از دیدگاه‌های سیاسی بیشتر در خدمت توجیه قرار می‌گیرند که اهل قدرت‌مدار و سلطه‌طلب به دنبال این‌ هستند که با ترویج و اشاعه و گستراندن ایدئولوژی برای قدرت و کرسی و سلطه خود نوعی مقبولیت و مشروعیت بدست آورند و نوعی کاریزما ساخته و پرداخته کنند تا با استفاده ابزاری از آن نیاز به اسطوره و قهرمان در میان جامعه‌ای سنتی و جهان سومی را پاسخ بدهند.

و هم حس‌ها و تمایل‌های طبقه‌های مختلف مردم را برانگیخته و تحریک و به نوعی تفکر آنها را هدایت و رهبری کنند و با وجود همه تضادها، به زندگی آنها هم معنی بدهند؛ چون مهترین و برجسته‌ترین نیروی سیاسی می‌تواند محسوب شود چون باور مردم با برنامه‌ای سیاسی از پیش تعیین شده در راستای کسب قدرت‌؛ چنان بهم گره زده می‌شود که مردم – پیرو بی‌تفکر و شکل گرفته در آن قالب– وادار و مجبور به حرکت در جهت آن خواسته و برنامه می‌شود.

و مردم – بی‌تفکر که اجازه تفکر را به دست این افراد سپرده‌اند – طبعا چنین تصور می‌کنند که ایشان مثلا رهبری مبارزات ملی دمکراتیک مردم را برعهده دارد و نمی‌خواهد و یا نمی‌تواند بپذیرد که بدون او آیا دیگر این راه ممکن نیست!؟ چون باور یافته و مسخ شده و آن قدرت‌مداران فکر او را قالب داده‌اند و در دام ایدئولوژی سیاسی آن قدرت مسلط قرار گرفته‌اند چنین می‌گوید که آنها نماینده باور و آرمان آنان است و حتی عامل فکر.

و به این سان است که قدرت مسلط از بالای کرسی خود هر نوع تفکری را ابطال می‌کند و «جنون قدرت» و حضور در بازی قدرت باعث می‌شود که بیشتر و بیشتر از ابزار سیاسی سلطه و توجیه و فریب سود بجوید و همه چیز را در تحت کنترل خود داشته باشد و برای بقا هم منتقدان را ناپاک و نجس و فریب‌خورده و مطرود و... صدها صفت دیگر متهم می‌کند تا به عوام – بی‌تفکر – بقبولاند که من بر حقم و این منتقد هرزه‌زبان نخواهد گذاشت شما مردم را به خواسته‌هایتان برسانم.

و چه بسا گاه هم به زور متوسل می‌شود و منتقد را شبانه در حین نگهبانی اعدام می‌کند، زندانی زن حامله را به مسلسل می‌بندند و زهره چشم از عوام می‌گیرد که مبادا بر خلاف روند مورد دلخواه ما حرکت کنید و کسی هم نباید بپرسد که در داخل آن محدوده جغرافیایی به زور تفنگ و گلوله و زبان ایدئولوژی و مسخ افکار و استفاده ابزاری از اسطوره‌سازی برای مردمان نمی‌توان کرسی قدرت را حفظ کرد؛

چون گفتمانی بین مردم وجود ندارد و زور و خشونت مشروع می‌شود چه با تروریست فرستادن و کشتن آن فرد مخالف، چه با انتشار مطلب در صفحه اینترنت امروزه روز؛ هر دو ترور شخص است و ابزار قدرتمدار و آمر مطلق‌نگر و انحصارطلب که خود را برتر و بر حق می‌داند و دیگران را نامشروع، همین «زبان ترور و خشونت» است.


اما حکم‌راندن بر مردمان فرودست و فرمانبردار و حفظ و حراست از کرسی با هر فریبی به خاطر جنون قدرت، بی‌ثمر است و در داخل نسل جدید و پویا و بیگانه با زور و دارای خواسته‌های نو، مشروعیتی ندارد و ایجاد طغیان و شورش در میان طبقات فرودست و فرمانبردار ضامن ثبات کرسی صاحبان قدرت نیست و باز هم قدرت مسلط با اندیشه رشد یافته و عقلانیت جامعه آگاه و به ویژه توان و انرژی نسل نو است که هیچ ابزاری و انحصاری و مانعی، رشد ایشان را متوقف نمی‌سازد و اسیر داستان‌های تخیلی ایدئولوژی و زبان قدرت نمی‌شوند و خود پایگاه حفظ جامعه آتی خویشند.

