تاریخ انتشار: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
گزارشی از سخنرانی دکتر سروش در پاریس

«وحی چه بود، گفتن از حس نهان»

سید سراج‌الدین میردامادی
seraj.mirdamadi@radiozamaneh.com

«حسّ نهان»، عنوان سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش در روز پنجشنبه، ۳۰ آوریل بود که به دعوت جمعی از علاقمندان روشنفکری دینی در پاریس برگزار شد.

در این جلسه که در سالن اجتماعات مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاریس برپا شد، ابتدا دکتر سروش به ماجرای مقاله خود تحت عنوان «قرآن کلام محمد» و پیامد‌های آن اشاره کرد و گفت:

Download it Here!

آن مصاحبه‌ای که من با یک رسانه‌ی هلندی کرده بودم در باب وحی و نبوت، کلام الهی و قرآن بود منتشر شد و ترجمه فارسی آن هم منتشر شد و از آنجا به بعد بود که بگو مگوها بالا گرفت.

خلق کثیری سخنان مثبت و منفی فراوان گفتند و حمله بر من درویش یک قبا آوردند. پاره‌ای از مراجع بزرگ قم هم وارد ماجرا شدند و در آنجا هم همین‌طور.

بعضی‌ها به زبان درشت و بعضی‌ها به زبان نرم، بعضی‌ها علمی‌تر و پاره‌ای به شکل‌های غیر معرفتی فتح باب کردند و مواجهه را آغاز کردند.

در میان هنرمندان، یکی از فیلمسازان به نام هم سخنان درشت و ناروایی گفت و نویسندگان خرد و درشت هم از اطراف فرا رسیدند هر یکی به سهم خودشان بحثی را باز کردند.

من از آن میان فقط به یکی از مراجع یعنی آیت الله سبحانی طی دو نامه مبسوط پاسخ گفتم. آقای سبحانی بعد از پاسخ دوم من پا در کشید و به ادامه بحث نپرداخت. آن هم به این دلیل یا به این دستاویز که فلانی در نوشته‌های خود عقده گشایی می‌کند و پا را از حریم معرفت و بحث و استدلال بیرون می‌گذارد.

آنگاه ایشان به یکی از شاگردان خودش به نام ربانی گلپایگانی گفت و از او خواست که به ادامه پاسخ‌ها بپردازد. او هم مقاله‌ای نوشت و گفت‌‌و‌گوی من میان آنها به این طریق ختم شد.

البته آنچه باعث شده بود آقای سبحانی سخنان من را از جنس عقده گشایی بخواند این بود که من در نامه دوم به ایشان نوشته بودم که جناب آقای سبحانی، همه‌ی این بحث‌ها بر سر خدا، پیغمبر، قرآن، وحی، کلام الهی برای این است که ما عقایدی آیین فکری و عملی داشته باشیم که در آن با رفاه زندگی بکنیم، رفاه توأم با عدالت و دست ظلم را از سر یکدیگر کوتاه بکنیم.

اگر این بحث‌های کلامی، اگر این موشکافی‌های فلسفی به آنجاها نیانجامد سود چندانی برای آن‌ها مترتب نیست و بعد هم گفته بودم که شما در قم نشسته‌اید و در کنار گوش شما به یکی از بزرگترین مراجع شیعه اهانت و ظلم‌هایی شد که تاریخ شیعه کمتر از آن‌ها نشانی دارد، و شما سکوت محض کردید، هیچ سخنی نگفتید، برنیاشفتید، عتابی نکردید، وارد میدان و ماجرا نشدید و حالا به من می‌گویید که تو دین مردم را تضعیف می‌کنی؟

آنچه که موجب تضعیف دین جوانان می‌شود همین سکوت‌ها و بی عملی‌های امثال شما است. همچنین اشاره کرده بودم به آقای مشکینی و اینکه ایشان پای همه‌ی مقدسات و امام زمان و غیره را به میدان آورد برای اینکه چندتا سردمزاج را به گرم‌خانه مجلس بفرستد و گفت که پای نامه‌ی آن‌ها و تصویب‌نامه آنها را امام زمان امضا کرده است.

