رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۸
دایره‌زن «شب، سکوت، کویر» درگذشت

«هنگام خاک‌سپاری من، الله‌‌مزار را بنوازید»

مینو صابری
minoo.saberi@radiozamaneh.com

روز جمعه‌، هجدهم اردیبهشت، استاد حسین بَه‌بی، یکی از نوازندگان برجسته‌ی موسیقی مقامی شمال خراسان در گذشت و در سکوت خبری رسانه‌ها به خاک سپرده شد. بی‌شک همه نوازندگی بی‌همتای او را در «شب، سکوت، کویر» شنیده‌ایم.

استاد حسین بَه‌بی، فرزند نورمحمد در سال ۱۳۱۵ در شهر بجنورد واقع در استان خراسان شمالی به دنیا آمد. او پس از سه سال تحصیل در مکتبخانه، در بازارچه کفاشان بجنورد مشغول کفاشی شد و در سال ۱۳۳۶ به خدمت سربازی اعزام و تا پایان خدمت در گروه موزیک ارتش فعالیت داشت.

او از همان زمان فعالیت هنری‌اش را در زمینه «موسیقی مقامی» آغاز کرد و تا این اواخر ادامه داد که در این مدت لوح تقدیر و جوایزی نیز کسب کرد. از جمله اخذ لوح سپاس و یادبود در هفتمین جشنواره موسیقی فجر، اخذ دیپلم افتخار در اولین جشنواره‌ی نی‌نوازان پیران، از هیأت داوران، توسط استاد حسن کسایی، تندیس بلورین فستیوال موسیقی کردی در سلیمانیه کردستان عراق، لوح سپاس به مناسبت سومین یادواره‌ی پیران چنگی موسیقی محلی خراسان شمالی، لوح تقدیر به عنوان پیشکسوت در عرصه فرهنگ و هنر استان خراسان شمالی و انتقال تجارب ارزنده‌ی موسیقی مقامی به نسل جوان، لوح سپاس موسیقی مقامی شهرستان بجنورد، لوح تقدیر در بیستمین جشنواره موسیقی فجر.

حسین بَه‌بی که خود پیام‌آور شادی بود و با نواختن دایره همه را به دست‌افشانی وا می‌داشت روز قبل از درگذشتش به یار دیرینه‌ی خود، استاد علی یزدانی، معروف به «آبچوری» همان استادی که قوشمه‌ی «شب، سکوت، کویر» را نواخت، وصیت کرده بود: هنگامی که من را به خاک می‌سپارید، مقام «الله مزار» را بنوازید.

Download it Here!

آقای حسن بَه‌بی، فرزند استاد در این باره می‌گوید:

موقعی که داشتیم پدرم را تشییع می‌کردیم، نتوانستم خودم را نگاه دارم و به استاد آبچوری گفتم: عمو علی واقعاً تنها ماندی. او گفت: پدرت در بستر بیماری، موقعی که شما از اطاق بیرون رفتید به من وصیت کرد و گفت علی جان موقعی که من را تشییع می‌کنید اگر «الله‌مزار» را بزنید، اگر با نواختن ساز تشییعم کنید، ممنون هستم.

زمان تشییع، یکی دیگر از همکاران پدرم که با ایشان فعالیت می‌کرد به من گفت: شما فرزند بزرگ حسین آقا هستی، اگر اجازه بدهی وصیت پدرت را که دو، سه سال پیش به من کرده بود، انجام دهیم از من خواسته بود هنگام خاکسپاری‌اش الله‌مزار را بزنیم.

من گفتم پدرم با موسیقی، با ساز بزرگ شده است، قلباً دوست دارم این کار انجام شود ولی اگر ما این برنامه را اجرا کنیم شاید یک مقداری از نظر اجتماعی، ما را مورد تمسخر قرار دهند و بگویند نگاه کنید مردم دارند بر سر جنازه فاتحه می‌خوانند آن‌وقت این‌ها دارند ساز می‌زنند. این درخواست پدرم بود اما به‌خاطر اعتقادات خاصی که ما مسلمانان داریم، موفق به اجرای این مراسم نشدیم.


