رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ اسفند ۱۳۸۶
تاملی بر بیکاری نخبگان در ایران، بخش نخست

نخبگان در سرزمین نفت و تقوا

مهرزاد حافظی

در سرزمین نفت و تقوا، روزی روزگاری اگر توانستید ثابت کنید که فردی نخبه‌اید، از آن به بعدش، نانتان توی روغن است. البته اثبات نخبگی، ملزوماتی هم می‌خواهد که باید تمام یا بخشی از آن را در چنته مبارک نخبگی‌تان داشته باشید. اما از آن جا که سرزمین ما سرزمین مبارزات رنگارنگ است زعما، برای مبارزه با پدیده گریز مغزها و نخبگان نیز بیکار ننشسته‌اند.

لذا در خردادماه سال 1384 شورای عالی انقلاب فرهنگی در پانصد و شصت و دومین جلسه‌اش خیال همه نخبگان مشکوک به یاس‌زدگی را راحت کرده است. دستور کار آن جلسه، ترسیم راهکارهای استفاده صحیح و مناسب از ظرفیت‌های علمی نخبگان، در جهت توسعه‌مندی کشور اعلام شده بود.

ناظر کبیر از صاحب نفوذان شورای انقلاب فرهنگی می‌خواهد تا با جهشی انقلابی، به رفع موانع و مشکلات تولید دانش و جنبش نرم‌افزاری‌ بپردازند بلکه، مشکلات تاق و جفت نخبگان بی‌عقبه ایرانی حل بشود و پرنده‌های امید آفرین سرزمین نفت و تقوا مجبور نشوند خدای نکرده با قفسی از کابوس‌های رنگارنگ، عبث پوی جاده‌ها و جنگل‌های بلاد بی‌تقوایی شوند و عطای وطن عزیز را به لقای محن لذیذش ببخشند.

بنیاد ملی نخبگان کشور با هدف برنامه‌ریزی و سیاستگذاری برای شناسایی، هدایت، حمایت مادی و معنوی نخبگان، جذب، حفظ و به‌کارگیری و پشتیبانی از آنان در راستای ارتقا تولید علم، فناوری و توسعه علمی و متوازن کشور و احراز جایگاه برتر علمی، فناوری و اقتصادی در منطقه، براساس سند چشم انداز کشور در افق 1404 تاسیس شده و دارای شخصیت حقوقی مستقل است و در قالب مؤسسه‌ای وابسته به ریاست جمهوری اداره می‌شود.

اعضای فابریک هیات امنای آن، نخبه مادر زادند: نهمین انتخاب میمون مردمی، جناب رئیس جمهور در نقش رئیس هیئت امنا، معاون اول ایشان در رُل رئیس بنیاد (کدام معاون اولشان؟!)، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزیر علوم تحقیقات و فناوری، وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزیر آموزش و پرورش، رئیس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور (اولین نخبه مرحوم جمهوری نهم!)، رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی، رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها (کدام دانشگاه: دولتی، آزاد، پیام نور، پودمانی، دودمانی،... کدام؟!)، رئیس جهاد دانشگاهی، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی (البته!). با این علما هنوز مردم، از رونق مُلک ناامیدند؟!


وظایف این بنیاد در اساسنامه مصوبش چنین ذکر شده است:
1 ـ سیاستگذاری و برنامه‌ریزی برای:

الف ـ پشتیبانی مادی و معنوی از نخبگان کشور

ب ـ شناسایی، هدایت و حمایت نخبگان به منظور ارتقا تولید علم در کشور

ج ـ کشف، جذب و پرورش استعدادها و حمایت از شخصیت‌های جامع الشرایط علمی

د ـ حمایت از نخبگان برای انجام فعالیت‌های تحقیقاتی و کارآفرینی

2 ـ ایجاد هماهنگی میان سازمان‌ها و نهادهای مرتبط با نخبگان و نظارت بر فعالیتهای مربوط به آنان در جهت اجرای سیاست‌ها و برنامه‌های مصوب

