رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ مرداد ۱۳۸۶
سفرنامه‌ی کابل - بخش چهارم

سینما،‌ منطقه‌ی ممنوع

مریم خرمی

گزارش را از اینجا بشنوید.

یک روز به‌طور اتفاقی با چند نفر ایرانی که با اتوبوس از تهران به کابل آمده بودند آشنا شدم. درکافه‌ای نشستیم و قهوه‌ای نوشیدیم. بعد آنها راجع به سفرشان برایم گفتند. این دوستان می‌خواستند که مراسم نوروز را در «دوشنبه»، پایتخت تاجیکستان، ببینند. یکی از این دوستان با دوربین ویدیویی کوچکی که داشت سفر را مستند می‌کرد و خیلی ایده‌های جالبی برای ساخت فیلم داشت. حرف فیلم و سینما شد و خلاصه این‌جوری شد که به فکر سینما رفتن افتادیم، غافل از این‌که سینما منطقه‌ی ممنوعه است.


سینما پارک

روز بعد با یکی از دوستان رفتیم «سینما پارک». سینما پارک توی یک پارک کوچک در مرکز کابل است. یکی ‌ـ دوتا آبمیوه فروشی توی فضای پارک هست. جوان‌های زیادی توی پارک نشسته بودند یا جلوی سینما راه می‌رفتند. دو نکته توجه‌ام‌ را جلب کرد: اول این‌که اصلا زن آنجا نبود! و من و دوستم خیلی عجیب و غریب به‌نظر می‌آمدیم. دوم این‌که انگار کسی توجهی به ساختمان رنگ و رو رفته‌ی سینما نداشت. یک‌دفعه مردان زیادی دوروبرمان جمع شدند. آنها می‌خواستند بدانند این دخترها کی هستند آمدند اینجا،‌ و ما می‌خواستیم بدانیم وضعیت سینما و فیلم آنجا چه طور است.

از آنها پرسیدم آیا سینما می‌روید؟ تا به حال سینما رفته‌اید؟

نه.

چرا؟ کی تا حالا سینما رفته؟

ما تا به حال سینما نرفتیم.

تا به حال سینما نرفتید؟ پس می‌آیید توی این پارک چه می‌کنید؟

اینجا مردم بیکار نیستند سینما بروند. مردم کار و بار و زندگی دارند.

خب به جای این‌که توی پارک بنشینید بروید سینما، چه ایرادی دارد؟

سینما حالا بسته است.

الان بسته است، ولی باز بشود سینما نمی‌روید؟

تا حالا نرفتیم. ما می‌رویم والیبال و فوتبال.

دخترها چی؟ دخترها سینما می‌روند؟

نه. سینما جای دخترها...

سینما جای دخترها نیست!


سینما پارک

جلوی گیشه‌ی فروش چند نفر ایستاده بودند. در حالی که جمعیت دنبال‌مان می‌آمد، رفتیم به سمت گیشه ببینیم چه فیلمی پخش می‌شود و آیا می‌شود بلیت بخریم یا نه!

از یکی از افرادی که جلوی گیشه ایستاده بود و می‌خواست بلیت بخرد پرسیدم که چه فیلمی را می‌خواهد ببیند؟

اسمش را نمی‌فهمم (نمی‌دانم).

اسمش را نمی‌فهمی (نمی‌دانی)؟ پس فقط داری می‌روی فیلم را ببینی؟ هر چی بود؟

بله.

فیلم کجایی هست؟ می‌دانی فیلم کجایی هست؟

هندوستانی.

دفعه‌ی اولی نبود که به سینما می‌رفت. عموما فیلم هندوستانی می‌دید. ولی پارسال یک فیلم افغانی دیده بود که موضوع فیلم را به یاد نمی‌آورد. او هم به من گفت که دخترها را در سینما راه نمی‌دهند.

یکی از دوستان افغان به من گفت ۱۵ سال می‌شود که به هیچ سینمایی نرفته است. چون سینما فقط جای پسرهای عیاش و خراب است.

یک سازمان غیردولتی فرانسوی سال گذشته دوره‌ی آموزش فیلمسازی را در کابل برگزار کرده بود. خانم بتول مرادی یکی از ده نفر فارغ‌التحصیل این دوره‌ی مستندسازی‌ست. خانم مرادی به من گفت یک سینما به اسم «سینما آریانا» در کابل هست که فیلم‌های متفاوتی را پخش می‌کند و بعضی وقت‌ها زن‌ها هم می‌توانند به آنجا بروند. ولی او خودش هم هیچ‌وقت سینما نرفته و به‌طور عموم اگر به‌عنوان یک زن به سینما بروی برچسب کافر و بدکاره می‌خوری. او در ادامه‌ی صحبت‌اش به من گفت:

«فقط سینما نیست که وضعش خراب است؛ متأسفانه چیزی در این کشور نیست که از جنگ آسیب ندیده باشد. همه چیزاز بین رفته یا حداقل آسیب دیده است. از خانه‌ها گرفته تا آدم‌ها تا روان آدم‌ها، زیربناهای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی. همه چیز آسیب دیده است».

