رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ بهمن ۱۳۸۵

عاشورا و جوان‌ها: دگرشدن معنای نشانه‌ها

پویان

یادم هست وقتی بچّه بودم، در روزهای جنگ ایران و عراق، «چفیه» معنای خاص و مقدّسی داشت. چفیه هنوز هم پرمعناست؛ امّا آن وقت‌ها معنایش، پاکی و خلوص جبهه‌رفته‌هایی بود که از سرزمینشان دفاع می‌کردند. ارزشش، کم و بیش هم‌سنگِ «پلاک» بود. «پلاک» هم شناسنامه‌ و نشانی آدم‌هایی بود که از نظر خیلی‌ها نماد ایثار و فداکاری و جان‌بازی در راه مملکت و دینشان محسوب می‌شدند.

چفيه چون مد
خاطرم هست بعدتر، دخترهای تهرانی ـ آن‌هایی که چندان اعتقادی به کارهای حکومت نداشتند ـ چفیه را به جای روسری سر کردند و باعث اعتراض‌های فراوان شدند. آن‌ها متّهم بودند که اعتقادات عدّه‌ی زیادی را مسخره کرده‌اند. ولی خودشان مدّعی بودند که «خودتان می‌گویید حجاب، نشان‌دهنده‌ی متانت و عفّت زن است و از طرف دیگر، چفیه هم که مقدّس است. پس چرا باید جمع این دو تا ـ یعنی چفیه و حجاب ـ این‌قدر واکنش ایجاد کند؟ ما داریم همان‌کاری را می‌کنیم که خودتان می‌گویید!»

همان‌وقت‌ها مشابه همین اتّفاق، برای پلاک افتاد. پلاک‌ها کم‌کم به عنوان شیئی تزئینی افتاد دور گردن آدم‌هایی که می‌خواستند مدهای جدیدی با چیزهایی که دور و برشان بود، درست کنند. بگذارید از خاطرات خودم بگویم. خوب یادم هست که وقتی بچّه بودم، ژل زدن به مو گناهی نابخشودنی حساب می‌شد و هرجور تزئینی ـ از گردن‌بند و انگشتر تا دست‌بند و حتّا لباس‌ها و مدل موهایی که بیش از حدّ معمول قشنگ و «قرتی» بودند ـ ممنوع بود و باید ساده و «سنگین»، سر کلاس‌ها حاضر می‌شدیم.

کسی به پلاک گير نمی دهد
در چنین شرایطی، بچّه‌های مدرسه‌رو که دوست داشتند گردن‌بند به گردن بیندازند و از این سادگی و سنگینی دربیایند، راه حلّ خوبی پیدا کردند. آن‌ها پلاک و زنجیرهایی را ـ که بلافاصله تصویر شهدای جنگ را به یاد می‌آوردند ـ انداختند گردنشان و از شیئی مقدّس، مد ساختند. این‌طوری دیگر ناظم و مدیرهای سخت‌گیر مدرسه‌های‌مان حرفی برای گفتن نداشتند. کسی نمی‌توانست به زنجیرهایی که پلاک به آن‌ها آویزان و گردن‌بندهایی که بهشان یک جزء از قرآن وصل بود، «گیر» بدهند!

خلاصه با این‌که «چفیه» پارچه‌ای‌ست که شکلش تقریباً برای همه شناخته است؛ امّا همین شیئ یکتا، می‌تواند معناهای متفاوت داشته باشد. احتمالاً با من هم‌عقیده‌اید که معنای چفیه برای بسیجی‌ای که از جنگ و شهادتِ دوستانش خاطره دارد، با معنای آن نزدِ جوان زنجیرزن میدان محسنی فرق دارد. جوان دوّمی هم از چفیه استفاده می‌کند؛ ولی تقدّسی برایش قایل نیست. او چفیه را خیلی مرتّب روی دوشش تنظیم می‌کند تا ضربه‌های زنجیر فلزّی، لباس سیاه چند ده هزار تومانی‌اش را خراب نکند.