3 ـ کمک به فراهم نمودن تسهیلات و امکانات لازم برای دسترسی محققان و نخبگان به تحقیقات جهانی و انتقال فناوری‌های جدید به کشور در راستای تحقق اهداف توسعه علمی و متوازن کشور

4 ـ کمک به فراهم نمودن تسهیلات و امکانات لازم برای حضور نخبگان در همایش‌های علمی در داخل و خارج کشور

5 ـ تشکیل شبکه جهانی ویژه نخبگان ایرانی در داخل و خارج از کشور

از نظر این اساسنامه، نخبه فرد برجسته و کارآمدی است که تاثیرش در تولید علم، هنر و فناوری کشور محسوس باشد و هوش، خلاقیت، کارآفرینی و نبوغ فکری‌اش در راستای تولید دانش و نوآوری موجب سرعت بخشیدن به رشد و توسعه علمی و متوازن کشور گردد. احراز نخبگی افراد براساس آیین‌نامه پیشنهادی هیأت امنا و تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی است.

تأسیس چنین بنیادی منطبق و هم جهت با سند چشم‌انداز توسعه بیست ساله کشور است. یکی از بزرگان اهل تمیز فرموده: امیدوارم بنیاد ملی نخبگان بتواند به دور از چالش‌های اجرایی و مدیریتی به اهدافش که همانا ساماندهی نخبگان کشور جهت تحقق توسعه علمی متوازن است، نایل گردد. اما این چالش‌های اجرایی و مدیریتی دیگر چه صیغه‌ای است؟

مگر چالشی هست که بتواند به راحتی آب خوردن زیر قابلمه ضرورت ساماندهی امور نخبگان بزند و تشت امید ایشان را از بام مهرورزان فرو اندازد؟ در کشوری که جان نثارانش، از صدر تا ذیل، پشت اندر پشت، نخبه و نخبه زاده‌اند، چطور می‌شود از چالش سخن گفت؟ یک نمونه نخبه بیاورید که از در دولت ناامید بیرون رفته باشد؟!

بر اساس این مصوبه، هیچ نخبه‌ای در کشور پهناور عزیزمان حق بیکار ماندن ندارد و چشم‌های پیدا و پنهان ناظر کبیر نیز، امکان بیکار ماندن را از هر نخبه‌ای می‌گیرند و نمی‌گذارند که تنابنده‌ای از نخبگان در دام ناامیدی و یاس بیفتد و از کار اصلی خودش که همانا نخبه بودن است وابماند. به‌به چه امید دلنشینی! این تنها یک پرده از سریال نخبه‌نوازی آرمان‌گرایان سجاده‌نشین است.

واقعیت اما چیز دیگری است: نخبگان سرزمین نفت و تقوا در روزگار قحطی وجدان، چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزند، چون در روزگار نازنازان مهرورز، به زاویه غیظ و غضب رانده شده‌اند و به ناچار، دچار بیکاری پیدا و پنهانند.

«بیکار» در لغت‌نامه‌های اصیل فارسی به معنای «بی‌پیشه» است، یعنی کسی که کاری ندارد و یا آنکه از شغل و پیشه‌ای دندان‌گیر بر خوردار نیست. در جامعه‌شناسی مشاغل، بیکاری دو طیف دارد: بیکاری پنهان و بیکاری آشکار. اما در عوالم بندبازان سیاست و اقتصاد معنی دیگری می‌یابد. اینجا هرچه آمار بیکاری بالاتر رود، ثبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه هم بیشتر به مخاطره می‌افتد.