او به من گفت وقتی که چهار سال پیش به افغانستان آمده از وضعیت خرابی‌ها وحشت کرده بود. در این چند سال که از زندگی نوین افغانستان می‌گذرد، خانه‌ها به سرعت ساخته می‌شوند و کم‌کم آثار جنگ دارد از بین می‌رود.

«ولی فرهنگ! هیچ کس به فرهنگ توجه ندارد. در حالی‌که این روان جامعه‌ی ماست و این آسیب دیده است. در این بیست سال و اندی ما نه تنها از این فرهنگ حفاظت نکردیم، بلکه به آن آسیب زده‌ایم. ممکن است به چشم نیاید ولی این خیلی مهم است؛ مهم‌تر از خانه‌ها، جاده‌ها».

«پارسال شنیدم که یک دختر سیزده ساله با یک سگ جنگی معاوضه شد. این نشان‌دهنده‌ی این است که ما باید روی فرهنگ بیشتر از ظاهر توجه کنیم».

صحبت‌کردن با خانم مرادی من را به فکر انداخت که کمی راجع به سایر تولیدات فرهنگی در افغانستان امروزی اطلاعات جمع کنم. مثلا راجع به کتابفروشی و کتابخوانی. به خیابان «جوی شیر» رفتم. آنجا مرکز کتابفروشی‌های کابل است. یک طرف خیابان چندتا کوچه‌ی باریک هست با کتابفروشی‌های خیلی کوچک. غرفه‌های کوچکی که دوروبرشان پر از کتاب است و روی زمین‌شان قالی پهن کرده‌اند.


کتاب‌فروشی جوی شیر

به کتابفروشی «خیام» رفتم. آقای «کتاله» صاحب کتابفروشی سال‌هاست که این شغل را دارد و از من دعوت کرد که با هم چای بنوشیم. فضای جالبی بود؛ بیشتر شبیه این بود که در اتاق پذیرایی خانه‌ای نشسته باشیم. دوروبرمان پر از کتاب بود. روی زمین نشستیم.

من خیلی کنجکاو بودم که راجع به وضعیت کتاب در سال‌های قبل اطلاعات بگیرم.


کتاب‌فروشی خیام

شما چندسال است کتاب می‌فروشید؟

من ۲۸ سالی می‌شود که کتاب می‌فروشم.

و تمام این ۲۸ سال را توی کابل بودید یا این‌که از کابل خارج شدید؟

در زمان طالبان من از اینجا فرار کردم و به ایران رفتم. نزدیک به سه سال ایران بودم در میدان انقلاب. بعضی کتاب‌ها را می‌خریدم واز راه پاکستان روان می‌کردم. خودتان می‌دانید دوره‌ی طالبان دوره‌ی سیاه و تاریکی بود، قشر روشنفکر را می‌کشتند. ما کتابفروشی بودیم. اگر عکسی در کتاب بود پاره می‌کردند.

او ادامه داد که در دوره‌ی طالبان کتابفروش‌ها هم از جان‌شان می‌ترسیدند و هم کتاب‌هایشان توسط طالبان از بین می‌رفت. در زمانی که طالبان هنوز مزارشریف را تصرف نکرده بودند تعداد زیادی کتاب را به مزار شریف منتقل کرده بود، ولی وقتی که طالبان مزار را گرفت تعداد زیادی از کتاب‌هایش را از بین بردند و او ضرر زیادی کرده بود.

از آقای کتاله پرسیدم چه کتاب‌هایی را مردم بیشتر می‌خوانند.

«سیاست علاقه‌مند زیاد دارد. آدم‌های اهل مطالعه تاریخ را می‌خوانند. ما در افغانستان تاریخ نداریم. در باره‌ی تاریخ افغانستان اگر در زمان‌های گذشته هم کتاب تاریخی نوشته شده باشد، برای یک طبقه بوده است،‌ یک طبقه که سر قدرت بوده و همه چیز به نفع آنها نوشته شده. امروز موشکافی زیادی جریان دارد و‌ ما علاقه به کتاب‌های تاریخی داریم. تاریخ افغانستان،‌ تاریخ ایران، تاریخ آسیای میانه. چون همه جزء یک حوزه‌ی تمدنی است».