مراسم خاک‌سپاری استاد حسین بَه‌بی / عکس‌ها: وبلاگ شین‌دخت

خبر درگذشت ایشان را که شنیدم خیلی متأثر شدم و دارم خاطراتی را مرور می‌کنم که چند سال پیش به همراه دخترم به دیدار اساتید موسیقی مقامی ِآن دیار می‌رفتیم که یکی از آن‌ها پدر بزرگوارتان بود. آن روز وقتی از استاد خواستیم برای ما بنوازد ایشان گفتند من و استاد آبچوری دو دوست جدا نشدنی هستیم، بگذارید ایشان هم تشریف بیاورند و با هم ساز بزنیم. وقتی شروع به نواختن کردند انگار هزاران تماشاگر آنجا نشسته، با همان شور و حال می‌نواختند و ما فقط اشک می‌ریختیم، نمی‌دانم اشک شوق بود یا تحت تأثیر این‌همه بزرگواری. این‌ها واقعاً دو یار جدانشدنی بودند، این روزها آقای آبچوری چه حس و حالی دارند؟

همان‌طور که می‌گویید پدرم با آقای آبچوری قریب پنجاه سال با هم بودند و همیشه دو یار مهربان در کنار هم بودند. زمانی که پدرم در بستر بیماری افتاد پیش از آن‌که او را به بیمارستان ببریم به من می‌گفت: برو عمو علی را بیاور تا در کنار من باشد، من با وجود او قوت قلب می‌گیرم، اگر در کنار من باشد کمتر درد می‌کشم.

استاد آبچوری هم لطف زیادی نسبت به پدرم داشتند و هفته‌ای دو، سه مرتبه بر سر بالین پدرم حضور پیدا می‌کردند. دو شب قبل از این‌که پدرم فوت کند به من گفت: عمو علی به مشهد رفته، بگو هرجور شده خودش را به بجنورد برساند من می‌خواهم در این لحظات آخر او را از نزدیک ببینم، من آرزو به دل از دنیا نروم.

زمانی که ایشان را دعوت کردم و به عیادت پدرم آمد، اشک در چشمانش پر شد، او گریه کرد پدرم گریه کرد و پدرم از او درخواست حلالیت کرد. روز آخر آقای آبچوری مجدداً از من خواست تا او را به عیادت پدرم ببرم و گفت باید امروز ببینمش. موقعی که به اتفاق به بیمارستان رفتیم جلوی در نگهبانی بیمارستان به ما اطلاع دادند ایشان فوت کرده‌اند.

آیا شاگردانی تعلیم داده‌اند که بتوانند جای ایشان را پر کنند؟

بله، شاگردان زیادی داشتند. البته با برادر خودم بیشتر کار می‌کرد و می‌گفت دوست دارم حداقل یکی از بچه‌های من اگر بتواند در کنار کسب علم و دانش یکی از این پنجه‌های من را، یکی از این ریتم‌های من را بردارد، من خیلی خوشحال و راضی‌ام.

دو تا از برادرهای خودم ـ نمی‌گویم در حد پدرم ـ اما دارند این پنجه‌ها را می‌ریزند. شاگردان دیگری هم که از قشر جوان و علاقه‌مند بودند و اکثرشان هم پسر بودند می‌آمدند و هفته‌ای یکی دو ساعت پدرم به آن‌ها آموزش می‌داد و آنچه را در سینه‌ی این استاد نهفته بود، همیشه به هنرجویان عرضه می‌کرد.

دوست داشت تجارب خودش را به نسل جوان منتقل کند و می‌گفت این چیزی نیست که من با خودم به گور ببرم، باید سینه به سینه نقل شود و به دست کسانی که توانایی و استعداد و لیاقتش را دارند و مقام و منزلت هنر و هنرمند را می‌توانند حفظ کنند برسد و جای خالی ما را پر کنند.

یکی از مطالبی هم که همیشه به هنرجویان گوشزد می‌کرد این بود که می‌گفت: سعی کنید همیشه منزلت هنر و هنرمندی را حفظ کنید، ادعای «من» بودن نکنید و نگویید من از دیگری برتر هستم. مردم باید سازتان را قبول کنند، باید مورد تایید مردم باشید، هر زمان مردم شما را تایید کردند بدانید که دیگر آن هنر شما، هنر واقعی است.


استاد حسین بَه‌بی

زنده‌یاد بَه‌بی که این‌همه سال به هنر موسیقی مقامی خدمت کرده‌اند، آیا به عنوان یک هنرمند از جایی حقوقی دریافت می‌کردند؟ از نظر مالی تأمین بودند؟

قبل از انقلاب که اصلاً چنین چیزی نبود و ایشان با مبلغ ناچیزی که از نواختن در مراسم و عروسی‌هایی که مردم عام می‌گرفتند، امرار معاش می‌کردند. در زمان آقای خاتمی یک تغییر و تحولاتی انجام شد، روزنه کوچکی باز شد، بد نبود.