شکاف گذشته و آینده را خود پر خواهند کرد و از تخریب قدرتمدار – در جهت منافع خود – جلوگیری می‌کند و با پیشرفت و ترقی خود پس‌گرایی و انحصارطلبی ارباب قدرت‌طلب را می‌شکند. چه بسیار افرادی مسلح در میان کوه و کمر که عاقبت خودکامگی رهبر عشیره یا گروه خود را دیده‌اند و باورش به اراده رشد او را به رها‌شدن از دام قدرت مسلط خود واداشته است که نه به تحریف آمر باور کند و نه خود عامل توجیه اقتدار او باشد، بلکه فرایند رشد و تغییر را قبول کند و روایت صادقانه را بازگوید از فریب تا هشیاری و روسفید وجدان خود شود.

برای همین من شیفته تاریخ شفاهی معاصر شده‌ام، چون نوعی زنده‌بودن در روایت‌ها وجود دارد که هویت‌ساز است و در لابلای تاریکی‌ها و ابهام‌ها واقعیت و حقیقت‌ها مانند بلور درخشان خود می‌نمایاند و بالطبع که صاحب قدرت می‌خواهد حتی خاطره مردمی را مسدود کند و سندها را بسوزاند و از آگاهی‌ها بکاهد تا مبادا کرسی قدرت را از دست دهد؛ از این رو دوست دارد که از بوق قدرت و رسانه تریبون قدرت برای خاطره جمعی مردم هم نوعی کنترل قایل شود.

مانند همان رهبر عشیره‌ای که هر کس درباره پدرش کتابی نوشت اگر کمک مالی می‌خواهد باید کتاب در وصف و تمجید او باشد و یا مطابق میل سیاسی او که به او مشروعیت و قداست بدهد آنگاه یک مشت دلار تقدیم می‌کند و این نان ذلت را هم کمتر قلم‌بدستی سر سفره می‌برد، آن‌هم اگر اهل قلمی که بر خط استقلال و آزادی باور داشته باشد آن را سوژه می‌کند.

پس هراس از جدایی از کرسی قدرت موجب می‌شود تا از تریبون و بوق قدرت نوعی روایت‌ها و بازنمایی‌های کاذب به واقعیت و استقرار تجلی یاید و مثلا از رادیو اسامی کسانی برای تخریب درمیان مردمان عوام خوانده شود تا آنها وادار به کمک مالی شوند یا کسی حق خواندن شعری آزاد را از آن رادیو ندارد مبادا کردار و گفتمانی آزاد در حال شکل‌گیری باشد و همان مدعی دمکراسی خود سانسورچی می‌شود که مبادا ذره‌ای در جهت خلاف مصلحت کرسی ارباب سخنی رانده شود.

و کم‌کم نسل نو در حال رشد، زبان ایستا و منجمد ارباب قدرت را نمی‌فهمد چون او بر درک و تشخیص و قیاس عقلانی مسلح است اما دیگری برحسب عادت می‌خواهد آن ساختار و شکل مورد نظر و پیام خاص را به شکلی پیچیده و کادو شده ترکیب زبان ایدئولوژی و زبان سیاسی به خورد بدهد و بالطبع نسل نو درگیر ایستایی و باور به دروغ و تعبد از اسطوره ساختگی و سیاست خاص و چهارچوب خشک حزب نمی‌گردد و ذهنش درگیر عقلانیت است و گفتمان روشنفکرانش و با صدای بلند می‌گوید که حزب و گروه و دسته و سازمان ابزاری است در اختیار من نه آنکه من ابزاری در دست آن.

اما براستی تجلی و نمود ایدئولوژی در زبان سیاست به قصد تثبیت و کنترل انسان را به ورطه نابودی و بردگی می‌کشاند. اما جستجو در گذشته فارغ از نگاه ایدئولوژی و یا سیاسی حزبی و اغراق و خوش باوری مفرط برای دگرگونی آینده جامعه رو به رشد ضروری است و به ظهور خلاقیت می‌انجامد و عدم تکرار تجربه‌های تلخ و گسست معرفتی، و زدودن ابهام‌ها و وارونه‌کردن‌ها و تضادها و تحریف‌ها و تحمیل‌های هویت منفعل و منفی و تشخیص فرصت‌ها و باورهای نو و گفتمان‌های شفاف و سازنده و پرهیز از زبان سیاسی ایدئولوژیک منحط که آدمی را به کشتن همزبان و همخون و حذف برادر خود وامیدارد.

پس اگر سیاست آمیخته به ایدئولوژی شد؛ تحریف و ابهام ساختن و دروغ و قلب واقعیت و هویت موهوم ساختن هم آغاز می‌گردد و انسان‌های عاری از اندیشه و عوام و شیفته، این هویت منفی و منفعل را باور دارند که قدرت‌مدار بر او تحمیل کرده است و این هویت را برای او ساخته و پرداخته کرده است و کانالی برای پرورش ذهن خود ندارد جز تکرار مکررات بافته‌های صاحب قدرت.