من هشدارهای اینچنینی به ایشان دادم که گرچه از بحث فلسفی بیرون بود اما در حوزه‌ای و درصحنه‌ای که ما زندگی و پیکار می‌کنیم یعنی اجتماع ایران همراه با سیاست و فرهنگ آن این تذکرها هم به لحاظ عتاب و مخاطبه‌ای که با ایشان داشت و هم به لحاظ تاریخ و ماندن و ثبت او در تاریخ امر واجبی می‌نمود.


دکتر عبدالکریم سروش

دکتر سروش در ادامه با نقد برداشت‌های سنتی از بحث خاتمیت گفت:

مرحوم آقای مطهری قبل از انقلاب یک رساله‌ای در باب خاتمیت پیامبر اسلام نوشت. ایشان در آنجا می‌خواست توضیح بدهد که پیامبر اسلام که خاتم است چرا خاتم است و چگونه خاتم است؟

آیا می‌شود که یک کسی بیاید و سخنانی بگوید که الی‌‌الابد، برای همیشه آن سخنان روا و کارآمد باشد و بتواند مشکلات بشریت را تا یوم القیامه حل بکند.

اگر نوشته ایشان را شما ببینید همه‌ی اهتمام او معطوف به این مساله است تا نشان بدهد که فقه کارآمد است. یعنی تا قیام قیامت همین فقهی که اسلام یا شیعه دارد می‌تواند پاسخگوی همه‌ی مسایل عملی بشریت با تمام تنوع و تحولی که خواهد داشت باشد.

آیا اینکه فقه می‌تواند یا نمی‌تواند یک بحث است و بحث دیگر این است که مگر تمام تحولاتی که در بشریت رخ می‌دهد تحولات عملی است، تحولات حقوقی است؟ تا ما اگر توانستیم همه‌ی آنها را حل کنیم مدعی خاتمیت باشیم؟حقیقتش این است که خاتمیت مساله‌ی دشوارتری را که پیش روی ما می‌گذارد این است که باید حکما، فقها، علمای اسلام بتوانند نشان بدهند که همه‌ی تحولات نظری و معرفتی و علمی و فلسفی که برای بشر تا یوم‌القیامه پیدا می‌شود تمام سوالات فکری که برای بشر تا یوم القیامه پیدا می‌شود تمام سوالات فکری که برای بشر پیدا مي شود جواب همه‌ی اینها در قرآن یا اسلام است.

اما این قصه‌ی تحولات عملی، چنان نگاه و نظر عالمان حتی کسی در کالیبر مطهری را گرفته بود که به آن وجوه و ابعاد دیگر مطلقاً توجه نمی‌کردند. یعنی آن جوانب کاملا زمین مانده بود و زمین مانده هست.

سخنران در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به مشکلات نظریه‌ی پیشروی دینداران در دنیای جدید گفت:

مشکلات فقهی حل نخواهد شد مگر این که مشکلات فکری ما در یک فضای دیگری که ماقبل فقه است، یعنی در کلام و در فلسفه و امثال آنها حل بشود. ما در انسان‌شناسی مشکلاتی داریم، در تئوری‌های مربوط به حقوق بشر و تئوری‌های فلسفی، دین‌شناسی، پیامبرشناسی و همه‌ی اینها نکات مبهم و معضلی داریم، ما نمی‌توانیم خدا یا درک از خدا را همانطور سنتی نگه داریم، درک از نبوت را همانطور سنتی نگه داریم و تصور ما این باشد که این خدایی بر آسمان نشسته ملکی، فرشته‌ای هم مثل پرنده‌ای به نزد کسی به نام پیامبری می فرستد و در گوش او سخنانی می‌گوید و آنگاه او هم برای ما این سخنان را بازپس می‌گوید و به این ترتیب تکلیف ما را تا قیامت معلوم می‌کند.

اگر ما این‌گونه تصور کنیم هر چقدر هم این فقه را هم بزنیم و زیر و رو کنیم و این روایت را به کمک ان روایت و این روایت را معارض ان روایت دیگر بشماریم، حکمی را نقض کنیم و حکمی را ابرام کنیم بار ما بار نخواهد شد و کار ما به مقصد و پایان نخواهد رسید.