یک مبلغ ناچیزی در مدت کوتاهی در زمان دولت آقای خاتمی به امثال پدرم تعلق می‌گرفت. زمانی که آقای خاتمی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود این‌ها را از نزدیک دیده بود با این‌ها نشست و برخاست داشت و درد این‌ها را لمس کرده بود، درک کرده بود این‌ها در مضیغه هستند و واقعاً دارند زجر می‌کشند.

در زمان ایشان روزنه‌ای باز شد. پدرم همیشه می‌گفت: خدایا شکر، با این شصت، هفتاد هزار تومانی که به من می‌دهند خودم پول بیمه‌ام را می‌دهم بالاخره از این راه امرار معاش می‌کنم. ما هم ممنون هستیم. پدرم دوماه قبل از این‌که فوت کند نامه‌ای برای وزارت ارشاد اسلامی نوشته بود و گفته بود شما که بنده‌ی حقیر را به عنوان یک هنرمند و چهره‌ی ماندگار معرفی کرده‌اید از این بابت تشکر خالصانه دارم، ببینید در کشورهای همسایه یا همین استان‌های همجوار افراد هنرمند را در قطعه‌ی هنرمندان به خاک می‌سپارند.

اگر در استان ما قطعه‌ای برای هنرمندان اختصاص داده‌اید اگر امکان دارد من را هم در قطعه‌ی هنرمندان دفن کنید. پدرم عاجزانه از آن‌ها درخواست کرد، حالا نمی‌دانم، وارد جزئیات نمی‌شوم یا در شهر ما دیر به این فکر افتادند و یا در این فکر بوده‌اند و ما اطلاع نداشتیم، متأسفانه آن‌طور که باید و شاید نتوانستیم ایشان را به این خواسته‌شان برسانیم و در قطعه هنرمندان به خاک بسپاریمشان.

او را در گورستان پارک جاوید به خاک سپردیم از زبان مردم شنیدیم ظاهراً بعد از مرگ پدرم تصمیم گرفته‌اند در گورستان پارک جاوید قطعه‌ای برای هنرمندان در نظر بگیرند و پدرم به عنوان اولین هنرمند در اینجا به خاک سپرده شوند. این هم که اختصاص داده‌اند به صورت موقت و معلق هست، آیا این ماندگار باشد، نمی‌دانم. پدرم را در یکی از نقاط مهم و تاریخی استان خراسان که زادگاه ایشان هم بود به خاک سپردیم.


آقای جمشید داورپناه، مسئول امور هنری شهرستان بجنورد در‌‌باره‌ی استاد بَه‌بی می‌گوید:

ایشان شخصیت کاملاً خاصی بودند، مخصوصاً در بحث موسیقی ِ پوستی، که به زعم کارشناسان خیلی بزرگ چون مرحوم حنانه، آدم منحصر به‌فردی در نوازندگی ساز پوستی بودند‌، مخصوصاً در منطقه‌ی خراسان شمالی، ساز دایره که متشکل از یک حلقه چوبی و پوست گوساله است.

سال‌های سال بود که ایشان در بحث هنری پوستی ممارست داشتند‌، یعنی حدود پنجاه سال سابقه داشتند. حاصل این پنجاه سال مخصوصاً در بعد از انقلاب، شرکت در جشنواره‌های مختلف و مقام‌های مختلفی بود که ایشان داشتند. یکی، دو بار هم سفر خارج از کشور برایشان پیش آمده بود مثل کردستان عراق که رفتند و برنامه اجرا کردند. متأسفانه حدود ده، یازده ماه بود که ایشان بیمار شدند و بعد از یکی دو سکته نفس می‌کشیدند ولی عملاً دیگر حسین بَه‌بی که دایره‌زن بود از نظر مردم مرده بود، چون مردم متأسفانه هنرمندان را زنده می‌خواهند، زنده به اجرای هنر.


با تشکر از خانم شراره انصاری، به خاطر اطلاع رسانی این موضوع.

Share/Save/Bookmark

ویدیوی اجرای موسیقی مقامی‌حسین بَه‌بی و علی یزدانی