فرهنگ، اصلاً به نظرم همین رقابت‌ها و تضادّ و توافق‌ها بر سر معناها و کنش‌های آدم‌هاست. اشیای ثابت و کنش‌های یگانه، برای گروه‌های مختلف، معناهای مختلف دارد. عَلَم‌کشی برای بعضی‌ها، یادآور فداکاری حضرت ابالفضل در سپاه امام حسین است و برای بعضی دیگر، سرگرمی‌ای که می‌توان از طریق آن زور بازو را نشان داد. یا، شمع روشن کردن‌های شام غریبان برای برخی یادآور غربت و تنهایی خاندانِ امام حسین است و برای بعضی دیگر، فرصتی عاشقانه.

نزاع فرهنگی
به نظرم جوان‌ها آدم‌های خلّاقی هستند! آن‌ها از همان تولیداتِ سیستمی که آن‌ها را مهجور و بعضی وقت‌ها لاابالی نشان می‌دهد، بر ضدّ خود سیستم استفاده می‌کنند. نمونه‌اش همین مراسم محرّم که این چند روزه در ایران رونق دارد. از نظر حکومت، خیلی از این جوان‌ها اعتقادِ درست و حسابی به امام حسین و حادثه‌ی عاشورا ندارند. امّا همین جوان‌ها به عرصه‌های عزاداری ـ که از سوی تفکّر مسلّط، مشروع و پسندیده هستند ـ می‌آیند و معناهای مسلّط را از طریق معانی فعّالانة خود، واژگون و جابجا می‌کنند. آنها، با این‌کار ـ که شاید بتوان اسمش را «نزاع فرهنگی» گذاشت ـ تسلّط بر زندگی‌هاشان را نشان می‌دهند. حکومت و نظام سنّتی دوست دارد که هیأت‌ها و تکیه‌ها و دسته‌های عزاداری پرجمعیّت باشند. جوان‌ها هم اطاعت می‌کنند و می‌گویند ما همان‌طوری که شما دوست دارید، در این عرصه‌ها حاضر می‌شویم. امّا نه همین‌طوری خشک و خالی! آن‌ها همراه با حضورشان، در برابر تفکّر مسلّط مقاومت هم می‌کنند. مقاومتی این‌چنینی، همراه با خلق معانی، ارزشها، ذائقه‌ها و نمادهای خاصی‌ست که در برابر جریان اصلی فرهنگ غالب بزرگسالان سنّتی قرار می‌گیرد.

در عزاداری محرّم، نزاع فرهنگی را خیلی خوب می‌توانید ببینید: مبارزه‌ای که بر سر معنای نشانه‌هاست. ماشین‌های آخرین مدل را می‌بینید که با رنگِ قرمز نقّاشی شده‌اند و از نام «حسین» یا «ابوالفضل»ی که روی شیشه‌ی عقب نوشته‌اند، خون می‌چکد. امروز سر صحبت را با یکی از دارنده‌های این ماشین‌ها باز کردم. گفتم «ماشین رو خوب درست کردی ها!» گفت «آره! نمیذارن شیشه‌اش رو دودی کنم، من خونیش کردم!»

شام غريبان رمانتيک
از همین ماشین‌ها صدای نوحه‌هایی را می‌شنوید که جوان‌هایی ـ که به قول نظام مسلّط فکری، «لاابالی» هستند ـ از سیستم‌های صوتی گران‌قیمت‌‌شان، آوای «حسین‌حسین» را مثل ضربه‌های ممتد سازهای کوبه‌ای پخش می‌کنند. به نظرم اسمِ این‌جور مدّاحی‌ها و نوحه‌خوانی‌ها به قدر کافی گویا هستند: «مدّاحی لس‌آنجلسی». در شعرهای این مدّاحی‌ها از عشق و عاشقی و دیوانه‌بازی برای عشق ـ از حضرت رقیّه و زینب تا امام حسین و حضرت ابوالفضل ـ حکایت می‌کنند. عقل، را درد سر می‌خوانند و عاشقی و جنون و دیوانگی را می‌ستایند. جز این، دخترهای جوانی را می‌بینید که به تماشای دسته‌های عزادار آمده‌اند و ناخن‌هایشان را لاکِ سیاه زده‌اند. یا زوج‌های جوانی که خیلی صمیمی و رمانتیک، در شام غریبان، شمع به دست گرفته‌اند.