آقای کتاله به من گفت که مردم خیلی به شعرهای کلاسیک علاقه‌مندند. خصوصا حافظ، مثنوی معنوی و آثار رودکی. اشعار پروین اعتصامی هم نزد افغان‌ها بسیار محبوب است. ولی شعر نو هنوز در افغانستان علاقه‌مند زیادی ندارد. همچنین کتاب کودکان و نوجوانان هم فقط از ایران وارد می‌شود.

امروزه به‌طور سیل‌آسا کتاب وارد افغانستان شده است. در طول تاریخ چنین سابقه نداشته. به نظر آقای کتاله:

«درافغانستان طالبان با حمایت استعمارگران روی کار آمدند و اینها اصلا دستور داشتند. یعنی این یک دستور خارجی بود که باید فرهنگ را از بین برد تا سابقه‌ی فرهنگی وجود نداشته باشد. البته در زمان طالبان نویسندگان افغان هم در داخل پاکستان خیلی کتاب‌ها منتشر کردند. حکومت طالبان به نوعی به نفع‌ ما شد؛ برای این‌که اگر طالبان نبود، ما متوجه فرهنگ‌مان نمی‌شدیم. تضاد باعث تکامل هم می‌شود».


یک کتاب‌فروشی در مرکز کابل

مردم افغانستان خیلی تشنه‌ی مطالعه و کتاب هستند. ولی وضع اقتصادی خراب است و کفاف خرید کتاب را نمی‌دهد. آقای کتاله همچنین از حمایت نکردن دولت برای اختصاص دادن محلی مناسب به بازار کتاب بسیار شاکی بود.

خیابان «کوچه مرغی»، در مرکز شهر کابل، به‌خاطر مغازه‌های عتیقه‌فروشی و صنایع دستی افغانستان خیلی معروف است؛ خصوصا میان خارجی‌ها. تقریبا هر خارجی که به کابل می‌آید، یک‌سر به «کوچه مرغی» برای خرید می‌رود. چند مغازه‌ی سی‌دی (CD) و فیلم فروشی‌ و یک کتابفروشی هم نزدیک به این خیابان هست. این کتابفروشی خیلی شبیه کتابفروشی جلوی دانشگاه تهران بود. تعداد زیادی کتاب و البته کارت پستال‌هایی با تصاویر توریستی، مثلا زنان برقع به‌سر، شاه مسعود در حالت‌های مختلف، نشسته، ایستاده، در میدان جنگ، هنگام نماز و همچنین آثار به‌جا مانده از مجسمه‌ی بودایی که توسط طالبان منفجر شد.

پسری افغانی پشت صندوق نشسته بود. با او صحبت کوتاهی کردم. برایم جالب بود بدانم چه تفاوتی میان این کتابفروشی با کتابفروشی‌هایی که توی منطقه‌ی «جوی شیر» که ظاهر خیلی محقرانه‌تری داشتند وجود دارد.

«کتابفروشی‌های منطقه‌ی جوی شیر بیشتر برای محصلین و افغان‌هایی هست که به کتاب نیاز دارند. ولی ما در این کتابخانه به زبان‌های مختلف کتاب داریم. چون اکثر دیپلمات‌های خارجی به اینجا می‌آیند، یعنی منطقه‌ای هست که اکثر خارجی‌ها اینجا می‌آیند و بیشتر کتاب‌های ما به زبان‌های انگلیسی و خارجی است،‌ چون فروش ما برای خارجی‌ها زیادتر است».

او به من گفت تفاوتی بین قیمت کتاب‌های مغازه‌اش و کتاب‌های منطقه‌‌ی «جوی شیر» وجود ندارد. صرفا نوع کتاب‌ها فرق می‌کند.

شما کتاب‌هایتان را بیشتر از کجا می‌گیرید؟

بخش زیادی از کتاب‌های انگلیسی‌مان از پاکستان وارد می‌کنیم؛ بخش کتاب‌های فارسی را از ایران می‌آوریم.

اینجا مردم کتاب می‌خرند؟ کتاب می‌خوانند؟

نسبت به سال‌های گذشته خب بله.

قسمت‌های پیشین:

۱ـ کابل، جایی که همه "جان" هستند
۲ـ انقلاب در افغانستان: همه می‌خواهند درس بخوانند
۳ـ برقع فقط آبی نیست

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام
خیلی جالب بود

-- مهیار موسوی ، Jul 11, 2007 در ساعت 10:33 PM

دوست عزیز؛ گزارش جالبی بود. من گزارش دیگرتان را هم خواندم که عالی بود. موفق باشید.
آرام

-- عطاران «آرام» ، Jul 11, 2007 در ساعت 10:33 PM

درود دوباره
هرچند تکراری است که بگویم باز هم جالب نوشتی، اما حقیقتاً بازهم جالب نوشتی. از سبک روایتی گزارشهایت خوشم می آید. داستان گونه شروع می شود و پیش می رود، و کلی اطلاعات و نظرات گوناگون داخلش هست.

