رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
سفرنامه کوبا، بخش 5

ماتانزا یعنی قتل عام

nazarovas@radiozamaneh.nl

ماتانزا را یونان و گاهی ونیز کوبا می نامند؛ شهریست با پل های زیاد و درختان پالما که سر به آسمان کشیده اند. درخت پالما یکی از زیبای های کوباست، می گویند درخت ملی کوباست.

پالما درختی است که از آن بیشترین محصولات چوبی ساخته می شود و به همین خاطر ملی یعنی دولتی است. در کوبا همه چیز متعلق به دولت است و مالکیت خصوصی بسیار محدود و حتا برای مردم ناآشناست.


صف ورود؛ فروشگاهی در یک خیابان اصلی - ماتانرا

پالما درختی است از آن مردم محلی به راحتی می توانند خانه بسازند و یا قایقی که بتوانند سرتاسر ساحل کوبا را بگردند و یا به سواحل میامی برسند؛ رسیدن به سواحل میامی آرزوی بسیاری از کوبایی هاست. به همین دلیل هر گونه استفاده از درخت بدون اجازه دولت در کوبا ممنوع است. تنها چیزی که به چشم می خورد که از چوب ساخته شده باشد، آلات موسیقی و یا سوغات برای مسافران خارجی است.
با تور یک روزه ای به این شهر رفتم. از دم درهتل اتوبوس های تور داخلی هر صبح می آیند و با قیمت 50 تا 60 پزو توریستی که حدود 50-60 دولار است، شمارا به شهر های دلخواه تان می برند. اول شب راهنمای تور در هتل مشخص می کند که مسافران به کدام شهر می خواهند بروند و با پرداخت نقدی بلیط تان را تحویل می دهد. اما در همانجا جوانی کوبایی که همیشه نگاه مهربان داشت گفت که اگر بلیط نداری می توانی دراتوبوس پرداخت کنی. با خود فکر کردم که اگر در اتوبوس بلیط بخرم کمکی هم به محلی ها کرده ام و اگر در هتل بلیط بخرم، باز به جیب شرکت توریستی خواهد رفت و با این فکر تا آخرین لحظه همه بلیت های داخلی را از راهنمای محلی خریدم.

راهنمای محلی جوانی بسیار صادق بود و از واقعیت های شهر ماتانزا واضح صحبت می کرد.

معنای کلمه ماتانزا قتل عام است. به گفته راهنمای تور، در دوران پیشین 30 نفر از سربازان اسپانیالی در کنار یکی از سواحل این شهر خواستند با کمک ماهیگیران محلی از دریا عبور کنند و ماهیگیران کوبایی که نسبت به اسپانیایی ها احساس نفرت داشتند و حضور آنهارا در مناطق خود نمی پذیرفتند، کشتی را در میان دریا غرق کردند و خود که شناوران ماهری بودند تا ساحل شنا کردند. سربازان اسپانیایی هم با آن زره های سنگین و اسلحه فراوان در آب غرق شدند. ماهیگیران محلی که این کاررا آگاهانه انجام داده بودند، بعد از آن خود به آن محل نام ماتانزا را دادند؛ همچون مکان قتل عام. اما امروز ماتانزا که یکی از شهرهای بزرگ کوبا محسوب می شود، نام خودرا از به همان شکل حفظ کرده و مردم کوبا هنوز از آن قتل عام را به عنوان عمل قهرمانانه چند ماهیگیر به یاد دارند.

تور شهر ماتانزا را از رودخانه "کنیمار" شروع کردیم. در ماتانزا از فروشگاه های محلی دیدار کردم که چند تای آنها روبروی کافه ای بود که معمولا مسافران خارجی را می آورند تا نوشابه ای بخورند و به گشت خود ادامه دهند.


زنی در لباس محلی با سیگار برگ آماده برای عکس گرفتن با توریستها - هاوانا

دم در صف طولانی از مردم را دیدم که به 60-70 نفر می رسید. هر کسی نوبت اش می رسید کیف های خودرا از دریچه ای به داخل می داد که زنی با لباس های رسمی که انگار منشی دفتری باشد، نشسته بود و کیفهای مردم را به تاقچه ای می گذاشت و با گرفتن مقداری پول به آنها کاغذی می داد که بتوانند به نگهبان دم در نشان بدهند و وارد مغاره شوند.

در هر فروشگاه فقط تعداد محدودی از مردم حق ورود برای خرید را دارند، این هم از عجایب کوبا، یعنی اگر در فروشگاه بیش از چهار پنج نفر و در فروشگاه بزرگتر بیش از ده نفر باشند، باید مردم محلی صبر کنند که خریدارانی که در داخل بوده اند بیرون بیایند و بعد دیگران وارد شوند. هیچیک از مردم محلی اجازه ورود به فروشگاه را با کیف ندارد، البته بجز خارجی ها.

راهنما گفت که این قانون سالهاست جاریست و یکی از راه های مبارزه با دزدی است.
همه فروشگاهها دولتی اند. همه فروشگاههاهمان جنس هایی را دارند که دیگر فروشگاهها دارد. همه فروشگاههاشبیه همند. همه فروشگاهها به اندازه کافی جنس ندارند. در هیچ یک فروشگاهی جنس خارجی پیدا نمی شود.

