رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ تیر ۱۳۸۹

لایه‌های خشم

Metin Başoğlu*
برگردان: احسان سنایی

جنگ‌ و جدال‌ها، تعارضات مسلحانه، نقض حقوق بشر و تروریسم ... عباراتی آشنا حاکی از خشونت جمعی در جهان‌مان و آشناتر در دو دهه‌ی اخیر. اما باز هم فهم‌شان نیازمند فهم انگیزه‌هایی‌ست که مردم را به خشونت می‌کشاند؛ آن‌هم گاه تا حد انتحار همچون تروریسم.

شوربختانه تلاش‌هایی که برای چنین درکی از خشونت صورت گرفته، به‌ندرت فراتر از قضاوت‌های ارزشی، باورهای ایدئولوژیکی و برچسب‌های پوچی چون «تعصب» و یا «افراط مذهبی» رفته‌اند. چیزی که به‌جای همه‌ی این‌ها بدان نیازمندیم، آنالیز علمی‌ست. خشونت در خلأ رخ نمی‌دهد. خشونتی که شاخصه‌ی جنگ دیرپای اسرائیلیان و فلسطینیان، ۱۱ سپتامبر، حمله به عراق و افغانستان، نقض حقوق بشر در «ابوغریب» و «گوانتانامو» و تروریسم جهانی‌ست را می‌توان که با تحریکات قوی روانی که ناگزیر، در ایجاد و ابقای چرخه‌های خشونت نقش ایفا می‌کنند، درک نمود.


طرح از Alberto Ruggieri

من و همکاران‌ام، پژوهشی را بر روی ۱۳۵۸ تَن از مسلمانان بوسنیایی، صرب‌ها، کروات‌ها و صرب‌های بوسنیایی در کشورهای استقلال‌یافته از یوگوسلاوی سابق که تجربه‌‌ای تلخ از ستیزه‌ها و پس‌آیندهای بسیارشان شامل شکنجه، مهاجرت‌های اجباری، پناهندگی و بمباران را پشت سر نهاده‌اند، انجام داده‌ایم. ما به بررسی تأثیرات شناختی و روانی این رویدادها پرداخته‌ایم که همین یک بررسی، روشن‌کننده‌ی زوایای پنهان فرآیندهایی‌ست که مردم را از هم‌زیستی مسالمت‌آمیز در جوامع چندملیتی به سمت‌وسوی کشتار، شکنجه و دیگر قساوت‌ها سوق می‌دهد.

قریب به ۸۰ درصد شرکت‌کنندگان، از فقدان حس التیام آسیب‌هایی که متحمل شده بودند، گفتند و هنگامی‌که ما جویای جزئیات بیشتر از چنین حسی شدیم، ۹۸ درصدشان، آن را احساسی نیرومند از جنس ستم‌دیدگی دانسته؛ و بیش از ۸۰ درصد از این بین، تنگدستی، درماندگی، بی‌اخلاقی، خشم، فقدان مفهوم زندگی، از دست رفتن ایمان مردم و بدبینی را بازمانده‌ی چنین حسی معرفی کردند. بیش از ۳ نفر در هر ۵ نفر از شوق به خون‌خواهی گفتند؛ و گفتند اگرچنانچه شانس آورند، آن‌هایی که عهد‌‌ه‌دار مسئولیت این‌ بدبختی‌اند را خود کیفر می‌کنند.

کسانی که قوی‌ترین حس انتقام در آن‌ها دیده می‌شد، آنانی بودند که دشمن، نزدیکان‌شان را اسیر، شکنجه یا هتک ناموس کرده یا قاهرانه جانشان را گرفته بود. پس از آن‌ها، کسانی بودند که خود متحمل پناهندگی، مهاجرت اجباری، شکنجه، اسارت و یا تیراندازی و بمباران شده بودند.

این یافته آشکارا نشان می‌دهد که خشونت جنگ آنچنان آثاری دارد که می‌تواند دست‌کم بخشی از تحریکات آبستن اعمال خشونت‌بار آتی را شرح دهد. این یافته ضمناً هماهنگ با آزمایشی‌ست که نشان می‌داد هم انسان و هم حیوانات، خشمگینانه با اعراض، به خطرات فیزیکی و روانی تهدیدکننده‌ی هم‌نوعشان واکنش نشان می‌دهند و همین تعارض متقابل، حس واماندگی برخاسته از آسیب‌های واردآمده را برایشان تقلیل می‌دهد.