گفتم که به نظرم جوان‌ها خیلی خلّاق هستند. پارسال، در ظهر عاشورا زنجیرزنِ جوانی را دیدم که روی دوشش چفیه انداخته بود. در حالی‌که، پشتِ مویش را بلند کرده و چند رشته‌ی بلندتر را بافته بود. جوان، به گردنش مجموعه‌ای از خرمهره و چشم‌زخم انداخته بود. ناخنش را بلند کرده و ابرویش را برداشته بود و در دسته، هماهنگِ با دیگران زنجیر می‌زد. خلّاقیّت جوان‌ها در این صحنه‌ها بسیار نمایان است. آن‌ها خلّاقیّت‌شان را از طریق چهل‌تکّه یا «بریکولاژ»‌سازی بروز می‌دهند. بریکولاژ یعنی آرایش دوباره و کنار هم گذاشتن موضوعات ظاهراً بی ربطی که پیشتر در جای خودشان معنای دیگری داشته‌اند، برای تولید معنایی تازه. جوانی که توصیفش را کردم، برای تولید معناهای نو در زمینه‌ای تازه، دوباره آن موضوعات را ـ از مدل مو و ابرو تا زنجیر و خرمهره و چفیه ـ به گونه‌ای ابتکاری کنار هم گذاشته و همه را دوباره از نو، تعریف کرده بود.

پاتک مودبانه
هرچند جوان‌ها خلّاقند، نباید از برنامه‌ریزی حکومت و نظام مستقر هم صرفِ نظر کرد. میدان محسنی یکی از عرصه‌های مشهور عمومی برای برپایی شام غریبان است. جوان‌ها آن‌جا جمع می‌شوند و شمع در دست می‌گیرند و صحنه‌هایی به وجود می‌آورند که خواستِ حکومت نیست. پارسال، پلیس ایده‌ی تازه‌ای اندیشید. اعلام کرد که چند نفر از مدّاح‌های معروف، شام عاشورا در میدان محسنی برنامه اجرا می‌کنند. شمال و جنوب میدان را هم جدا و به‌طور خیلی نامحسوس و کاملاً مؤدّبانه پسرها و دخترها را به دو سوی میدان هدایت کردند. پسرها فکر می‌کردند که از کوچه‌های بالایی وارد می‌شوند و می‌توانند به دخترها که از کوچه‌های پایینی وارد میدان شده بودند، بپیوندند. ولی ناگهان دریافتند که جدا هستند. جمعیّت هم ناهمدست بود. چراکه خیلی‌ها که علاقه و عقیده به اصل روایت حاکم داشتند، به خاطر مدّاح‌های مشهور به میدان محسنی آمده بودند. نیروهای انتظامی ـ که در ظاهر هیچ‌کدام اسلحه نداشتند ـ و خودِ رئیس پلیس وقتِ تهران بین جمعیّت بودند. این‌طوری، جوان‌ها رودست خوردند. تاکتیکِ آن‌ها در برابر استراتژی و برنامه‌ی منظّم پلیس شکست خورده بود.

ويژگی گروه‌های تحت سلطه این است که خودشان زمینی برای بازی ندارند. آن‌ها مجبورند در زمین‌های دیگران بازی کنند؛ در زمین‌هایی که گروه‌های فرادست برای‌شان فراهم کرده‌اند. جوان‌ها مجبورند در موقعیّت‌هایی که از پیش فراهم آمده ـ مثل همین روزهای محرّم ـ دست به خلّاقیّت بزنند. آن‌ها چیزی برای فتح کردن ندارند. ممکن است تمام دستاوردشان یک‌شبه بر باد برود. امّا نقطه‌ی قوّت‌شان خلَّاقیّت‌شان است. همان شام عاشورا خاطرم هست که وقتی جوان‌ها از برنامه‌هایشان ناامید شدند، بلوتوث تلفن‌های همراه به کار افتاد و همه مشغول تنظیم جای قرار بعدی بودند!

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مقاله بسیار زیبایی بود.

-- جواد ، Feb 2, 2007 در ساعت 03:05 PM