در مورد سینما، من در افغانستان فقط دوبار به سینما رفتم. یک بار در سال 2003 از روی کنجکاوی. به همین سینما پارک که تو سر زدی رفتم. فیلم به شدت مزخرف بود. از آن فیلمهای بزن بزن هندی که با یک مشت قهرمان (یا به قول افغانها: بچه فیلم) یک ساختمان فرو می ریزد. علاقه ای به داستان فیلم نداشتم، فقط می خواستم ببینم وضع سینما چطور است. همانطور که گفتی، حتی یک زن هم در سینما نبود. فضا پر از دود سیگار بود و یک مقدار بوی چرس (حشیش هم به مشام می رسید). با یک حرکت قهرمان فیلم، صدای هلهله و شادی تماشاچیانی که حتم دارم این فیلم مزخرف را بارها دیده بودند، به هوا بلند می شد و بعضی ها هم بودند که داستان فیلم را پیشاپیش برای بغل دستی شان تعریف می کردند.
یک بار هم به سینما آریانا رفتم که توسط آلمانی ها یا شاید هم فرانسوی ها بازسازی شده و در نزدیکی ارگ (کاخ ریاست جمهوری) قرار دارد. مناسبت رفتنم به آن سینما، مراسم رسمی آغاز پخش همزمان فیلم ایرانی دوئل در تهران و کابل بود. شماری از هنرمندان ایرانی (احمدرضا درویش، پرویز پرستویی، سعید راد، پریوش نظریه و پژمان بازغی) به همراه شماری از مقامات دولتی افغان، از جمله وزیر اطلاعات و فرهنگ و شهردار کابل هم آمده بودند.
فضای آن سینما، با سینما پارک خیلی متفاوت بود. در سینما پارک، فیلمهای هنری غربی نمایش می دهند و تک و توک مشتریان زن هم دارد.

پرگویی کردم، بنابراین، در مورد کتاب، بعدا برایت خواهم نوشت.

-- آرش ، Jul 12, 2007 در ساعت 10:33 PM

مریمی خسته نباشی. great

-- نسیم ، Jul 12, 2007 در ساعت 10:33 PM

مریم جان
خسته نباشی

ژیلا

-- بدون نام ، Jul 12, 2007 در ساعت 10:33 PM

گزارش جالبی بود

فقط می خواهم تصحیح کنم که اسم کوچهء که درشهر نو کابل است و شما از آن یادآوری نموده اید کوچهء مرغ ها است نه کوچهء مرغی .
با ابراز تشکر

شکیب از کابل

-- شکیب ، Jul 14, 2007 در ساعت 10:33 PM

مریم جان ، زنده باشی با این چشم های تیز بین ات . چیزهای فراوانی درکابل است که اغلب نمی بینند اما پاره بزرگ آنرا دراینجا نشان د اده ای مریم . قربانت

-- حسرت ازکابل ، Jul 15, 2007 در ساعت 10:33 PM

در پاراگراف آخر، منظورم سینما آریانا بود: در سینما آریانا، فیلمهای هنری غربی نمایش می دهند...

-- آرش ، Jul 15, 2007 در ساعت 10:33 PM

دوست عزیز!
پیشنهاد می کنم سری به دانشگاه های کابل هم بزنید و از آنجا هم گزارشی تهیه کنید. فکر می کنم علاقمندان بسیاری دوست دارند از وضعیت دانشگاه ها در افغانستان هم چیزی بدانند.
همیشه سبز باشی!

-- رضا ، Jul 15, 2007 در ساعت 10:33 PM

دوست عزیز، رضا.پیشنهاد بسیار خوبی است! من هم خیلی دوست داشتم که به دانشگاه میرفتم . ولی متاسفانه فرصت کم بود وچون درتعطیلات نوروز کابل بودم، نتوانستم در فرصتی که داشتم به دانشگاه بروم. با دانشجویان زیادی صحبت کردم و سعی کرده ام که نظراتشان را دراین برنامه ها منعکس کنم، ولی چون خودم در محیط دانشگاه نبودم ترجیح میدهم موضوع دانشگاهها را به فرصتی دیگر (و یا به دوستان دیگر) بسپارم. سربلند باشید!
مریم خرمی

-- مریم ، Jul 19, 2007 در ساعت 10:33 PM

با سلام
تشکر و مانده نباشید
خیلی جالب بود

-- قربانعلی رضایی ، Aug 5, 2007 در ساعت 10:33 PM