لذا باید برویم به مراتب بالاتر معرفت یعنی وحی شناسی، پیامبرشناسی و خداشناسی و آن‌ها را مورد بازدید قرار بدهیم. تا تحولاتی که در آنجا رخ می‌دهد ریزش کند به مراتب مادون و معارف نازلتر و موجب تحول در انجاها بشود.

برای این که حقوق و فقه از فلسفه‌های خودشان مشعوب می شوند و وقتی که ان فلسفه‌ها تغییر نکند اینها هم عوض نخواهند شد. من توجه فقیهان و دیگران را به این امر جلب کردم.

دکتر سروش در ادامه‌ی سخنانش به تدوین مکانیزم وحی و بیان ضرورت اهتمام به این موضوع پرداخت.

سخن بر سر انکار وحی نیست. سخن بر سر مکانیزم آن است. یعنی چگونگی این وحی. این که خدا حرف می‌زند چگونه حرف می‌ زند. خدا در گوش پیامبر سخن می‌گوید چگونه سخن می گوید. این هم یک کنجکاوی محض نیست که کسی به ما بگوید که حالا چه کار دارید که چگونه حرف می‌زند؟ شاید هم نمی‌خواهد که ما بدانیم.

خیر این به کار ما می‌آید. یعنی بعدا در فهم اسلام در فهم مسلمانی در فهم رسالت پیامبر کشف این معنا به کار ما خواهد آمد و بر انجا نوری خواهد افکند. در غیر این صورت بله ممکن است تبدیل شود به یک کنجکاوی بی‌حاصل.

باری اصل مطلب هم در اینجاست. عنوانی که برای سخنرانی امروز آمده است چنان که می‌دانید از یک شعر مولانا گرفته شده است. در آن شعر مولوی چنین می‌گوید. مولوی از کسانی است که در مقام پیامبرشناسی مرد بسیار موفقی بود و سخنان آموزنده‌ی فراوان دارد.

در مساله ی وحی هم همینطور. یک تعبیری در سخنان مولانا است و آن این است که پیامبران حس ویژه‌ای دارند.
که نام آن را هم حس نهان نهاده است.

پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چه بود گفتن از حس نهان

می‌گوید وحی چیزی نیست مگر این که آدم حس نهان خودش را به کار بگیرد و با ان حس نهان چیزی را بشنود ویا چیزی را کشف کند یا چیزی را بگوید.

سخنران در ادامه و در همین زمینه افزود:

سخن گفتن خداوند اگر هم وجودی و حقیقتی داشته باشد سابژکتیو است. شخص پیامبر شخصی یعنی کسی که مخاطب خطابه است ان را می شنود و دیگران نمی شنوند و نمی‌بینند. حالا اگر اینطور باشد آنگاه این کلام درونی می‌شود. این کلام بیرونی نیست. یک القائ و الهامی است که به کسی می شود.

این یک قدم بود که برداشته شد. که کلام خدا کلامی نیست که در هوا باشد یا در جایی باشد در دل شخص مخاطب است.

باز هم چگونگی این معلوم نبود. نکته‌ی دوم این بود که این سخن خداوند به زبان خود آن پیامبران است. یعنی به طور مثال اگر عیسی بوده به زبان سریانی بوده. اگر موسی بوده عبری بوده. در مورد پیامبر اسلام به زبان عربی بوده. یعنی مثل این که شخصیت آن کس که این وحی و کلام را می‌گیرد بر این امر مدخلیت دارد.

همه‌ی نکته در همین جا است که آن کسی که پیام را می‌گیرد خودش مدخلیت دارد یا یک موضوع پسیو است ، انفعال محض است و کلام می‌آید و از او عبور می‌کند و انتقال مستقیم پیدا می‌کند به بیرونی‌ها.

آنچه که در حال حاضر بیشتر مطرح است و من هم در نظر خودم بیشتر بر آن پافشاری کرده‌ام همین بود که پیامبران و بالاخص پیامبر اسلام در تلقی و گرفتن وحی انفعال محض نبوده، بلکه فعال و اکتیو بوده و خودش هم مدخلیت داشته ،دخالت داشته است. و این دخالت وجوه مختلف دارد از جهات بسیار دخالت می‌کرده است.