و برخود می‌قبولاند که این معنا و مفهوم دارد چون صاحب قدرت برای این مفعول‌ها، نوعی گفتار شبه حقیقی و آمیخته به تعصب و احساس و خوراک فکری تهیه می‌کند تا خمیرمایه‌اش را بر اساس الگوی مورد نظر اریکه قدرت بسازد و تابعی کور و کر و لال در برابر او شود تا او اعمال قدرت کند.

و در ذهن مفعول یا سوژه هم نوعی ایمان به وجود می‌آید که این خود عین حقیقت است و هر که خلافش را گفت پس «دست به تحریف وقایع تاریخی و همچنین ماهیت میهن‌پرستانه جریانات می‌زند» یا «سعی نموده با وارونه نشان دادن وقایع و رخدادهای سیاسی، نتایجی دلخواه و مورد پسند حاکمان را از آن استنتاج نماید» و یا «برای فریب افکار عمومی» سعی کرده است و هزارها اگر و مگر و تهمت و ابهام که خود نشانگر فالانژ بودن این طرز بیان دارد. (هر یک از افراد چماق‌دار سازمان یافته در گروه‌های فشار. مأخوذ از نام حزب فالانژ در اسپانیا که مانند فاشیست‌ها بر قدرت حاکمیت تکیه دادند / فرهنگ معین.)

اگر این فالانژ چنین می‌گوید بدین خاطر است که قدرت مسلط بر او برایش این نوع گفتمان را تولید کرده و هم حقیقتش جلوه داده و هم برایش قانون کرده و این سوژه سیاسی – غیر اندیشه‌ورز – مطیع می‌شود که مبادا از قداست اریکه قدرت ذره‌ای کم شود و این دروغ مقدس را به اسم هویت باور دارد.

اما اندیشه‌ورز فاعل خود به دنبال حقیقت می‌گردد تا به دور از زبان ایدئولوژیک و خط و ربط‌های دست و پا گیر، به دور از فساد اخلاقی و فکری به دنبال هویت واقعی خود باشد تا نه اجازه به سازنده دروغ مقدس بدهد تا فکرش و تاریخش را مصادره به مطلوب کند و نه خود عامل دست قدرت باشد.

دو نوع مقاومت شکل می‌گیرد: مقاومت قدرت‌مدار در جهت حفظ کرسی قدرت و مقاومت فاعل برای رها شدن از زیر سلطه قدرت؛ قدرت‌مدار بر طبل دروغ مقدس و بت‌سازی می‌نوازد و دستاویز بی‌اخلاقی و فاعل اندیشه‌ورز بر پویایی اندیشه و کنترل سرنوشت خویش و برده قدرت نشدن و حفظ اخلاق.

آری درد ما این است. در کردستان ما برایمان بت ساخته‌اند، بت‌هایی مقدس و به اسم ما برایمان هویت می‌سازند. تا جایی که خواندن سخن مخالفان هم جرم تلقی می‌شود و گناه و رسوایی نابخشودنی و به غرض رفو‌کردن درست و نادرست . و مشکلات ۱۰۰ سال تاریخ را سر یک نفر شکستن.

من جنون قدرت را نقد کرده‌ام از سر دلسوزی است. اگر من به تاریخ معاصر کردها نقدی وارد کرده‌ام برای بیشتر تفکر کردن بر چرایی و روایی بودن اندیشیدن درباره هویت واقعی تاریخ کردها و الگوهای سرزمین مادری من و تو – کردستان – است.

اما از پیر مرادم – محمد قاضی – مترجم فرهنگی و ادب سرزمینم آموخته‌ام که در طی تاریخ مشکل اول ما کردها، این است که ندانسته‌ایم چه کنیم؟ از تاریخ چه بیاموزیم؟ هویت خود را چگونه تعریف کنیم؟ برای آینده به چه بیاندیشیم تا از تکرار تجربه‌های تلخ بپرهیزیم.

مشکل نسل جوان بت و اسطوره خیالی نیست. مشکل گفتمان رشد و سازندگی است و اندیشه رهنما. همیشه جامعه کردها از سازمان‌ها و حزب‌هایش پیشرفته‌تر و مترقی‌تر بوده است و آنها دنباله‌رو مردمان جامعه. پس با عقلانیت و خرد و تفکر و هویت درست است که می‌توان راه تاریخ را ساخت و نمایی درست به آن داد.

راهی را که برای خود برگزیده‌ام سنگلاخ است اما گر مرد رهی باید رفت و از مشکلات نهراسید و اگر اعتقاد و ارمان و هدفی هست ادامه داد.

دوست نازنین، من هم انسانم و جایزالخطا و اشتباه هم همزاد و همراه من است و در آزمون و خطاست که تجربه می‌یابم و کم کم این بار شکل می‌گیرد به آینده روشن بین و امیدوارم عزیز.

Share/Save/Bookmark