منهتن - 11 سپتامبر 2001 / عکس از Steve McCurry

به‌منظور درک مستقیم این احساسات، تصور کنید که خانه‌تان ناگهان مورد هجمه‌ی قوای متخاصم قرار می‌گیرد و غافلگیرانه، نزدیکان‌تان قربانی تحقیر، اسیر، تجاوز، شکنجه یا قتل می‌شوند. اعمال فراوان دیگری هم احساس واماندگی و میل انتقام‌جویانه‌ای که تقریباً جزء جدایی‌ناپذیرش است را ایجاد می‌کنند. در این میان می‌توان به تحمیل سیاست‌های اقتصادی فقرافزا به نام مصالح ملی، تسلیحات پیشرفته‌‌ای که به‌نام امنیت ملی از آسمان می‌بارند، هجمه‌هایی که به نام دموکراسی‌ست و تحقیر، حبس و شکنجه و قتلی که به‌ نام جنگ با ترورسیم است؛ اشاره کرد.

در جهانی که آنچه از جنگ و نقض حقوق بشر در آن می‌گذرد، بیدرنگ در دیدگان ساکنان‌اش نقش می‌بندد؛ آثار جانشین آسیب‌های یادشده را هم نباید دست کم گرفت. طبق مدارک، حتی تماشای چنین رخدادهایی نیز خود به واکنش‌های شناختی و روانی مشابهی؛ آن‌هم نه صرفاً خشونت تلافی‌جویانه، می‌انجامد.

این آثار، می‌توانند که غیرنظامیان عادی را بشورانند و حتی تا تعهد به حملات انتحاری هم بکشانندشان. درک این‌که چنین عملی فی‌نفسه ناشی از باورهای دینی نیست، اهمیت دارد؛ چراکه دین، صرفاً انجام چنین اعمالی را با ایجاد معنا و فلسفه‌ای برای انتحار؛ همچون اصل شهادت، آسان‌تر می‌کند.

درک لایه‌های پنهان چنین تمایلاتی، دیگربار با سیاست‌های خاص روان‌شناختی، دچار محدودیت می‌شود؛ سیاست‌هایی که نه‌تنها محرک احساسات کینه‌توزانه‌ی قربانیان بوده؛ که به محدودیت آزادی‌های مدنی و حقوق بشر در جوامع دموکراتیک، آن‌هم به نام امنیت ملی ختم می‌شوند.

مثلاً تعریف کردن دشمن به‌نام «متعصب»، «مذهبی افراطی» و یا تروریستی که به‌سوی تخریب ارزش‌های دنیای غرب انحراف یافته، موجب برانگیزش ترس عموم و منع درک عوامل روانی پنهان در ورای عملیات تروریستی؛ و در نتیجه پشتیبانی‌شان از جنگ می‌شود. حُسن تعابیری چون «خسارات ناخواسته» و «تکنیک‌های خشن بازجویی»؛ وحشت حاصل از جنگ و نقض حقوق بشر را در پشت خود از دیدگان مردم پنهان می‌کنند.

توقف خشونت‌هایی چون تروریسم، اساساً نیازمند اراده‌ای سیاسی برای حل مشکل از ریشه است. بایستی‌که ملت‌های غرب سیاست‌های خارجی‌شان را چنان اصلاح کنند که به ایجاد و ابقای چرخه‌های خشونت نینجامد؛ اما متأسفانه ظاهراً تحقق چنین اراده‌ای، در این برهه از تاریخ بشری غیرمحتمل است. از راه حل‌هایی که تا حدی هم‌اکنون می‌توان به تحقق‌اش امید بست؛ ارتقای آگاهی عموم از این مسائل و تحمیل فشار بر دولت‌ها برای فهم اوضاع موجود است. به‌علاوه مردم هم بایستی بدانند که چگونه رضایتمندی‌شان از جنگ، حاصل باور به جعلیات است.

این حقیقت، هم مسئله‌ای اخلاقی، و هم در ارتباط با امنیت میلیون‌ها انسان است. تقویت چرخه‌های خشونت‌ جمعی، می‌تواند که روزی به تروریسم هسته‌ای ختم شود. غالباً گفته می‌شود که نخستین قربانی جنگ، «صداقت» است. پادزهر چنین مشکل زهرآگینی، درک بهتر از حقیقت جنگ و دیگر اشکال خشونت جمعی‌ست.

پانوشت:

*- نویسنده، سرپرست «مرکز درمانی و تحقیقات رفتاری» شهر استانبول در ترکیه است.

Share/Save/Bookmark

منبع:
NewScientist