مردم بعد از انتظاری دراز و شاید چند ساعته وارد فروشگاهها می شوند. خیلی هارا می بینم که چیز زیادی نمی خرند، تنها از فروشگاهها دیدار می کنند. بعضی ها از بی پولی و بعضی ها از این که جنس دلخواه خود را پیدا نمی کنند.

در کوبا مردم زیاد دنبال چیز های غیر ضروری برای زندگی نمی روند و بیشتر مواد غذایی روزمره خریداری می کنند.


دو زن در لباس محلی برای عکس گرفتن با توریستها - هاوانا

در خانه های مردم محلی غیر از مبل های چوبی، عکس های قاب شده و تلویزیون چوبی چیزی نمی توان دید.

مردم انگیزه خرید مبل و اشیاء خانه را ندارند. حتا انگیزه و امکان رنگ زدن خانه های خود را که از باد و باران های گرمسیری کهنه و فرسوده می شود.


تنها رنگ روشن هاوانا افتاب بود


دو بار به هاوانا رفتم. سفر نخست برای گردش و آشنایی با این شهر و مردم آن بود. اما سفر دوم برای دیدار از سفارتخانه در هاوانا و همین طور وزارت اتباع خارجی کوبا. داستان این سفر را می گذارم برای روز دیگر.

بازار کوچک هاوانا بسیار جالب بود. در این میان مردمانی را دیدم که لباس های محلی کوبایی به تن کرده و با سیگار کوبایی به لب در میدان های اصلی شهر منتظر مسافران خارجی بودند تا با آنها عکس بگیرند و یک پزو بگیرند. به گفته راهنمای تور این درآمد اصلی آنهاست.

اما دختران جوانی را هم می بینید که در میدان اصلی و یا در بازار شهر هاوانا دنبال مسافران موبلندی می گردد که بتوانند گیسوهای آنها را به شیوه کشورهای گرم ببافند. به شیوه ای که بیشتر سیاهپوستان مویهای خود آرایش می دهند: بافت ریز.


دختر کوبایی موهای مرا می بافد

من هم با دو دختر جوان کوبایی آشنا شدم که با این کار مشغول بودند. کنار بازار در باغ کوچکی روی زمین نشستیم. جای که پلیس نتواند ما را ببیند.
اول کار صحبت از 3 پزو بود، اما وقتی موی هایم همه بافته شدند و من هم بسیار خوشحال از شیوه کار آنها می خواستم پول آنهارا بدهم دیگر صحبت از 55 پزو شد. 55 پزو پول زیادیست برای مردم کوبا. دو دختر جوان می خواستند به هر پیچی که به موی هایم داده بودند و نوک آنرا با مهره پلاستیکی محکم بسته بودند 1 پزو بگیرند. این شیوه مسافر گول زدن است که انگار در همه کشور ها رایج است. بعد از این به توافق رسیدیم که 25 پزو بدهم. یکی از دختر ها گفت: باشد 25 پزو خوب است، البته چتر، عطر و روژ لب و یا هر مواد آرایشی که می توانستم به آنها بدهم قابل قبول تر بود.

دختران کوبایی بخصوص به وسایل آرایش علاقه زیاد داشتند و زنان به لباس هایی مثل تی شرت، صابون، حوله و یا هر چیزی پنبه ای.

من تا جایی که می توانستم بار خودرا سبک کرده بودم و هر چیزی که احتیاج زیاد نداشتم به هر که خواستار آن بود دادم.
25 پزو، عطر و روژلب ام را به آن دو دختر خونگرم و چابک دستی که تمام مویهایم را در ده دقیقه بافتند، دادم و به سمت اتوبوسی رفتم که با آن به هاوانا آمده بودم. کسی مرا نشناخت با آن موهایی که به شیوه سیاه پوستان بافته شده بود و با پوستی که از افتاب سرخ شده بود. چهره ای بیگانه پیدا کرده بودم.

اما زن کوبایی که می گفت خانواده بزرگی دارد و هر روز دورو بر هتل پالما ری یل در وارادیرا می آمد و با من نوشیدنی در بار محلی می خورد، هیچ وقت از یادم نخواهد رفت.


درخواست کمک از توریستها - وارادیرا

با او قرار گذاشته بودم که روز آخر هر چیزی که با خود دارم به او بدهم. چهار ساعت قبل از پرواز با او در همان جا قرار گذاشته بودم که وسائل را به او تحویل دهم. اما ماجرایی پیش آمد که نتوانستم از پس قول خود بربیایم و تا امروز احساس این که قراری دارم و کسی منتظر من است، مرا ترک نکرده است. چرا که آن زن کوبایی با آن یادداشت کهنه خود، دور بر هتلی که من در آن مستقر بودم منتظر مسافریست که ممکن است از راه برسد با کیفی پر لباس، شامپو و هر چیزی که او نیاز دارد به او بدهد. شاید از مسافر غریبه خارجی ناراحت است که به وعده خود وفا نکرده و اورا ساعت ها، هفته ها و شاید ماه ها، همان جا و کنار ساحل آب های آبی منتظر گذاشته است.

آن مسافر خارجی منم. شاید من تنها مسافری بودم که حتا پاسپورت خود را هم به مردم عزیز و نیازمند کوبا بخشیده باشد. این همان قصه ای است که مرا بار دوم به هاوانا کشاند. زمانی که هر آنچه داشتم به سرقت رفت. شرحش بماند تا هفته دیگر.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با علاقه منتظر باقی داستان هستم...

-- مانی ، Jan 31, 2008 در ساعت 03:59 PM