دولتیان ایستگاه نهم جمهوری می‌فرمایند: «بیکاری» اصلی‌ترین شاخص فرصت‌سوزی و هدر رفتن نیروی انسانی متخصص در فرایند توسعه‌پذیری فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ما نیست. هر کس که این را بگوید یا مغرض است و یا دروغ می‌گوید. اگر شهامت دارد ادله محکمه‌پسند بیاورد! باید دلیل بیاورد و ثابت کند و اگر نتوانست ثابت کند... چه کسی می‌تواند ثابت کند این بلا؛ بلای بیکاری، سرکوبگرانه‌ترین اهرم برای به حاشیه راندن نخبه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است؟!

هر که از بی‌التفاتی به نخبگان چیزی بگوید یا بنویسد خودفروش است و نانخور دشمن. بیکاری حقیقت ندارد و نمی‌شود به راحتی آب خوردن حجم مایوس‌کننده نخبگان بیکار در سرزمین نفت و تقوا را مرور کرد. افتخار سلاخی ساختار هیات علمی دانشگاه‌های کشور توسط آواکس‌های مستقر در دوایر گزینش جمهوری نهم را فراموش کنید!

روی دیگر سکه بازار کار نخبگان و بیلبوردهای تبلیغات دولت از آن خلاف ایده‌ها و اساسنامه‌های مصوبشان است: نخبگان در دایره‌ای بسته، گرفتار قشر گسترده‌ای از مدیران انتصابی با حداکثر سطح سواد لیسانس‌های مرکز آموزش مدیریت دولتی هستند؛ سازمانی که تاسیس شد تا تربیت مدیران سازمان‌ها، نهادها و مراکز دولتی و نیمه‌دولتی را ساماندهی کند.

بگذریم که ابتکار عمل نهایی در تعیین مدیران ارشد، میانی و سطوح معمولی مجموعه‌های دولتی، نیمه‌خصوصی در دست نخبگانی است که چهارشنبه شب‌ها تا عصر جمعه سجاده‌نشین جمکرانند. مکانیسم این آسیب ویرانگر را می‌توان به ترتیب در دولت‌های بعد انقلاب 57 بازشناسی کرد. با این تفاوت که در دولت خاتمی، نخبگان – از هر طیف و طایفه‌ای – تنها، فرصت هواخوری در سلول آزادی و بافتن خیال‌هایی از جنس قفس‌های آریستوکراسی را یافتند. به مدد همین فرصت‌زایی محمد خاتمی برای نخبگان کشور بود که نظر عمومی جهان نسبت به سهم شهروندان ایرانی از چیزی به نام آزادی، قابل قبول!!! خوانده شد.

در همین دوره و براساس آمار موجود، سالیانه بیش 100هزار نفر از نخبگان دانشگاهی ایران به امریکا و اروپا مهاجرت کرده‌اند. در حالی که اگر برای این افراد زمینه شغلی مناسبی در ایران فراهم می‌شد؛ طرح‌های کار آفرینی نخبگان، به خودی خود می‌توانست حداقلی از زمینه‌های مناسب تولید و اشتغال‌زایی برای جوانان جویای کار را فراهم آورد.

نتایج مطالعات انجام شده پیرامون مهاجرت نخبگان ایران در دهه‌های40،50 و 1360 نشان‌گر دلایلی چون کسب ارزش و اعتبار اجتماعی و نیز تأثیر والدین، در انتخاب رشته تحصیلی مؤثرتر بوده است: ولی در نظرسنجی‌های دهه 70 رفاه اقتصادی و دست‌یابی به مشاغل پردرآمد وزن بیش‌تری را به خود اختصاص می‌دهند. در دهه اول انقلاب، مهاجرت یک تا یک و نیم میلیون ایرانی به غرب، سر آغاز «فرار مغزها» از جمهوری وحشت و تردید کشور شد. ایران اولین محموله نیروهای متخصص خود را به جهان هدیه داد . مگر چه عیبی دارد: هر کجا باشند دلشان برای مام‌وطن می‌تپد.

ادامه دارد...

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سر جدت مطلب ادیت شده رو بذار . پسوندش مهر هس . آره قربونش !
مهرزاد

-- مهرزاد ، Mar 2, 2008 در ساعت 05:02 PM