معنی دخالت هم این نیست که حرف خدا را عوض می‌کرده است. اصلا معنی آن این نیست. معنای آن این است که خود او وقتی که خدا وحی می‌کرده خود پیامبر را هم به حساب می‌آورده است و به تعبیری از پیامبر در این وحی و رساندن پیام خودش کمک می‌گرفته است.

دکتر سروش در پایان سخنرانی یک ساعت و نیمه‌ی خود با عنوان نتیجه گیری بحث گفت:

پاره‌ای از توجهات فلسفی باب را به روی ما می گشاید برای فهم دقیق‌تر انچه که کلام خداوند می‌خوانیم.
حالا اگر ما ان را فهم دقیق‌تر بکنیم که در واقع به این برمی‌گردد که کلام پیامبر است. اما پیامبری که کشف‌هایی داشته و لذا ان را به خداوند نسبت می‌دهد.

در آن صورت ما در مقابل این که در مقابل این کلام تکلیف ما چیست خیلی آگاهتر و داناتر و روشن تر و خواهیم شد.

حقیقت این است که آنچه که در قران آمده و در کلام پیامبر آمده از جنس کشف‌های ماورایی است و حقیقت وحی در آنجاست.

آن چیزهایی که دیده نمي شود و فقط افراد خاصی می‌توانند ببییند. بقیه چیزهایی که مربوط به جامعه است ؛ دست فلانی را ببرید،آنجا این کار را بکنید و در جای دیگر کاری دگر ،دیگه وحی لازم ندارد ، اینها کشف لازم ندارد اینها زیرکی پیامبرانه لازم ندارد اینها صورتبندی حکیمانه لازم ندارد.

اینها برداشت های موقتی است که از جامعه شده و شما کاملا می توانید آنها را به چشم امور تاریخی غیر وحیانی ببینید و تکلیف خودتان را خیلی زود و راحت با آنها معین بکنید.

اما انچه که به باطن عالم به حقیقت هستی به مبدا و معاد این جهان مرتبط می شود همان آن رمزها و رازهایی که در عین حال است انجاست که البته پیامبران با چشم پیامبرانه یا با حس نهانی که به تعبیر مولانا داشتند توانستند که چشم ما را باز کنند.

اقبال لاهوری در مورد شاعران می‌گفت:

ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد
چشم خود را بست و چشم ما گشاد

عین این تعبیر را در مورد انبیاء هم باید کرد. و یادتان نرود که نبوت کم و بیش و وحی از جنس شاعری است و آن‌چه که نظامی می‌گفت:

پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیاء

حرف نادرستی نمی‌زند. می‌گوید که همه در حضور خداوند صف کشیده‌اند. صف اول پیامبران بودند، صف دوم شاعران. بگذریم از این که کسانی قدر شاعران را پایین می‌آورند. اما شاعران یک جهش دیگری بکنند به پیامبران مي‌رسند.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

این بحث خیلی جالب است که جناب دکتر سروش مطرح کرده اند . گرچه در محافل عمومی چندان قابل قبول و قابل هضم نیست.
این بحثی است که مبنای عرفانی فلسفی دارد و از تفسیر های فقهی بسیار فاصله دارد. به همین دلیل هم جذاب است و هم تامل بر انگیز.
سوال مهم و اساسی من این است که اگر این وحی را یا به تعبیرعرفانی آن تجربه های ماورایی ایکه حضرت پیامبر به آنها دست یافته بود و به قول جناب دکتر سروش آنها را به خدانسبت میداد .اگر قرار به این باشد پس چه تفاوتی میان کشف های ابن عربی , مولوی و حضرت محمد وجود داشته است. چرا پیامبر این کشف ها را به خدا نسبت میداد ولی مولوی آن کشف های خود را مربوط به خود میدانست و مانند پیامبر به خدا نسبت نمی داد؟؟
این سوالیست که برای بنده مطرح شده است .
اگر دوستی در این قسمت معلوما ت کافی دارد لطف بنویسد تا از گفته های شان مستفید شویم.
با عرض خرمت

-- حمید ، Mar 7, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)